در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: کلام بزرگان | ||
نام کاربری: m_777
پیام:
۳۸۰
عضویت از: ۱۲ اسفند ۱۳۸۹
از: کرمان
طرفدار:
- ژاوی هرناندس-اینیستا - ریوالدو - پرسپولیس - اسپانیا_آلمان-آرژانتین - محمدنوری-محسن مسلمان - گواردیولا_یواخیم لو - مجیدجلالی_ابراهیم قاسمپور گروه:
- کاربران عضو |
ای مالک:اگرشب کسی رادرحال گناه کردن دیدی،فردای انروز به چشم گناهکاربه اونگاه نکن،شایدکه سحرتوبه کرده باشد!!!! امام علی(ع) |
||
سنگها شاید، اماگنجشکهامفت نیستند!!! قلبشان میزند... |
|||
۲۹ شهریور ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: عترت | ||
نام کاربری: Mahi_kocholoo
پیام:
۳,۰۶۶
عضویت از: ۸ اسفند ۱۳۸۷
از: تهران
طرفدار:
- xavi...... ژاوی - یوهان کرایوف - استقلال - اسپانیا - پپ گروه:
- کاربران عضو |
چون اصلا این مقدسات واسشون ارزش نداره خیلی راحت دست به این کارا وتخریبش می زنن انگار نه انگار. ادم دلش اتیش میگره همچین چیزایی رو میشنوه و میبینه... دستت درد نکنه حسام به خاطر عکسا و اون دو تا مداحی. |
||
|
|||
۳۱ شهریور ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: مولای متقیان، حضرت علی (علیه السلام) | ||
|
ادامه... میثم تمار میثم تمار، از یاران وفادار پیشوای نخستین بود. حضرت او را بسیار دوست می داشت. میثم در بازار کوفه، خرمافروش بود و امام علی علیه السلام با وجود آنکه عهده دار منصب خلافت بود، به دکان میثم می رفت و به جای او خرما می فروخت و او را به دنبال انجام کاری می فرستاد. روزی حضرت به میثم فرمود: «بعد از من تو را دار می زنند و با حربه ای مجروح می کنند. روز سوم از بینی و دهانت خون جاری و محاسنت از آن رنگین می شود. منتظر آن خضاب باش. ... شما ده نفر هستید که دارتان می زنند و چوبه دار تو از همه کوتاه تر و به زمین نزدیک تر است. بیا تا آن نخل که تو را برآن دار می زنند، به تو نشان دهم.» آن گاه حضرت آن نخل را به میثم نشان داد. میثم گاه در پای آن نخل نماز می گزارد و می گفت: «مبارک باد ای نخل! من برای تو آفریده شده ام و تو هم برای من رشد کرده ای». |
||
من منتظرم زیرا،گفتند:"تو می آیی" تا عابر چشمانت، ره گم نکند در شب بر کوچه بتابان نور، ای ماه تماشایی |
|||
۳۱ شهریور ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: بحث و تبادل نظر در مورد مسائل روز دین | ||
نام کاربری: Pink.Girl
پیام:
۱,۸۷۸
عضویت از: ۲۴ آذر ۱۳۸۸
از: شیراز
طرفدار:
- LIONEL MESSI - کرایف-ریوالدو - استقلال - آرژانتین - هیچ کدوم - گواردیولا - غلام پیروانی گروه:
- کاربران عضو |
بچه ها یه ماجرا میگم شاید براتون جالب باشه دیروز با دوستم رفتیم دانشگاهشون بعد اذان ظهر میگفتن رفتیم وضو بگیریم نماز بخونیم که توی وضوخانش استاد اخلاق اون دانشگاهرو دیدیم بعد جالب بود برام داشت با لاک وضو میگیرفت بعد منکه نمیشناختمش رفتم جلو گفتم ببخشید خانم وضو میگیرید؟گفت آره گفتم با لاک؟گفت لاک که مهم نیست آدم دلش باید با خدا باشه گفتم درسته ولی بالاخره یه ارزشی یه دستوری یه رسمی یه اعتقادی چیزیم وجود داره گفت دختر جون من اعتقاد خودمو دارم بعد که دوستم اومد ازش پرسیدم کی بود گفت استاد اخلاقمون واقعا متاسف شدم واسه دانشجوهایی که میخوان زیر دست این خانوم اخلاق یاد بگیرن |
||
The sky was almost blue, the sun was almost bright | |||
۲ مهر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: عترت | ||
|
در کشور مصر ،شخصی زندگی میکرد به نام ابو عبدالله(پدر عبدالله) می خواندند.عبد الملک منکر خدا بود،و اعتقادداشت که جهان هستی خود به خود آفریده شده است.او شنیده بود که امام شیعیان ،حضرتصادق(ع) در مدینه زندگی می کند،به مدینه مسافرت کرد.به این قصد تا درباره خدایابی وخداشناسی، با امام صادق(ع) مناظره کند.وقتی که به مدینه رسید واز امام صادق(ع) سراغگرفت،به او گفتند: امام صادق(ع) برای انجام موسم حج به مکه رفته است.او به مکهرهسپار شد.کنار کعبه رفت دید امام صادق(ع) مشغول طواف کعبه است،وارد صفوف طوافکنندگان گردید.(و از روی عناد) به امام صادق(ع) تنه زد.امام با کمال ملایمت به او فرمود: نامت چیست؟ او گفت:عبدالملک(بنده سلطان) امام:کنیه توچیست؟ عبدالملک:ابوعبدالله(پدر بنده خدا) امام:این ملکی، یعنی این حکمفرمائی که تو بنده او هستی چنانچه از نامت چنین فهمیده می شود، از حاکمان زمین استیا آسمان؟وانگهی(مطابق کنیه تو)پسر تو بنده خداست،بگوبدانم او بنده خدای آسمان استیا بنده خدای زمین؟هر پاسخی بدهی محکوم می گردی. عبدالملک چیزی نگفت،هشام بنحکم،شاگرد دانشمند امام صادق(ع) در آنجا حاضر بود.به عبدالملک گفت:چرا پاسخ امام رانمی دهی؟عبدالملک از سخن هشام بدش آمد و قیافه اش درهم شد. امام صادق(ع) با کمالملایمت به عبدالملک گفت:صبر کن تا طواف من تمام شود،بعد از طواف نزد من بیا تا باهم گفتگو کنیم.هنگامی که امام از طواف فارغ شد،او نزد امام آمد و در برابرشنشست،گروهی از شاگردان امام صادق(ع) نیز حاضر بودند.آنگاه بین امام و او اینگونهمناظره شروع شد: *امام:آیا قبول داری که این زمین زیر و رو و ظاهر و باطندارد: منکر خدا:آری. *امام:آیا زیر زمین رفته ای؟ منکرخدا:نه. *امام:پس می دانی که در زیر زمین چه خبر است؟ منکر خدا:چیزی از زیرزمین نمی دانم ولی گمان می کنم که در زیر زمین چیزی وجودندارد. *امام:گمان،شک،یکنوع درماندگی است.آنجا که نمی توان به چیزی یقین پیداکنی.آنگاه امام به او فرمود:آیا به آسمان بالا رفته ای؟ منکرخدا:نه. *امام:آیا میدانی که در آسمان چه خبر است و چه چیزها وجود دارد؟ منکرخدا:نه. *امام:عجبا!تو که نه به مشرق رفته ای و نه به مغرب رفته ای، و نه داخلزمین فرو رفته ای،و نه به آسمان بالا رفته ای،و نه بر صفحه آسمانها عبور کرده ای تابدانی در آنجا چیست،و با آن همه جهل و ناآگهی،باز منکر می باشی.تو که از موجوداتبالا و پایین و نظم و تدبیر آنها که حاکی از وجود خدا است ناآگهی،چرا منکر خدا میشوی؟آیا شخص عاقل به چیزی که ناآگاه است،آن را انکار می کند؟ *امام:بنابر این تودر این راستا، شک داری که شاید چیزهایی در بالای آسمان و درون زمین باشد ونباشد؟ منکر خدا:آری شاید چنین باشد(به این ترتیب منکر خدا از مرحله انکار،بهمرحله شک و تردید رسید *امام:کسی که آگاهی ندارد،بر کسی که آگاهی دارد،نمیتواند برهان و دلیل بیاورد.ای برادر منصور!از من بشنو و فراگیر،ما هرگز درباره وجودخدا شک نداریم،مگر تو خورشید و ماه و شب و روز را نمی بینی که در صفحه افق آشکار میشوند و بناچار در مسیر تعیین شده خود گردش کرده و سپس باز می گردند،و آنها در حرکتدر مسیر خود مجبور می باشند،اکنون از تو می پرسم؟:اگر خورشید و ماه،نیرویرفتن(اختیار)دارند،پس چرا بر می گردند، و اگر مجبور به حرکت در مسیر خود نیستند،پسچرا شب،روز نمی شود و برعکس روز شب نمی شود؟ ای برادر منصور!به خدا سوگند آنهادر مسیر و حرکت خود مجبورند و آن کسی که آنها را مجبور کرده از آنها فرمانرواتر واستوارتر است. منکر خدا:راست گفتی. *امام: ای برادر منصور!بگو بدانم،آنچه شمابه آن معتقید و گمان می کنید (دهر،روزگار) گرداننده موجودات است،و مردم را میبرد،پس چرا (دهر،روزگار) گرداننده موجودات است، و مردم را می برد،پس چرا آنها را برنمی گرداند، و اگر بر می گرداند چرانمی برد؟ای برادر منصور!همه مجبور وناگزیرند،چرا آسمان در بالا و زمین در پایین قرار گرفته ؟چرا آسمان برزمین نمیافتد؟و چرا زمین از بالای طبقات خود فرو نمی آید و به آسمان نمی چسبد و موجودات رویآن به هم نمی چسبند؟! وقتی که گفتار و استدلال های محکم امام به اینجا رسیدعبدالملک از مرحله شک نیز رد شد و به مرحله ایمان رسید.در حضور امام صادق (ع) ایمانآورد و گواهی به یکتایی خدا و حقانیت اسلام داد و آشکارا گفت آن خدا است که پروردگارو حکم فرمای زمین و آسمانها است،و آنها را نگه داشته است حمران،یکی از شاگردانامام که در آنجا حاضر بود،به امام صادق (ع) رو کرد و گفت:فدایت گردم،اگر منکران خدابه دست شما ایمان آورده و مسلمان شدند،کافران نیز بدست پدرت(پیامبر(ص)ایمانآوردند. عبدالملک تازه مسلمان به امام عرض کرد:مرا به عنوان شاگردبپذیر.! امام صادق(ع) به هشام بن حکم (شاگرد برجسته اش)فرمود: عبدالملک را نزدخود ببر و احکام اسلام را به او بیاموز. هشام که آموزگار زبردست ایمان،برای مردمشام ومصر بود،عبدالملک را نزد خود طلبید و احکام اسلام را به او آموخت،تا اینکه اودارای عقیده پاک و راستین گردید،به گونه ای که امام صادق(ع) ایمان آن مومن (و شیوهتعلیم هشام)را پسندید. |
||
من منتظرم زیرا،گفتند:"تو می آیی" تا عابر چشمانت، ره گم نکند در شب بر کوچه بتابان نور، ای ماه تماشایی |
|||
۲ مهر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: چشم دل باز كن كه جان بينی ... | ||
نام کاربری: Dark_Rider
پیام:
۸,۸۵۸
عضویت از: ۶ دی ۱۳۸۸
از: كنار دريا
طرفدار:
- کارلس پویول & لیو مسی - کرایوف - برزیل و اسپانیا - :D - پپ عزیز - پروین گروه:
- کاربران عضو |
|
||
۲ مهر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: بحث و تبادل نظر در مورد مسائل روز دین | ||
|
نقل قول Mahshid نوشته:بچه ها یه ماجرا میگم شاید براتون جالب باشه دیروز با دوستم رفتیم دانشگاهشون بعد اذان ظهر میگفتن رفتیم وضو بگیریم نماز بخونیم که توی وضوخانش استاد اخلاق اون دانشگاهرو دیدیم بعد جالب بود برام داشت با لاک وضو میگیرفت بعد منکه نمیشناختمش رفتم جلو گفتم ببخشید خانم وضو میگیرید؟گفت آره گفتم با لاک؟گفت لاک که مهم نیست آدم دلش باید با خدا باشه گفتم درسته ولی بالاخره یه ارزشی یه دستوری یه رسمی یه اعتقادی چیزیم وجود داره گفت دختر جون من اعتقاد خودمو دارم بعد که دوستم اومد ازش پرسیدم کی بود گفت استاد اخلاقمون واقعا متاسف شدم واسه دانشجوهایی که میخوان زیر دست این خانوم اخلاق یاد بگیرن |
||
من منتظرم زیرا،گفتند:"تو می آیی" تا عابر چشمانت، ره گم نکند در شب بر کوچه بتابان نور، ای ماه تماشایی |
|||
۴ مهر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: مولای متقیان، حضرت علی (علیه السلام) | ||
|
ادامه... کمیل بن زیاد نخعی کمیل بن زیاد نخعی از مردم یمن و از یاران خاص و رازدار علی علیه السلام بود. امیرمؤمنان علی علیه السلام اسرار خود را به کمیل می گفت و او نیز تحمل شنیدن و حفظ آنها را داشت. او مردی شجاع و سلحشور و زاهدی عابد بود. کمیل را یکی از هشت عابد معروف کوفه شمرده اند.شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان درباره دعای کمیل می نویسد: «دعای کمیل بن زیاد، از ادعیه معروف است و علامه مجلسی فرموده که از بهترین دعاهاست و آن دعای خضر است. حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام آن را تعلیم کمیل ـ که از خواص اصحاب آن حضرت است ـ فرمود» |
||
من منتظرم زیرا،گفتند:"تو می آیی" تا عابر چشمانت، ره گم نکند در شب بر کوچه بتابان نور، ای ماه تماشایی |
|||
۵ مهر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: مولای متقیان، حضرت علی (علیه السلام) | ||
نام کاربری: Mrxavi
پیام:
۲۷۶
عضویت از: ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۰
از: اصفهان
طرفدار:
- ژاوي هرناندز - سپاهان - اسپانيا - پاپي - خوزه مورينو - هیچکدوم گروه:
- كاربران بلاک شده |
وقتی خداوند بر بنده ای غضب کند راه عالم شدن را بر او می بندد>>>حدیث از امام علی(ع)
|
||
۵ مهر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: بحث و تبادل نظر در مورد مسائل روز دین | ||
|
نقل قول مهشید نوشته:بچه ها یه ماجرا میگم شاید براتون جالب باشه دیروز با دوستم رفتیم دانشگاهشون بعد اذان ظهر میگفتن رفتیم وضو بگیریم نماز بخونیم که توی وضوخانش استاد اخلاق اون دانشگاهرو دیدیم بعد جالب بود برام داشت با لاک وضو میگیرفت بعد منکه نمیشناختمش رفتم جلو گفتم ببخشید خانم وضو میگیرید؟گفت آره گفتم با لاک؟گفت لاک که مهم نیست آدم دلش باید با خدا باشه گفتم درسته ولی بالاخره یه ارزشی یه دستوری یه رسمی یه اعتقادی چیزیم وجود داره گفت دختر جون من اعتقاد خودمو دارم بعد که دوستم اومد ازش پرسیدم کی بود گفت استاد اخلاقمون واقعا متاسف شدم واسه دانشجوهایی که میخوان زیر دست این خانوم اخلاق یاد بگیرن جالبه که نماز میخونده ... میتونست خیلی راحت مثه بقیه نخونه ... بازم یه چیزی تو وجودش بوده که حداقل نمازشو میخونده حالا هرجور ... خیلی هم منفی برداشت نکنین ... نمیگم کارش درسته ها ... ولی جالب بود ... نقل قول invisible for ever نوشته:نقل قول shahab نوشته:اینو قبول دارم که صفحه ی شطرنجی یکی از راه های ارتباط با شیطانه ولی این دلیل نمیشه هرکی شطرنج بازی میکنه یا به صفحه ی شطرنجی نگاه میکنه با اونا ارتباط برقرار میکنه من خودم بازی شطرنج رو دوست دارم چون باعث میشه آدم از فکرش استفاده کنه و مغزشو به کار بندازه من كاري با اين موضوع ندارم ولي اين يه موضوع مهمي كه امام صادق اينهمه تاكيد كرده كه حرامه!حتما خيلي مهم بوده كه اينقدر بهش پرداخته! اينجا چه جالب ... من نمیدونستم ... |
||
۶ مهر ۱۳۹۰
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |