در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
|
خب بالاخره نتایج مشخص شد. هرچند به نظرم بعضی از دوستان، مدیر بودن یکی از شرکت کننده ها، روی نظرشون تاثیر داشته داستان شماره 1: 31 امتیاز داستان شماره 2: 34.5 امتیاز داستان شماره 3: 33.5 امتیاز داستان شماره 4: 33.5 امتیاز برنده این سری جناب مدیره آقای ایمنی کلمات سری بعد رو مشخص کن بنظرم دفعه بعد رای گیری علنی باشه هم خوبه. |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۶
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
عمه والورده - سکرات مرگ - پدر پسر شجاع رایگیری هم علنی باشه از سری بعد. |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
|
نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:عمه والورده - سکرات مرگ - پدر پسر شجاع رایگیری هم علنی باشه از سری بعد. والورده کیه الان؟ من یادم نمیاد کی بود |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
نام کاربری: Montazer_59
پیام:
۴,۲۷۷
عضویت از: ۱۷ شهریور ۱۳۹۲
از: جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷
طرفدار:
- لیونل مسی - کرایف، ریوالدو، رونالدینیو، پویول، ژاوی و اینیستا - پرسپولیس - آلمان - انریکه، یورگن کلوپ - یحیی گل محمدی، برانکو، افشین قطبی گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول beautiful queen نوشته:خب بالاخره نتایج مشخص شد. هرچند به نظرم بعضی از دوستان، مدیر بودن یکی از شرکت کننده ها، روی نظرشون تاثیر داشته داستان شماره 1: 31 امتیاز داستان شماره 2: 34.5 امتیاز داستان شماره 3: 33.5 امتیاز داستان شماره 4: 33.5 امتیاز برنده این سری جناب مدیره بازنده قطعی رای گیری با نسبت آرای بسیار اینجانب هستم والورده سرمربی بارسا (قبل از ستین) بود. |
||
|
|||
۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
|
نقل قول سَیّد شایان نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:خب بالاخره نتایج مشخص شد. هرچند به نظرم بعضی از دوستان، مدیر بودن یکی از شرکت کننده ها، روی نظرشون تاثیر داشته داستان شماره 1: 31 امتیاز داستان شماره 2: 34.5 امتیاز داستان شماره 3: 33.5 امتیاز داستان شماره 4: 33.5 امتیاز برنده این سری جناب مدیره بازنده قطعی رای گیری با نسبت آرای بسیار اینجانب هستم والورده سرمربی بارسا (قبل از ستین) بود. خیر چون شما به همه 10 دادین اینطور شد اتفاقا بقیه تو امتیاز دادن هم عقیده با شما نبودن از سری بعد که علنیه رای گیری بهتر مشخص میشه اتفاقا نوشته شما خیلی خوب بود. ممنون بابت والورده |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
نام کاربری: Montazer_59
پیام:
۴,۲۷۷
عضویت از: ۱۷ شهریور ۱۳۹۲
از: جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷
طرفدار:
- لیونل مسی - کرایف، ریوالدو، رونالدینیو، پویول، ژاوی و اینیستا - پرسپولیس - آلمان - انریکه، یورگن کلوپ - یحیی گل محمدی، برانکو، افشین قطبی گروه:
- کاربران عضو |
دمدمه های افطار است، صدای مناجات خروس از بلندگوی مسجد جنگل در حال پخش است. همه به خانه هایشان رفتهاند بجز دو نفر که در حال دویدن به سمت خانه بز پیر هستند. گویا اتفاق بدی افتاده است که به سمت خانه پزشک جنگل میروند. پدر پسر شجاع: بدو مرد، دیر شد. زن بدبختت داره میمیره بعدش تو انگار نه انگار، داری روی آینه راه میری. خرس مهربون که نفس زنان در حال پاک کردن عرق پیشانیش بود، جواب داد: یواشتر حاجی... نفسم برید. دوی مارتن شرکت کرده بودیم تا حالا تموم شده بود. از سر خیابون دماوند تا سر شهرک غرب دویدیم. لامصب 30 کیلو توی همین دو ساعت کم کردم. جون حاجی نمیتونم بذار دو دقیقه استراحت کنم. یکی نیست به این بز پیر بگه مردک تو شمال شهر نشستنت برای چیت؟ خیر سرت دکتری باید به فکر مردم باشی. نمیگی یه بدبختی مثل من مشکلی براش پیش میاد، چطوری باید خودش رو برسونه. + اینقدر غر نزن، خیر سرت قبلا قهرمان دو 1000 متر بودی الان با دو قدم دویدن تپش قلب میگیری. -دو قدم؟ فقط دو قدم؟ حاجی قربون جدت برم فکر کنم سنت رفته بالا ریاضی رو هم کلا فراموش کردی. بیا برات توی گوگل مپ میزنم ببین تا به همینجا 30 کیلومتر اومدیم اونم پیاده تازه کلش رو دویدیم. + بسه بسه مثل اینکه یادت رفته زنت در حال احتضاره و سکرات مرگ بهش حادث شده -نه یادم نرفته +پس اینقدر غر نزن که رسیدیم. هردو با شدت در خانه بز پیر را زدند. صدای پای شخصی را در حالی داشت که به در نزدیک میشد شنیدند: - اومدم اومدم چه خبرتونه؟ سر آوردین؟ سکته کردم...خبر مرگ همه تون رو بیارن من راحت بشم بحق پنج تن. تا در باز شد با صحنه ای عجیب رو به رو شدند، چرا که بجای بز پیر، شرک را دیدند که دم در است. پدر پسر شجاع: شرک؟ شرک تو اینجا چه کار میکنی؟ تو که مال داستان قبلی بودی؟ بز پیر گجاست؟ شرک: ای برادر، زندگی خرج داره دیگه. داستانلش مفصله، ما رفتیم عمه والورده رو گرفتیم تا به خود والورده نزدیک تر باشیم که هر وقت گند زد به بارسا بزنیم توی سرش حداقل دلمون خنک شه ولی امان از دل غافل که این زن نبود و عجوزه بود. دیوونه م کرده بود، هر روز دعوا هر روز جنگ، هر روز قهر. دیگه دیدیم نمیشه ادامه داد برای همین طلاقش دادیم ولی خب مهریه ش سنگینه بود. منم مجبور شدم چند شیفت واستم تا بتونم هم خرج زندگیمو در بیارم هم مهریه اون زنیکه رو بدم. + عجب... خب الان بز پیر کجاست؟ ما کار واجب داریم، زن خرس مهربون لحظات آخرشه. -جونم برات بگه، بز پیر از کارگردان مرخصی گرفته بود که بره گمرک واکسن های وارداتیش رو آزاد کنه. منم که از خدام بود یه کار دیگه پیدا کنم برای همین قبول کردم و الانم در خدمت شمام. شرک رو به خرس مهربون کرد و ادامه داد: برو خداروشکر کن خودش داره میره و نباید مهریه بدی وگرنه و خودت هر روز در حال مرگ بودی. از من زخم خورده بشنو اصلا خودت رو ناراحت نکن تازه خوشحال هم باید باشی. باید جشن بگیری، اصلا همین الان دوتاتون بیاین داخل باهم یه افطاری مشتی بزنیم بعدش فکری واسه مراسم کفن و دفن زنت میکنیم و بعدش هم دیگه از 7 دولت ازادی. بهت گفته باشما شیرینی این شادی رو باید به من بدیا. خرس مهربون که از این موضوع بدش نمیومد، لبخندی زد و وارد خونه شرک شد. پدر پسر شجاع که بهت زده در حال تماشای این دو بود با خودش میگفت عجب دوره زمونهای شده. هی هی مادر پسر شجاع کجایی که ببینی اینا رو و قدر منو بدونی. در همین فکر ها بود که با صدای شرک به خودش آمد: -کجایی حاجی؟ نیستیا... راستش رو بگو چی میزنی؟ اگه جنسش خوبه به ماهم بگو ماهم استفاده کنیم. پدر پسر شجاع در حالی سرش را میخاراند با خنده گفت: چی میخوای؟ هرچی بخوای دارم. حاجیت خودش آشپزخونه داره. اراده کنی دو سوته برات میارن. -نه بابا...ایولا خوبه پس بیا تو که باهم یه کمی اختلاط کنیم ببینیم دنیا دست کیه +بریم و اینگونه بود که این سه نفر درعین بیخیالی وارد خانه شدند در حالی که زن خرس مهربون جان به جان تسلیم کرد و به رحمت ایزدی پیوست. پ.ن: نویسنده ش بازم اسغر فرهادی بود نقل قول beautiful queen نوشته:خیر چون شما به همه 10 دادین اینطور شد اتفاقا بقیه تو امتیاز دادن هم عقیده با شما نبودن از سری بعد که علنیه رای گیری بهتر مشخص میشه اتفاقا نوشته شما خیلی خوب بود. ممنون بابت والورده از نظر من همه متن ها خوب بودن بخاطر همین 10 دادم. مشکلی نیست ما در رای گیری علنی هم 10 میدیم خواهش میکنم |
||
|
|||
۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
|
نقل قول سَیّد شایان نوشته:دمدمه های افطار است، صدای مناجات خروس از بلندگوی مسجد جنگل در حال پخش است. همه به خانه هایشان رفتهاند بجز دو نفر که در حال دویدن به سمت خانه بز پیر هستند. گویا اتفاق بدی افتاده است که به سمت خانه پزشک جنگل میروند. پدر پسر شجاع: بدو مرد، دیر شد. زن بدبختت داره میمیره بعدش تو انگار نه انگار، داری روی آینه راه میری. خرس مهربون که نفس زنان در حال پاک کردن عرق پیشانیش بود، جواب داد: یواشتر حاجی... نفسم برید. دوی مارتن شرکت کرده بودیم تا حالا تموم شده بود. از سر خیابون دماوند تا سر شهرک غرب دویدیم. لامصب 30 کیلو توی همین دو ساعت کم کردم. جون حاجی نمیتونم بذار دو دقیقه استراحت کنم. یکی نیست به این بز پیر بگه مردک تو شمال شهر نشستنت برای چیت؟ خیر سرت دکتری باید به فکر مردم باشی. نمیگی یه بدبختی مثل من مشکلی براش پیش میاد، چطوری باید خودش رو برسونه. + اینقدر غر نزن، خیر سرت قبلا قهرمان دو 1000 متر بودی الان با دو قدم دویدن تپش قلب میگیری. -دو قدم؟ فقط دو قدم؟ حاجی قربون جدت برم فکر کنم سنت رفته بالا ریاضی رو هم کلا فراموش کردی. بیا برات توی گوگل مپ میزنم ببین تا به همینجا 30 کیلومتر اومدیم اونم پیاده تازه کلش رو دویدیم. + بسه بسه مثل اینکه یادت رفته زنت در حال احتضاره و سکرات مرگ بهش حادث شده -نه یادم نرفته +پس اینقدر غر نزن که رسیدیم. هردو با شدت در خانه بز پیر را زدند. صدای پای شخصی را در حالی داشت که به در نزدیک میشد شنیدند: - اومدم اومدم چه خبرتونه؟ سر آوردین؟ سکته کردم...خبر مرگ همه تون رو بیارن من راحت بشم بحق پنج تن. تا در باز شد با صحنه ای عجیب رو به رو شدند، چرا که بجای بز پیر، شرک را دیدند که دم در است. پدر پسر شجاع: شرک؟ شرک تو اینجا چه کار میکنی؟ تو که مال داستان قبلی بودی؟ بز پیر گجاست؟ شرک: ای برادر، زندگی خرج داره دیگه. داستانلش مفصله، ما رفتیم عمه والورده رو گرفتیم تا به خود والورده نزدیک تر باشیم که هر وقت گند زد به بارسا بزنیم توی سرش حداقل دلمون خنک شه ولی امان از دل غافل که این زن نبود و عجوزه بود. دیوونه م کرده بود، هر روز دعوا هر روز جنگ، هر روز قهر. دیگه دیدیم نمیشه ادامه داد برای همین طلاقش دادیم ولی خب مهریه ش سنگینه بود. منم مجبور شدم چند شیفت واستم تا بتونم هم خرج زندگیمو در بیارم هم مهریه اون زنیکه رو بدم. + عجب... خب الان بز پیر کجاست؟ ما کار واجب داریم، زن خرس مهربون لحظات آخرشه. -جونم برات بگه، بز پیر از کارگردان مرخصی گرفته بود که بره گمرک واکسن های وارداتیش رو آزاد کنه. منم که از خدام بود یه کار دیگه پیدا کنم برای همین قبول کردم و الانم در خدمت شمام. شرک رو به خرس مهربون کرد و ادامه داد: برو خداروشکر کن خودش داره میره و نباید مهریه بدی وگرنه و خودت هر روز در حال مرگ بودی. از من زخم خورده بشنو اصلا خودت رو ناراحت نکن تازه خوشحال هم باید باشی. باید جشن بگیری، اصلا همین الان دوتاتون بیاین داخل باهم یه افطاری مشتی بزنیم بعدش فکری واسه مراسم کفن و دفن زنت میکنیم و بعدش هم دیگه از 7 دولت ازادی. بهت گفته باشما شیرینی این شادی رو باید به من بدیا. خرس مهربون که از این موضوع بدش نمیومد، لبخندی زد و وارد خونه شرک شد. پدر پسر شجاع که بهت زده در حال تماشای این دو بود با خودش میگفت عجب دوره زمونهای شده. هی هی مادر پسر شجاع کجایی که ببینی اینا رو و قدر منو بدونی. در همین فکر ها بود که با صدای شرک به خودش آمد: -کجایی حاجی؟ نیستیا... راستش رو بگو چی میزنی؟ اگه جنسش خوبه به ماهم بگو ماهم استفاده کنیم. پدر پسر شجاع در حالی سرش را میخاراند با خنده گفت: چی میخوای؟ هرچی بخوای دارم. حاجیت خودش آشپزخونه داره. اراده کنی دو سوته برات میارن. -نه بابا...ایولا خوبه پس بیا تو که باهم یه کمی اختلاط کنیم ببینیم دنیا دست کیه +بریم و اینگونه بود که این سه نفر درعین بیخیالی وارد خانه شدند در حالی که زن خرس مهربون جان به جان تسلیم کرد و به رحمت ایزدی پیوست. پ.ن: نویسنده ش بازم اسغر فرهادی بود نقل قول beautiful queen نوشته:خیر چون شما به همه 10 دادین اینطور شد اتفاقا بقیه تو امتیاز دادن هم عقیده با شما نبودن از سری بعد که علنیه رای گیری بهتر مشخص میشه اتفاقا نوشته شما خیلی خوب بود. ممنون بابت والورده از نظر من همه متن ها خوب بودن بخاطر همین 10 دادم. مشکلی نیست ما در رای گیری علنی هم 10 میدیم خواهش میکنم خیلی خوب بود. واقعا ذهن خلاقی دارید |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۶
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
سید جان مثنوی نوشتی. عزیز من ده بار از محدوده تعداد کلمات مجاز عبور کردی.
|
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
نام کاربری: Montazer_59
پیام:
۴,۲۷۷
عضویت از: ۱۷ شهریور ۱۳۹۲
از: جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷
طرفدار:
- لیونل مسی - کرایف، ریوالدو، رونالدینیو، پویول، ژاوی و اینیستا - پرسپولیس - آلمان - انریکه، یورگن کلوپ - یحیی گل محمدی، برانکو، افشین قطبی گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:سید جان مثنوی نوشتی. عزیز من ده بار از محدوده تعداد کلمات مجاز عبور کردی. عه؟ ببخشید حواسم نبود، پس حسابش نکنید وقت کردم یه داستان دیگه مینویسم |
||
|
|||
۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
|
|
پاسخ به: داستانک! [شرک- کوههای سفید- چکمه] | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۶
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
نقل قول سَیّد شایان نوشته:نقل قول یا لثارات الحسن نوشته:سید جان مثنوی نوشتی. عزیز من ده بار از محدوده تعداد کلمات مجاز عبور کردی. عه؟ ببخشید حواسم نبود، پس حسابش نکنید وقت کردم یه داستان دیگه مینویسم همین رو خلاصهش کن که تو محدوده کلمات تعیین شده بگنجه. |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |