در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۳
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
من که هدیهمو تثبیت کردم.
|
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۳ آذر ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
|
نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:من که هدیهمو تثبیت کردم. من منظورم تحویل 11 جلد رمان بودا و الا داستان رو که همه بای بنویسن شما هم بی زحمت بنویس برادر من بنویس |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۴ آذر ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۳
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:من که هدیهمو تثبیت کردم. من منظورم تحویل 11 جلد رمان بودا و الا داستان رو که همه بای بنویسن شما هم بی زحمت بنویس برادر من بنویس دیدیندون؟ |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۴ آذر ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
|
نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:من که هدیهمو تثبیت کردم. من منظورم تحویل 11 جلد رمان بودا و الا داستان رو که همه بای بنویسن شما هم بی زحمت بنویس برادر من بنویس دیدیندون؟ نِ شما بد برداشت کردین😁 البته، بعید میدونم شما کلا خوشت بیاد از اون چیزی که من میخوام به بچه ها هدیه بدم😁 |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۴ آذر ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۳
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:من که هدیهمو تثبیت کردم. من منظورم تحویل 11 جلد رمان بودا و الا داستان رو که همه بای بنویسن شما هم بی زحمت بنویس برادر من بنویس دیدیندون؟ نِ شما بد برداشت کردین😁 البته، بعید میدونم شما کلا خوشت بیاد از اون چیزی که من میخوام به بچه ها هدیه بدم😁 هلو کیتی... |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۴ آذر ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
|
نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:من که هدیهمو تثبیت کردم. من منظورم تحویل 11 جلد رمان بودا و الا داستان رو که همه بای بنویسن شما هم بی زحمت بنویس برادر من بنویس دیدیندون؟ نِ شما بد برداشت کردین😁 البته، بعید میدونم شما کلا خوشت بیاد از اون چیزی که من میخوام به بچه ها هدیه بدم😁 هلو کیتی... نه دیگه در این حد هم نیستم همونا که به انیس هدیه دادم منظورمه |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۴ آذر ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۳
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:من که هدیهمو تثبیت کردم. من منظورم تحویل 11 جلد رمان بودا و الا داستان رو که همه بای بنویسن شما هم بی زحمت بنویس برادر من بنویس دیدیندون؟ نِ شما بد برداشت کردین😁 البته، بعید میدونم شما کلا خوشت بیاد از اون چیزی که من میخوام به بچه ها هدیه بدم😁 هلو کیتی... نه دیگه در این حد هم نیستم همونا که به انیس هدیه دادم منظورمه خوبُم هه. |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۴ آذر ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
|
نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:[quote]beautiful queen نوشته: [quote]یا لثارات الحسن نوشته: هلو کیتی... نه دیگه در این حد هم نیستم همونا که به انیس هدیه دادم منظورمه خوبُم هه. اگه خوبه ، پس تا فردا داستانتونو بنویسید چون داستان نویسیه اینجا، منم هدیه رو نشون کتاب در نظر گرفتم |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۴ آذر ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۳
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
حدودا بیست سالی از آغاز دوستی آنها میگذشت. در تمام این مدت، مردم محل آنها را دو یار جداناشدنی میدانستند. آنقدر زندگیشان به هم گره خورده بود، که حاضر نشدند ازدواج کنند تا اینکه دو خواهر دو قلو پیدا کردند! حتی بچههایشان هم در یک روز و یک سال به دنیا آمدند. همه چیز آن دو نفر، تحقق افسانه قدیمی یک روح در دو بدن بود... «قلی حمومی» در حالی که چکمه پلاستیکیش را میپوشید، جواب داد: «اومدم اوستا». او و یار دیرینهش «ابرام شاشو» خیلی وقت بود که شاگرد حمام سنتی محل بودند. حالا قلی باید میرفت تا تنهایی را که ابرام کیسه کشیده بود، مشت و مال دهد. مشتی به بازوی ابرام زد: «خسته نباشی داداش». پسر «صغری خانم سر کوچهای» که حمام مادرش را اداره میکرد، سری تکان داد. آن دو حتی یک لحظه از هم جدا نمیشدند. اگرچه او آنها را خر شرک و کره الاغ کدخدا صدا میزد، اما ته دلش خیلی دوستشان داشت. ... قلی با تکانهای پسر صغری خانم به خودش آمد. ۷ سالی میشد که ابرام آنها را ترک کرده بود، اما برای او تنها یک خواب بود. او هرگز باور نکرد که در آن شب تلخ، پای «فری تخسه» آنطور لیز خورد و باعث شد سنگپا با شدت به گیجگاه ابرام برخورد کند. قلی در حالی که به کوههای سفیداب جلوی رویش خیره مانده بود، حتی سرش را بر نگرداند تا به اوستایش نگاهی بیاندازد. آنها میتوانستند هرچه که میخواهند فکر کنند، اما برای او، ابرام شاشو یک افسانه همیشه زنده بود. |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۴ آذر ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
|
نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:حدودا بیست سالی از آغاز دوستی آنها میگذشت. در تمام این مدت، مردم محل آنها را دو یار جداناشدنی میدانستند. آنقدر زندگیشان به هم گره خورده بود، که حاضر نشدند ازدواج کنند تا اینکه دو خواهر دو قلو پیدا کردند! حتی بچههایشان هم در یک روز و یک سال به دنیا آمدند. همه چیز آن دو نفر، تحقق افسانه قدیمی یک روح در دو بدن بود... «قلی حمومی» در حالی که چکمه پلاستیکیش را میپوشید، جواب داد: «اومدم اوستا». او و یار دیرینهش «ابرام شاشو» خیلی وقت بود که شاگرد حمام سنتی محل بودند. حالا قلی باید میرفت تا تنهایی را که ابرام کیسه کشیده بود، مشت و مال دهد. مشتی به بازوی ابرام زد: «خسته نباشی داداش». پسر «صغری خانم سر کوچهای» که حمام مادرش را اداره میکرد، سری تکان داد. آن دو حتی یک لحظه از هم جدا نمیشدند. اگرچه او آنها را خر شرک و کره الاغ کدخدا صدا میزد، اما ته دلش خیلی دوستشان داشت. ... قلی با تکانهای پسر صغری خانم به خودش آمد. ۷ سالی میشد که ابرام آنها را ترک کرده بود، اما برای او تنها یک خواب بود. او هرگز باور نکرد که در آن شب تلخ، پای «فری تخسه» آنطور لیز خورد و باعث شد سنگپا با شدت به گیجگاه ابرام برخورد کند. قلی در حالی که به کوههای سفیداب جلوی رویش خیره مانده بود، حتی سرش را بر نگرداند تا به اوستایش نگاهی بیاندازد. آنها میتوانستند هرچه که میخواهند فکر کنند، اما برای او، ابرام شاشو یک افسانه همیشه زنده بود. به دلیل استفاده از کلمات شنیع نصف نمره بهتون تعلق میگیره ولی انصافا خوب بود. |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۴ آذر ۱۳۹۹
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |