در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: messijontop
پیام:
۲۱۶
عضویت از: ۱ اسفند ۱۳۹۰
از: گیلان
طرفدار:
- مسی-ژاوی-فابرگاس - اسپانیا - گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
کاروان دیرست ، گا لیا ! در گوش من فسانه ی دلدادگی مخوان ! دیگر زمن ترانه ی شوریدگی مخواه ! دیرست ، گا لیا ! به ره افتاد کاروان . عشق من وتو؟ ... آه این هم حکایتی است . اما ، درین زمانه که درمانده هرکسی از بهر نان شب ، دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست . شادو شکفته ،در شب جشن تولدت تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک ، امشب هزار دختر همسال تو ، ولی خوابیده اند گرسنه و لخت ، روی خاک . زیباست رقص وناز سرانگشتهای تو بر پرده های ساز ، اما ، هزار دختر بافنده این زمان با چرک وخون زخم سرانگشتهایشان جان می کنند در قفس تنگ کارگاه از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا . وین فرش هفت رنگ که پامال رقص تست از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ . در تاروپود هرخط و خالش : هزار رنج در آب و رنگ هر گل و برگش : هزار ننگ . اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک اینجا به باد رفته هزار آتش جوان دست هزار کودک شیرین بی گناه چشم هزار دختر بیمار ناتوان ... دیرست ، گا لیا ! هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست . هرچیز رنگ آتش وخون دارد این زمان . هنگامه ی رهایی لبها و دستهاست . در روی من مخند ! شیرینی نگاه تو بر من حرام باد ! بر من حرام باد ازین پس شراب وعشق ! بر من حرام باد تپشهای قلب شاد ! یاران من به بند : در دخمه های تیره ونمناک باغشاه ، در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک ، در هرکنار و گوشه ی این دوزخ سیاه . زودست ! گالیا ! در گکوش من فسانه ی دلدادگی مخوان ! اکنون زمن ترانه ی شوریدگی مخواه ! زودست ، گا لیا ! نرسیدست کاروان ... روزی که بازوان بلورین صبحدم برداشت تیغ وپرده ی تاریک شب شکافت ، روزی که آفتاب از هر دریچه تافت ، روزی که گونه ولب یاران همنبرد رنگ نشاط و خنده ی گمگشته بازیافت ، من نیز بازخواهم گردید آن زمان سوی ترانه هاو غزلها و بوسه ها ، سوی بهارهای دل انگیز گل فشان ، سوی تو ، عشق من ! هوشنگ ابتهاج (سایه) |
||
۶ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: PARSOA
پیام:
۱,۱۱۲
عضویت از: ۴ فروردین ۱۳۹۱
از: نصف جهان
طرفدار:
- کینگ لئو..... - .... - سپاهان - اسپانیا - گواردیولا گروه:
- کاربران عضو - ناظرين انجمن |
مهربانی را بياموزيم فرصت آيينه ها در پشت در مانده است روشنی را می شود در خانه مهمان کرد می شود در عصر آهن - آشناتر شد سايبان از بيد مجنون ، - روشنی از عشق می شود جشنی فراهم کرد می شود در معنی يک گل شناور شد مهربانی را بياموزيم موسم نيلوفران در پشت در مانده است موسم نيلوفران يعنی که باران هست يعنی يک نفر آبی است موسم نيلوفران يعنی يک نفر می آيد از آن سوی دلتنگی می شود برخاست در باران دست در دست نجيب مهربانی می شود در کوچه های شهر جاری شد می شود با فرصت آيينه ها آميخت با نگاهی با نفس های نگاهی می شود سرشار - - از رازی بهاری شد دست های خسته ای پيچيده با حسرت چشم هايی مانده با ديوار روياروی چشمها را می شود پرسيد آسمان را می شود پاشيد می شود از چشمهايش ... چشمها را می شود آموخت می شود برخاست می شود از چارچوب کوچک يک ميز بيرون شد می شود دل را فراهم کرد می شود روشنتر از اينجا و اکنون شد جای من خالی است جای من در عشق جای من در لحظه های بی دريغ اولين ديدار جای من در شوق تابستانی آن چشم جای من در طعم لبخندی که از دريا سخن می گفت جای من در گرمی دستی که با خورشيد نسبت داشت جای من خالی است من کجا گم کرده ام آهنگ باران را ؟! من کجا از مهربانی چشم پوشيدم؟! می شود برگشت می شود برگشت و در خود جستجويی داشت در کجا يک کودک دهساله در دلواپسی گم شد ؟! در کجا دست من و سيمان گره خوردند؟! می شود برگشت تا دبستان راه کوتاهی است می شود از رد باران رفت می شود با سادگی آميخت می شود کوچکتر از اينجا و اکنون شد می شود کيفی فراهم کرد دفتری را می شود پر کرد از آيينه و خورشيد در کتابی می شود روييدن خود را تماشا کرد من بهار ديگری را دوست می دارم جای من خالی است جای من در ميز سوم ، در کنار پنجره خالی است جای من در درس نقاشی جای من در جمع کوکبها جای من در چشمهای دختر خورشيد جای من در لحظه های ناب جای من در نمره های بيست جای من در زندگی خالی است می شود برگشت اشتياق چشم هايم را تماشا کن می شود در سردی سرشاخه های باغ جشن رويش را بيفروزيم دوستی را می شود پرسيد چشمها را می شود آموخت مهربانی کودکی تنهاست مهربانی را بياموزيم... |
||
۶ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: .......
پیام:
۸۴۴
عضویت از: ۲ دی ۱۳۸۹
از: Tehran
طرفدار:
- Puyol_Xavi_Messi_Iniesta_Villa - Ronaldinho_Guardiola - Spain_England - sir Alex_pep guardiola_carlo anceloti گروه:
- کاربران عضو |
درد گنگ نمیدانم چه میخواهم بگویم زبانم در دهان باز بسته ست در تنگ قفس باز است افسوس ! که بال مرغ آوازم شکسته ست نمیدانم چه میخواهم بگویم غمی در استخوانم میگدازد خیال ناشناسی آشنا رنگ گهی میسوزدم گه مینوازد پریشان سایه ای ، آشفته آهنگ ز مغزم میتراود گیج و گمراه چو روح خوابگردی مات و مدهوش که بی سامان به ره افتد شبانگاه درون سینه ام دردیست خونبار که همچون گریه میگیرد گلویم غمی آشفته ، دردی گریه آلود نمیدانم چه میخواهم بگویم نمیدانم چه میخواهم بگویم.... |
||
۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Barsa_L
پیام:
۱۶۶
عضویت از: ۱۷ اسفند ۱۳۹۰
از: تهران
طرفدار:
- lionel messi - استقلال - بارسلونا - ارش برهانی - Pep گروه:
- کاربران عضو |
در شبان غم تنهايي خويش، عابد چشم سخنگوي توام . من در اين تاريكي، من در اين تيره شب جانفرسا، زائر ظلمت گيسوي توام . شكن گيسوي تو، موج درياي خيال . كاش با زورق انديشه شبي، از شط گيسوي مواج تو، من بوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردم . كاش بر اين شط مواج سياه، همه عمر سفر مي كردم . حمید مصدق |
||
تجربی |
|||
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: PARSOA
پیام:
۱,۱۱۲
عضویت از: ۴ فروردین ۱۳۹۱
از: نصف جهان
طرفدار:
- کینگ لئو..... - .... - سپاهان - اسپانیا - گواردیولا گروه:
- کاربران عضو - ناظرين انجمن |
دلم برای کسی تنگ است... دلم برای كسی تنگ است كه آفتاب صداقت را به ميهمانی گل های باغ می آورد وگيسوان بلندش را - به بادها می داد و دست های سپيدش را - به آب می بخشيد دلم برای كسی تنگ است كه آن دونرگس جادو را به عمق آبی دريای واژگون می دوخت و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند دلم برای كسی تنگ است كه همچو كودك معصومی دلش برای دلم می سوخت و مهربانی خود را - نثار من می كرد دلم برای كسی تنگ است كه تا شمال ترين شمال و در جنوب ترين جنوب - درهمه حال هميشه در همه جا - آه با كه بتوان گفت كه بود با من و - پيوسته نيز بی من بود و كار من زفراقش فغان و شيون بود كسی كه بی من ماند كسی كه با من نيست كسی ... - دگر كافی ست. |
||
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
|
به تو شک ندارم، تو خوبی، تو ماهی واسه خستگی هام تو یه جون پناهی تویی که ستاره تو چشمات قشنگه،تویی که نگاهت هنوزم یه رنگه به تو شک ندارم، تو خوبی، تو ماهی واسه خستگی هام تو یه جون پناهی واسم بهترینی، سراپا غروری، همیشه تو خوبی، تو چه باشکوهی ببین آسمونو ستاره میباره، حالا که همه روزگار با ما یاره، بزار دستاتو توی دستام بگیرم ، چشامو ببندم بگم بهترینم ببین آسمونو ستاره میباره، حالا که همه روزگار با ما یاره، بزار دستاتو توی دستام بگیرم ، چشامو ببندم بگم بهترینم هوای دله من بهاریه با تو، ازم برنداری یه لحظه نگاتو عزیزم یه لبخنده نازت میارزه، به هرچی که دارم به هرچی که دیدم چی میشد؟، که هرگز ، دیگه نازنینم ، به جز تو تو دنیا، کسیو نبینم به تو شک ندارم، تو خوبی، تو ماهی واسه خستگی هام تو یه جون پناهی تویی که ستاره تو چشمات قشنگه،تویی که نگاهت هنوزم یه رنگه به تو شک ندارم، تو خوبی، تو ماهی واسه خستگی هام تو یه جون پناهی واسم بهترینی، سراپا غروری، همیشه تو خوبی، تو چه باشکوهی ببین آسمونو ستاره میباره، حالا که همه روزگار با ما یاره، بزار دستاتو توی دستام بگیرم ، چشامو ببندم بگم بهترینم ببین آسمونو ستاره میباره، حالا که همه روزگار با ما یاره، بزار دستاتو توی دستام بگیرم ، چشامو ببندم بگم بهترینم |
||
|
|||
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: alioghi
پیام:
۴۵۵
عضویت از: ۱۵ اسفند ۱۳۹۰
از: بارسلونا
طرفدار:
- لیونل مسی - مارادونا - پرسپولیس.تراکتور سازی - اسپانیا - علی کریمی - گواردیولا - قلعه نویی گروه:
- کاربران عضو |
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در خانه لیلا نشست گفت یا رب از چه خارم کرده ای؟ بر صلیب عشق دارم کرده ای خسته ام زین عشق دلخونم مکن من که مجنونم تو مجنونم مکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو...من نیستم گفتم ای دیوانه لیلایت منم در رگ و پیدا و پنهانت منم سالها با جور لیلا ساخته ای من کنارت بودم و نشناختی عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یکجا باختم کردمت آواره ی صحرا نشد گفتم عاقل میشوی اما نشد سوختم در حسرت یکبار لبت غیر لیلا بر نیامد از لبت روز و شب اورا صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی مطمئن بودم به من سر میزنی در حریم خانه ام در می زنی حال این لیلا که خارت کرده بود درس عشقش بیقرارت کرده بود مرد راهش باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم لیلی و مجنون |
||
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: MoTaHaReH
پیام:
۳,۶۸۷
عضویت از: ۹ بهمن ۱۳۸۹
از: Near DeniZ :D
طرفدار:
- Hame :x . - RonaldinHo :x . - :| - SpaIn :x . BraZil :x . Argantin :x . - :| - Tto . :x pEp . :x - :| گروه:
- كاربران بلاک شده |
نه سپیدم نه سیاهم نه چنانم که تو گویی نه چنینم که تو خوانی و نه آنگونه که گفتند و شنیدی نه سمائم نه زمینم نه به زنجیر کسی بستهام و بردۀ دینم نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم نه گرفتار و اسیرم نه حقیرم نه فرستادۀ پیرم نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم نه جهنم نه بهشتم چُنین است سرشتم این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ... گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویــم تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی خودِ تو جان جهانی گر نهانـی و عیانـی تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی تو خود اسرار نهانی تو خود باغ بهشتی تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی نه که جُزئی نه که چون آب در اندام سَبوئی تو خود اویی بخود آی تا كه در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی و گلِ وصل بـچیـنی مولانا
|
||
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Hero.Sniper
پیام:
۳,۵۳۰
عضویت از: ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
از: جایی فرا سوی زمان
طرفدار:
- کارلس پویول - یوهان کرایف - اسپانیا - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول Mo T نوشته:مولانا این شعر نمیتونه از مولانا باشه چون در سبک نو سروده شده این سوالم باعث شد سری به اینترنت بزنم و نتیجه اش این شد به خود آی نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم، نه چنانم که تو گویی، نه چنینم که تو خوانی… نه آنگونه که گفتند و شنیدی، نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیر کسی بسته و نه برده دینم. نه سرابم، نه برای دل تنهایی تو جام شرابم. نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستاده پیرم، نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم. نه جهنم نه بهشتم، نه چنین است سرشتم. این سخن را من از امروز نه گفتم نه نوشتم، بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم: حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به های است و نه هو، نه به این است و نه او، نه به جام است و سبو. گر به این نقطه رسیدی به تو سربسته و در پرده بگویم، که کسی نشنود این راز گهربار جهان را. آنچه گفتند و سرودند … تو آنی خودِ تو جان جهانی، گر نهانی و عیانی. تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی، تو ندانی که خود آن نقطه عشقی! تو خود اسرار نهانی. همه جا تو… نه یک جای، نه یک پای… همه ای، با همه ای، همهمه ای. تو سکوتی… تو خود باغ بهشتی، تو به خود آمده از فلسفه چون و چرایی، به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی. در همه افلاک بزرگی… نه که جزئی… نه چون آب در اندام سبوئی… خود اویی به خود آی تا به در خانه متروکه هرکسی ننشینی و بجز روشنی شعشعه پرتو خود هیچ نبینی و گل و وصل بچینی…. فریدون حلمی
|
||
نکند پاسخش طبر باشد |
|||
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: setareh.87
پیام:
۱۷۰
عضویت از: ۱ خرداد ۱۳۹۰
از: تهران
طرفدار:
- مسی و ژاوی - کرایوف - پرسپولیس - اسپانیا - همه ی بازیکنان پرسپولیس - گواردیولا - افشین قطبی گروه:
- کاربران عضو |
ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده ای بروی چشم من گسترده خویش شادیم بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستیم زالودگی ها کرده پاک ای تپش های تن سوزان من آتشی در سایه مزگان من ای ز گندمزارها سرشارتر ای ز زرین شاخه ها پربارتر ای در بگشوده بر خورشید ها در هجوم ظلمت تردیدها با توام دیگر ز دردی بیم نیست هست اگر جز درد خوشبختیم نیست این دل تنگ من و این بار نور؟ هایهوی زندگی در قعر گور؟ ای دو چشمانت چمنزاران من داغ چشمت خورده بر چشمان من پیش ازینت گرکه در خود داشتم هر کسی را تو نمی انگاشتم درد تاریکیست درد خواستن رفتن و بیهوده خود را کاستن سر نهادن بر سیه دل سینه ها سینه آلبودن به چرک کینه ها در نوازش نیش ماران یافتن زهر در لبخند یاران یافتن زر نهادن در کف طرارها گم شدن در پهنه بازارها آه ای با جان من آمیخته ای مرا از گور من انگیخته چون ستاره با دو بال زرنشان آمده از دوردست آسمان از تو تنهائیم خاموشی گرفت پیکرم بو هم آغوشی گرفت جوی خشک سینه ام را آب تو بستر رگهام را سیلاب تو در جهانیاینچنین سرد وسیاه با قدمهایت قدمهایم براه ای بزیر پوستم پنهان شده همچو خون در پوستم جوشان شده گیسویم را از نوازش سوخته گونه هایم از هرم خواهش سوخته آه ای بیگانه با پیراهنم آشنای سبزه زاران تنم آه ای روشن طلوع بی غروب آفتاب سرزمین های جنوب آه ای از سحر شاداب تر از بهاران تازه تر سیراب تر عشق دیگر نیست این . این خیرگیست چلچراغی در سکوت وتیرگیست عشق چون در سینه ام بیدار شد از طلب پا تا سرم ایثار شد این دگر من نیستم من نیستم حیف از آن عمری که با من زیستم این دل تنگ من واین دود عود؟ در شبستان زخمه های چنگ و رود؟ این فضای خالی و پروازها؟ این شب خاموش واین آوازها؟ ای نگاهت لای لای سحربار گاهوار کودکان بی قرار ای نفسهایت نسیم نیمخواب شسته از من لرزه های اضطراب خفته در لبخند فرداهای من رفته تا اعماق دنیاهای من ای مرا با شور وشعر آمیخته اینهمه آتش به شعرم ریخته چون تب عشقم چنین افروختی لاجرم شعرم به آتش سوختی فروغ فرخ زاد |
||
چی تو چشاته که تورو انقدر عزیز میکنه این فاصله داره منو بی تو مریض میکنه |
|||
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |