در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
|
شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطهی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر میسرود داستان و مقاله مینوشت و نقاشی میکرد تحصیلات دانشگاهیاش را نیز در رشتهای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورتهای انقلاب به فیلمسازی پرداخت: "حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکدهی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام میدهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی در سایهی تعهد اسلامی به دست میآید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگرچه با سینما آشنایی داشتهام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشتههای خویش را - اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و... - در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آن چه که انسان مینویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همهی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آنگاه این خداست که در آثار او جلوهگر میشود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است." شهید آوینی فیلمسازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه دربارهی غائلهی گنبد (مجموعهی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعهی مستند خان گزیدهها) آغاز کرد "با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورتهای موجود رفتهرفته ما را به فیلمسازی کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همهی وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش میآید عکسالعمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعهی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی فیروزآباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنههای جنگ را ما در آنجا، در جنگ با خوانین گرفتیم. گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانهاش خورده بود، از حلقهی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصرهی خرمشهر برای تهیهی فیلم وارد این شهر شد: "وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونینشهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمیشد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانهروز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی دربارهی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون." مجموعهی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب میشد که یکی از هدفهای آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود. "یک هفتهای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جستوجوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعهی حقیقت این گونه آغاز شد." کار گروه جهاد در جبههها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوستهای پیدا کرد آغاز تهیهی مجموعهی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز میگردد. شهید آوینی دربارهی انگیزهی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین میگوید: "انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آنها را به جبهههای دفاع مقدس میکشاند وظایف و تعهدات اداری. اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرینشان مهدی فلاحتپور است که همین امسال "1371" در لبنان شهید شد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشدهایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. میدانید! زندهترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه میگذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان میدهد.” اواخر سال 1370 "موسسهی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلمسازی مستند و سینمایی دربارهی دفاع مقدس بپردازد و تهیهی مجموعهی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطعنامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلمبرداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کمتر از یک سال کار تهیهی شش برنامه از مجموعهی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیهی مجموعههای دیگری را دربارهی آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعهی محاصره، سقوط و باز پسگیری خرمشهر میپرداخت در ماههای آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامهی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیسم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند. شهید آوینی فعالیتهای مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبههها و تهیهی فیلمهای مستند دربارهی جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامهی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر میگرفت او طی یک مجموعه مقاله دربارهی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشههای رایج در مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهجالبلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهمالسلم و جایگاه آن با جنگهای صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگهایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شدهاند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزمآوران و بسیجیان، در زمرهی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر میکرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون "اشک، چشمهی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی بشر" به چاپ میسپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی "تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامهی "جهاد"، ارگان جهاد سازندگی، نوشت "بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"، "دیکتاتوری اقتصاد"، "از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی"، "ترقی یا تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات بعد از شهادت او با عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سالها شهید آوینی علاوه برکارگردانی و مونتاژ مجموعهی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها قالب کتابی گرفت با عنوان "گنجینهی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب "فتح خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول دهگانهی آن را نوشت. اما در حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنیهاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت. او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه همخوانی نداشت، از ادامهی تدریس صرفنظر کرد. مجموعهی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در مقالهای بلند به نام "تاملاتی در ماهیت سینما" که در فصلنامهی "فارابی" به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین "جذابی در سینما"، "آینهی جادو"، "قاب تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال 1368 در ماهنامهی هنری "سوره" منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعهی این مقالات در کتاب "آینهی جادو" که جلد اول از مجموعهی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمعآوری و به چاپ سپرده شد. سالهای 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل میشود. هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینهی کارگردانی مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجب بیاعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و... تالیف کرد که در ماهنامهی "سوره" به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غربزدگی و روشنفکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود. مجموعهی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجابآور است. در حالی که سرچشمهی اصلی تفکر او به قرآن، نهجالبلاغه، کلمات معصومین علیهمالسلام و آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز میگشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آنها را نقد و بررسی میکرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی میدانست چرا که این شناخت زمینهی خروج از عالم غربی و غرب زدهی کنونی را فراهم میکند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد میرساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را "عصر توبهی بشریت" مینامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور "دولت پایدار حق" منتهی خواهد شد. |
||
۱۸ اسفند ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
|
من يكي وقتي سر چند شماره از مجله سوره نامه تندي به سيد نوشتم كه يعني من رفتم و راهي خانه شدم. حالم خيلي خراب بود. حسابي شاكي بودم. پلك كه روي هم گذاشتم «بي بي فاطمه» (صلوات الله عليها) را به خواب ديدم و شروع كردم به عرض حال و ناليدن از مجله، كه «بي بي» فرمود با بچه من چه كار داري؟ من باز از دست حوزه و سيد ناليدم، باز «بي بي» فرمود: با بچه من چه كار داري؟ براي بار سوم كه اين جمله را از زبان مبارك «بي بي» شنيدم، از خواب پريدم. وحشت سراپاي وجودم را فرا گرفته بود و اصلا به خود نبودم تا اينكه نامه اي از سيد دريافت كردم. سيد نوشته بود: «يوسف جان ! دوستت دارم. هر جا مي خواهي بروي، برو! هر كاري كه مي خواهي بكني، بكن! ولي بدان براي من پارتي بازي شده و اجدادم هوايم را دارند» ديگر طاقت نياوردم و راه افتادم به سمت حوزه و عرض كردم سيد پيش از رسيدن نامه ات خبر پارتي ات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب ديده بودم. راوي:يوسفعلي ميرشكاك به نماز سید كه نگاه میكردم، ملائك را میدیدم كه در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشستهاند. رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود. گفتم: «نمیدانم, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است.» به چشمانم خیره شد. «مواظب باش! كسی كه سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.» گفت و رفت. اما من مدتها در فكر ارتباط میان نماز و زندگی بودم. «نماز مهمترین چیز است، نمازت را با توجه بخوان» (1). بار دیگر خواندم, اما نماز سید مرتضی چیز دیگری بود. 1- از سخنان سید مرتضی آوینی منبع: كتاب همسفر خورشید راوی: اكبر بخشی از شدت عصبانیت دستانم می لرزید. صورتم سرخ شده بود. كاغذ را برداشتم. لرزش قلم بر روی كاغذ و نوشتهای تیره بر روی آن اعترافی از روی نادانی به سیدی بزرگوار به خانه رفتم خسته از سختیهای روزگار چشمانم را بستم در عالم رؤیا صدیقه طاهره را دیدم، زهرای اطهر(س) در مقابلم ایستاد. از مشكلاتم گفتم و سختیهای مجله سوره حضرت فرمودند: با فرزند من چه كار داری؟ و باز گلایه از سید مرتضی و حوزه هنری دوباره فرمودند: با فرزند من چه كار داری؟ و سومین بار ازخواب پریدم غمی بزرگ در دلم نشست، كاش زمین مرا میبلعید و زمان مرا به هزاران سال پیشتر پرت میكرد. مدتی بعد نامهای به دستم رسید :«یوسف جان! دوستت دارم، هرجا می خواهی بروی برو، هركاری می خواهی انجام بده، ولی بدان برای من پارتیبازی شده است، اجدادم هوایم را دارند» ساعتی بعد در مقابلش ایستادم. سید جان! پیش از رسیدن نامه خبر پارتی بازیات راداشتم. منبع: همسفر خورشید راوی: برادر یوسفعلی میرشكاك |
||
۱۸ اسفند ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
|
زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرندهی عشق، تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند. و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریدهاند، تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند. و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدی ازلی ستاندهاند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد. و مگر نه آنکه خانه تن، راه فرسودگی میپیماید تا خانه روح، آباد شود. و مگر این عاشق بیقرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی، که کرهی زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریدهاند. و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرمهایی فربه و تنپرور برمیآید. ای شهید، ای آنکه بر کرانهی ازلی و ابدی وجود بر نشستهای، دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش". |
||
۱۸ اسفند ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
|
تـولد: دكتر مصطفي چمران در سال 1311 در تهران، خيابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولك متولد شد. تحصيـلات: وي تحصيلات خود را در مدرسه انتصاريه، نزديك پامنار، آغاز كرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشكده فني دانشگاه تهران ادامه تحصيل داد و در سال 1336 در رشتة الكترومكانيك فارغالتحصيل شد و يكسال به تدريس در دانشكدة فني پرداخت. وي در همة دوران تحصيل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصيلي شاگردان ممتاز به امريكا اعزام شد و پس از تحقيقاتعلمي در جمع معروفترين دانشمندان جهان در دانشگاه كاليفرنيا و معتبرترين دانشگاه امريكا –بركلي- با ممتازترين درجة علمي موفق به اخذ دكتراي الكترونيك و فيزيك پلاسما گرديد. فعـاليتهاي اجتماعي: از 15سالگي در درس تفسير قرآن مرحوم آيتالله طالقاني، در مسجد هدايت، و درس فلسفه و منطق استاد شهيد مرتضي مطهري و بعضي از اساتيد ديگر شركت ميكرد و از اولين اعضاء انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سياسي دوران دكتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملي شدن صنعتنفت شركت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداري از نهضتملي ايران در كشمكشهاي مرگ و حيات اين دوره بود. بعد از كودتاي ننگين 28 مرداد و سقوط حكومت دكتر مصدق، به نهضت مقاومت ملي ايران پيوست و سختترين مبارزهها و مسئوليتهاي او عليه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ايران، بدون خستگي و با همه قدرت خود، عليه نظام طاغوتي شاه جنگيد و خطرناكترين مأموريتها را در سختترين شرايط با پيروزي به انجام رسانيد. در امريكا، با همكاري بعضي از دوستانش، براي اولينبار انجمن اسلامي دانشجويان امريكا را پايهريزي كرد و از مؤسسين انجمن دانشجويان ايراني در كاليفرنيا و از فعالين انجمن دانشجويان ايراني در امريكا به شمار ميرفت كه به دليل اين فعاليتها، بورس تحصيلي شاگرد ممتازي وي از سوي رژيم شاه قطع ميشود. پس از قيام خونين 15 خرداد سال 1342 و سركوب ظاهري مبارزات مردم مسلمان به رهبري امامخميني(ره) دست به اقدامي جسورانه و سرنوشتساز ميزند و همه پلها را پشتسر خود خراب ميكند و به همراه بعضي از دوستان مؤمن و همفكر، رهسپار مصر ميشود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر، سختترين دورههاي چريكي و جنگهاي پارتيزاني را ميآموزد و به عنوان بهترين شاگرد اين دوره شناخته ميشود و فوراً مسئوليت تعليم چريكي مبارزان ايراني به عهدة او گذارده ميشود. به علت برخورداري از بينش عميق مذهبي، از مليگرايي وراي اسلام گريزان بود و وقتي در مصر مشاهده كرد كه جريان ناسيوناليسم عربي باعث تفرقة مسلمين ميشود، به جمال عبدالناصر اعتراض كرد و ناصر ضمن پذيرش اين اعتراض گفت كه جريان ناسيوناليسم عربي آنقدر قوي است كه نميتوان به راحتي با آن مقابله كرد و با تأسف تأكيد ميكند كه مات هنوز نميدانيم كه بيشتر اين تحريكات از ناحية دشمن و براي ايجاد تفرقه در بين مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و يارانش اجازه ميدهد كه در مصر نظرات خود را بيان كنند. در لبنـان: بعد از وفات عبدالناصر، ايجاد پايگاه چريكي مستقل، براي تعليم مبارزان ايراني، ضرورت پيدا ميكند و لذا دكتر چمران رهسپار لبنان ميشود تا چنين پايگاهي را تأسيس كند. او به كمك امام موسيصدر، رهبر شيعيان لبنان، حركت محرومين و سپس جناح نظامي آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مباني اسلامي پيريزي نموده كه در ميان توطئهها و دشمنيهاي چپ و راست، با تكيه بر ايمان به خدا و با اسلحة شهادت، خط راستين اسلام انقلابي را پياده ميكند و عليگونه در معركههاي مرگ و حيات به آغوش گرداب خطر فرو ميرود و در طوفانهاي سهمناك سرنوشت، حسينوار به استقبال شهادت ميتازد و پرچم خونين تشيع را در برابر جبارترين ستمگران روزگار، صهيونيزم اشغالگر و همدستان خونخوار آنها، راستگرايان «فالانژ»، به اهتزاز درميآورد و از قلب بيروت سوخته و خراب تا قلههاي بلند كوههاي جبلعامل و در مرزهاي فلسطين اشغال شده از خود قهرمانيها به يادگار گذاشته؛ در قلب محرومين و مستضعفين شيعه جاي گرفته و شرح اين مبارزات افتخارآميز با قلمي سرخ و به شهادت خون پاك شهداي لبنان، بر كف خيابانهاي داغ و بر دامنة كوههاي مرزي اسرائيل براي ابد ثبت گرديده است. پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران: دكتر چمران با پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي ايران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز ميگردد. همه تجربيات انقلابي و علمي خود را در خدمت انقلاب ميگذارد؛ خاموش و آرام ولي فعالانه و قاطعانه به سازندگي ميپردازد و همة تلاش خود را صرف تربيت اولين گروههاي پاسداران انقلاب در سعدآباد ميكند. سپس در شغل معاونت نخستوزير در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر مياندازد تا سريعتر و قاطعانهتر مسئله كردستان را فيصله دهد تا اينكه بالاخره در قضية فراموش ناشدني «پاوه» قدرت ايمان و ارادة آهينن و شجاعت و فداكاري او بر همگان ثابت ميگردد. در كردستـان: در آن شب مخوف پاوه، همة اميدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دلشكسته در ميان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اكثريت پاسداران قتلعام شده بودند و همة شهر و تمام پستي و بلنديها به دست دشمن افتاده بود و موج نيروهاي خونخوار دشمن لحظه به لحظه نزديكتر ميشد. باران گلوله ميباريد و ميرفت تا آخرين نقطه مقاومت نيز در خون پاسداران غرق گردد. ولي دكتر چمران با شهامت و شجاعت و ايثارگري فراوان توانست اين شب هولناك را با پيروزي به صبح اميد متصل كند و جان پاسداران باقيمانده را نجات دهد و شهر مصيبتزده را از سقوط حتمي برهاند. آنگاه فرمان انقلابي امامخميني(ره) صادر شد. فرماندهي كل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهي منطقه نيز به عهدة دكتر چمران واگذار شد. رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حركت درآمدند و همة تجارب انقلابي، ايمان، فداكاري، شجاعت،قدرت رهبري و برنامهريزي دكتر چمران در اختيار نيروهاي انقلاب قرار گرفت و عاليترين مظاهر انقلابي و شكوهمندترين قهرمانيها به وقوع پيوست و در عرض 15 روز شهرها و راهها و مواضع استراتژيك كردستان به تصرف نيروهاي انقلاب اسلامي درآمد و كردستان از خطر حتمي نجات يافت و مردم مسلمان كرد با شادي و شعف به استقبال اين پيروزي رفتند. وزارت دفـاع: دكتر چمران بعد از اين پيروزي بينظير به تهران احضار شد و از طرف رهبر عاليقدر انقلاب، امامخميني(ره)، به وزارت دفاع منصوب گرديد. در پست جديد، براي تغيير و تحول ارتش از يك نظام طاغوتي، به يك سلسله برنامههاي وسيع بنيادي دست زد كه پاكسازي ارتش و پياده كردن برنامههاي اصلاحي از اين قبيل است تا به ياري خدا و پشتيباني ملت، ارتشي به وجود آيد كه پاسدار انقلاب و امنيت استقلال كشور باشد و رسالت مقدس اسلامي ما را به سرمنزل مقصود برساند. ديدار امام امت: بالاخره در اسفند ماه 59 چوب زيربغل را نيز كنار گذاشت و با كمي ناراحتي راه ميرفت و همراه با همرزمانش از يكايك جبهههاي نبرد در اهواز ديدن كرد. پس از زخمي شدن، اولينبار، براي ديدار با امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسيد و حوادثي را كه اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عمليات و پيشنهادات خود را ارائه داد. امام امت(ره) پدرانه و با ملاطفت خاصي به سخنانش گوش ميداد، او و همة رزمندگان را دعا ميكرد و رهنمودهاي لازم را ارائه ميداد. دكتر چمران از سكون و عدم تحركي كه در جبههها وجود داشت دائماً رنج ميبرد و تلاش ميكرد كه با ارائه پيشنهادات و برنامههاي ابتكاري حركتي بوجود آورد و اغلب اين حركتها را توسط رزمندگان شجاع و جانبركف ستاد نيز عملي ميساخت. او اصرار داشت كه هرچه زودتر به تپههاي اللهاكبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه كه نزديكي مرز است، رسانده تا ارتباط شمالي و جنوبي نيروهاي عراقي و مرز پيوسته آنان قطع شود. بالاخره در سيويكم ارديبهشت ماه سال شصت، با يك حملة هماهنگ و برقآسا، ارتفاعات اللهاكبر فتح شد كه پس از پيروزي سوسنگرد بزرگترين پيروزي تا آن زمان بود. شهيد چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمرة اولين كساني بود كه پاي به ارتفاعات اللهاكبر گذاشت؛ درحالي كه دشمن زبون هنوز در نقاطي مقاومت ميكرد. او و فرماندة شجاعش ايرج رستمي، دو روز بعد، با تعدادي از جان بركفان و ياران خود توانستند با فداكاري و قدرت تمام تپههاي شحيطيه (شاهسوند) را به تصرف درآوردند، درحالي كه ديگران در هالهاي از ناباوري به اين اقدام جسورانه مينگريستند. پس از پيروزي ارتفاعات اللهاكبر، اصرار داشت نيروهاي ما هرچه زودتر، قبل از اينكه دشمن بتواند استحكاماتي براي خود ايجاد كند، به سوي بستان سرازير شوند كه اين كار عملي نشد و شهيدچمران خود طرح تسخير دهلاويه را با ايثار و گذشت و فداكاري جان بر كف ستاد جنگهاي نامنظم و به فرماندهي ايرج رستمي عملي ساخت. فتح دهلاويه، در نوع خود عملي جسورانه و خطرناك و غرورآفرين بود. نيروهاي مؤمن ستاد پلي بر روي رودخانة كرخه زدند، پلي ابتكاري و چريكي كه خود ساخته بودند. از رودخانه عبور كردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاويه را به ياري خداي برگ فتح كردند. اين اولين پيروزي پس از عزل بنيصدر از فرماندهي كل قوا بود كه به عنوان طليعة پيروزيهاي ديگر به حساب آمد. در سيام خردادماه سال شصت، يعني يكماه پس از پيروزي ارتفاعات اللهاكبر، در جلسة فوقالعاده شورايعالي دفاع در اهواز با حضور مرحوم آيتالله اشراقي شركت و از عدم تحرك وسكون نيروها انتقاد كرد و پيشنهادات نظامي خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد. اين آخرين جلسة شورايعالي دفاع بود كه شهيدچمران در آن شركت داشت و فرداي آن روز، روز غمانگيز و بسيار سخت و هولناكي بود. به سوي قربانگاه: در سحرگاه سيويكم خردادماه شصت، ايرج رستمي فرمانده منطقه دهلاويه به شهادت رسيد و شهيد دكترچمران به شدت از اين حادثه افسرده و ناراحت بود. غمي مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمي را فرا گرفته بود. دستهاي از دوستان صميمي او ميگريستند و گروهي ديگر مبهوت فقط به هم مينگريستند. از در و ديوار، از جبهه و شهر، بوي مرگ و نسيم شهادت ميوزيد و گويي همه در سكوتي مرگبار منتظر حادثهاي بزرگ و زلزلهاي وحشتناك بودند. شهيدچمران، يكي ديگر از فرماندهانش را احضار كرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاويه به جاي رستمي معرفي كند و در لحظة حركت وي، يكي از رزمندگان با سادگي و زيبايي گفت: «همانند روز عاشورا كه يكايك ياران حسين(ع) به شهادت رسيدند، عباس علمدار او (رستمي) هم به شهادت رسيد و اينك خود او همانند ظهر عاشوراي حسين(ع) آمادة حركت به جبهه است.» همة اطرافيانش هنگام خروج از ستاد با او وداع ميكردند و با نگاههاي اندوهبار تا آنجا كه چشم ميديد و گوش ميشنيد، او و همراهانش را دنبال ميكردند و غمي مرموز و تلخ بر دلشان سنگيني ميكرد. دكتر چمران، شب قبل در آخرين جلسة مشورتي ستاد، يارانش را با وصاياي بيسابقهاي نصيحت كرده بود و خدا ميداند كه در پس چهرة ساكت و آرام ملكوتي او چه غوغا و چه شور و هيجاني از شوق رهايي، رستن از غم و رنجها، شنيدن دروغ و تهمتها و دمبرنياوردنها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسيار ياران باوفاي او به شهادت رسديه بودند و اينك او خود به قربانگاه ميرفت. سالها ياران و تربيتشدگان عزيزش در مقابل چشمانش و در كنارش شهيد شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتياق شهادت سوخت، ولي خداي بزرگ او را در اين آزمايشهاي سخت محك ميزد و ميآزمود، او را هر چه بيشتر ميگداخت و روحش را صيقل ميداد تا قرباني عاليتري از خاكيان را به ملائك معرفي نمايد و بگويد: اني اعلم مالاتعلمون. «من چيزهايي ميدانم كه شما نميدانيد.» به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بين راه مرحوم آيتالله اشراقي و شهيد تيمسار فلاحي را ملاقات كرد. براي آخرينبار يكديگر را بوسيدند و بازهم به حركت ادامه داد تا به قربانگاه رسيد. همة رزمندگان را در كانالي پشت دهلاويه جمع كرد، شهادت فرماندهشان، ايرج رستمي را به آنها تبريك و تسليت گفت و با صدايي محزون و گرفته از غم فقدان رستمي، ولي نگاهي عميق و پرنور و چهرهاي نوراني و دلي والامال از عشق به شهادت و شوق ديدار پروردگار، گفت: «خدا رستمي را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، ميبرد.» خداوند ثابت كرد كه او را دوست ميدارد و چه زود او را به سوي خود فراخواند. شهـادت: سخنش تمام شد، با همة رزمندگان خداحافظي و ديدهبوسي كرد، به همة سنگرها سركشي نمود و در خط مقدم، در نزديكترين نقطه به دشمن، پشت خاكريزي ايستاد و به رزمندگان تأكيد كرد كه از اين نقطه كه او هست، ديگر كسي جلوتر نرود، چون دشمن به خوبي با چشم غيرمسلح ديده ميشد و مطمئناً دشمن هم آنها را ديده بود. آتش خمپاره كه از اولين ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمي قربانيهاي ديگري نيز گرفته بود، باريدن گرفت و دكتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از كنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگيرند. يارانش از او فاصله گرفتند و هر يك در گودالي مات و مبهوت در انتظار حادثهاي جانكاه بودند كه خمپارهها در اطراف او به زمين خورد و با اصابت يكي از خمپارههاي صداميان، يكي از نمونههاي كامل انساني كه ماية مباهات خداوند است، يكي از شاگردان متواضع علي(ع) و حسين(ع)، يكي از عارفان سالك راه حق و حقيقت و يكي از ارزشمندترين انسانهاي عليگونه و يكي از ياران باوفاي امامخميني(ره) از ديار ما رخت بربست و به ملكوت اعلي پيوست. تركش خمپارة دشمن به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد و تركشهاي ديگر صورت و سينة دو يارش را كه در كنارش ايستاده بودند، شكافت و فرياد و شيون رزمندگان و دوستان و برادران باوفايش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاري بود و چهرة ملكوتي و متبسم و در عينحال متين و محكم و موقر آغشته به خاك و خونش، با آنكه عميقاً سخنها داشت، ولي ظاهراً ديگر با كسي سخن نگفت و به كسي نگان نكرد. شايد در آن اوقات، همانطوري كه خود آرزو كرده بود، حسين(ع) بر بالينش بود و او از عشق ديدار حسين(ع) و رستن از اين دنياي پر از درد و پيوستن به روح، به زيبايي، به ملكوت اعلي و به ديار مصفاي شهيدان، فرصت نگاهي و سخني با ما خاكيان را نداشت. در بيمارستان سوسنگرد كه بعداً به نام شهيد دكترچمران ناميده شد، كمكهاي اوليه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولي افسوس كه فقط جسم بيجانش به اهواز رسيد و روح او سبكبال و با كفني خونين كه لباس رزم او بود، به ديار ملكوتيان و به نزد خداي خويش پرواز كرد و نداي پروردگار را لبيك گفت كه: «ارجعي الي ربك راضيه مرضيه» از شهادت انسانساز سردار پرافتخار اسلام، اين فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حركت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلكه امت مسلمان ايران و شيعيان محروم لبنان به پا خاستند و حتي ملل مستضعف و زاده دنيا غرق در حسرت و ماتم گرديدند. امواج خروشان مردم حقشناس ما، خشمگين از اين جنايت صدام و اندوهبار و اشكآلود، پيكر پاك او را در اهواز و تهران تشييع كردند كه «انالله و انّااليه راجعون.» بلي، اينچنين زندگي سراسر تلاش و مبارزة خالصانه و عارفانه در راه خداي او آغاز گشت و اينچنين در كربلاي خوزستان در جهاد و نبرد روياروي عليه باطل، حسينگونه به خاك شهادت افتاد و به ملكوت اعلي عروج كرد و به آرزوي ديرين خود كه قرباني شدن عاشقانه در راه خدا بود، نايل گشت. خدايش رحمت كند و او را با حسين(ع) و شهداي كربلا محشور گرداند. |
||
۲۰ اسفند ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
|
ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم… اما من، منی که وصیت می کنم، منی که تو را دوست می دارم… آدم ساده ای نیستم!… من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزه ام، آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازه ای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است … به سه خصلت ممتاز شده ام: 1. عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم می بارد. در آتش عشق می سوزم و هدف حیات را جز عشق نمی شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواهم، و جز به عشق زنده نیستم. 2. فقر که از قید همه چیز آزاد و بی نیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند، تأثیری در من نمی کند. 3. تنهایی که مرا به عرفان اتصال می دهد. مرا با محرومیت آشنا می کند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیتِ عشق می سوزد. جز خدا کسی نمی تواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهند کرد. جز کوههای بلند راز و نیازهای او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر ناله های صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انسانی می گردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد. ولی هر چه بیشتر می گردد، کمتر می یابد … کسی که وصیت می کند آدم ساده ای نیست. بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشقها برخوردار شده، از درخت لذات زندگی میوه چیده، از هر چه زیبا و دوست داشتنی است برخوردار شده، و در اوج کمال و دارایی همه چیز خود را رها کرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است. آری ای محبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت می کند … وصیت من درباره مال و منال نیست. زیرا می دانی که چیزی ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حرکت و مؤسسه است. از آنچه به دست من رسیده، به خاطر احتیاجات شخصی چیزی بر نداشته ام. جز زندگی درویشانه چیزی نخواسته ام. حتی زن و بچه ها و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکرده اند. آنجا که سر تا پای وجودم برای تو و حرکت باشد، معلوم است که مایملک من نیز متعلق به تو است. وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون کسی نیستم، در حالی که به دیگران زیاد قرض داده ام. به کسی بدی نکرده ام. در زندگی خود جز محبت، فداکاری، تواضع و احترام نبوده ام. از این نظر نیز به کسی مدیون نیستم … آری وصیت من درباره این چیزها نیست … وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است … احساس می کنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم. وصیت می کنم، وقتی که جانم را بر کف دستم گذاشته ام، و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم… تو را دوست می دارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم. حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نیز احساس بی نیازی می کنم … از او چیزی نمی طلبم و احساس احتیاج نمی کنم. چیزی نمی خواهم، گله ای نمی کنم و آرزوئی ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا میدانم. همچنانکه خدای را می پرستم و عشق می ورزم، به تو نیز که نماینده او در زمینی عشق می ورزم. و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است … عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام. عشق است که روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند، مرا از خودخواهی وخودبینیی رهاند، دنیای دیگری حس می کنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است … به خاطر عشق است که فداکاری می کنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم … می دانم که در این دنیا به عده زیادی محبت کرده ام، حتی عشق ورزیده ام، ولی جواب بدی دیده ام. عشق را به ضعف تعبیر می کنند و به قول خودشان زرنگی کرده از محبت سوءاستفاده می نمایند! اما این بی خبران نمی دانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمی دانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکرده اند. نمی دانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست … و من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سؤاستفاده نماید. من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم و لذت می برم. این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید … می دانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا می کنی. انسانها را دوست می داری. به همه بی دریغ محبت می کنی. و چه زیادند آنها که از این محبت سوءاستفاده می کنند. حتی تو را به تمسخر می گیرند و به خیال خود تو را گول میزنند … تو اینها را می دانی ولی در روش خود کوچکترین تغییری نمی دهی … زیرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحت تأثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است. همچون آفتاب بر همه جا می تابی و همچون باران برچمن و شوره زار می باری و تحت تأثیر انعکاس سنگدلان قرار نمی گیری … درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و باریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست. عشق سوزان من فدای عشقت باد، که بزرگترین و زیباترین مشخصه وجود توست، و ارزنده ترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است، و مقدس ترین خصیصه ای است که در میزان الهی به حساب می آید … |
||
۲۰ اسفند ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
نام کاربری: henry-xavi
پیام:
۵۱۷
عضویت از: ۱ اردیبهشت ۱۳۸۹
طرفدار:
- ژاوی-مسی-اینیستا - تیری آنری - پرسپولیس - فرانسه - کریم باقری-علی دایی - پپ گواردیولا-آرسن ونگر گروه:
- کاربران عضو |
دنیا مشتش را باز کرد شهدا گل بودند و ما پوچ خدا آنها را برد و زمان ما را |
||
۲۰ اسفند ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
|
تولد و كودكی به سال 1333 ه.ش در شهرستان میاندوآب در یك خانواده مذهبی و با ایمان متولد شد. در دوران كودكی، مادرش را – كه بانویی باایمان بود – از دست داد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه به پایان رسانید و در دوره دبیرستان (همزمان با شهادت برادرش علی باكری به دست دژخیمان ساواك) وارد جریانات سیاسی شد. فعالیت های سیاسی – مذهبی پس از اخذ دیپلم با وجود آنكه از شهادت برادرش بسیار متاثر و متالم بود، به دانشگاه راه یافت و در رشته مهندسی مكانیك مشغول تحصیل شد. از ابتدای ورود به دانشگاه تبریز یكی از افراد مبارز این دانشگاه بود. او برادرش حمید را نیز به همراه خود به این شهر آورد. شهید باكری در طول فعالیت های سیاسی خود (طبق اسناد محرمانه بدست آمده) از طرف سازمان امنیت آذربایجان شرقی (ساواك) تحت كنترل و مراقبت بود. پس از مدتی حمید را برای برقراری ارتباط با سایر مبارزان، به خارج از كشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم برای مبارزین داخل كشور فعال شود. شهید مهدی باكری در دوره سربازی با تبعیت از اعلامیه حضرت امام خمینی( رحمت الله علیه ) – در حالی كه در تهران افسر وظیفه بود – از پادگان فرار و به صورت مخفیانه زندگی كرد و فعالیت های گوناگونی را در جهت پیروزی انقلاب اسلامی نیز انجام داد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی بعد از پیروزی انقلاب و به دنبال تشكیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت این نهاد در آمد و در سازماندهی و استحكام سپاه ارومیه نقش فعالی را ایفا كرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار ارومیه نیز خدمات ارزندهای را از خود به یادگار گذاشت. ازدواج شهید مهدی باكری مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود. مهریه همسرش اسلحه كلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئولیت جهاد سازندگی استان، خدمات ارزندهای برای مردم انجام داد. شهید باكری در مدت مسئولیتش به عنوان فرمانده عملیات سپاه ارومیه تلاشهای گستردهای را در برقراری امنیت و پاكسازی منطقه از لوث وجود وابستگاه و مزدوران شرق و غرب انجام داد و بهرغم فعالیت های شبانهروزی در مسئولیتهای مختلف، پس از شروع جنگ تحمیلی، تكلیف خویش را در جهاد با كفار بعثی و متجاوزین به میهن اسلامی دید و راهی جبههها شد. نقش شهید در دفاع مقدس شهید باكری با استعداد و دلسوزی فراوان خود توانست در عملیات فتحالمبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف در كسب پیروزیها موثر باشد. در این عملیات یكی از گردانها در محاصره قرار گرفته بود، كه ایشان به همراه تعدادی نیرو، با شجاعت و تدبیر بینظیر آنان را از محاصره بیرون آورد. در همین عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله كمتر از یك ماه در عملیات بیتالمقدس ( با همان عنوان) شركت كرد و شاهد پیروزی لشكریان اسلام بر متجاوزین بعثی بود. در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس از ناحیه كمر زخمی شد و با وجود جراحتهایی كه داشت در مرحله سوم عملیات، به قرارگاه فرماندهی رفت تا برادران بسیجی را از پشت بیسیم هدایت كند. در عملیات رمضان با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بیامان در داخل خاك عراق پرداخت و این بار نیز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحیت، وی مصممتر از پیش در جبههها حضور مییافت و بدون احساس خستگی برای تجهیز، سازماندهی، هدایت نیروها و طراحی عملیات، شبانهروز تلاش میكرد. در عملیات مسلم بن عقیل با فرماندهی او بر لشكر عاشورا و ایثار رزمندگان سلحشور، بخش عظیمی از خاك گلگون ایران اسلامی و چند منطقه استراتژیك آزاد شد. شهید باكری در عملیات والفجرمقدماتی و والفجر یك، دو، سه و چهار با عنوان فرمانده لشكر عاشورا، به همراه بسیجیان غیور و فداكار، در انجام تكلیف و نبرد با متجاوزین، آمادگی و ایثار همهجانبهای را از خود نشان داد. در عملیات خیبر زمانی كه برادرش حمید، به درجه رفیع شهات نایل آمد، با وجود علاقه خاصی كه به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانوادهاش تماس گرفت و چنین گفت: شهادت حمید یكی از الطاف الهی است كه شامل حال خانواده ما شده است. و در نامهای خطاب به خانوادهاش نوشت: من به وصیت و آرزوی حمید كه باز كردن راه كربلا میباشد همچنان در جبههها میمانم و به خواست و راه شهید ادامه میدهم تا اسلام پیروز شود. تلاش فراوان در میادین نبرد و شرایط حساس جبههها، را از حضور در تشییع پیكر پاك برادر و همرزمش كه سالها در كنار بود بازداشت. برادری كه در روزهای سراسر خطر قبل از انقلاب، در مبارزات سیاسی و در جبههها، پا به پای مهدی، جانفشانی كرد. نقش شهید باكری و لشكر عاشورا در حماسه قهرمانانه خیبر و تصرف جزایر مجنون و مقاومتی كه آنان در دفاع پاتكهای توان فرسای دشمن از خود نشان دادند بر كسی پوشیده نیست. در مرحله آمادهسازی مقدمات عملیات بدر، اگرچه روزها به كندی میگذشت اما مهدی با جدیت، همه نیروها را برای نبردی مردانه و عارفانه تهییج و ترغیب كرد و چونان مرشدی كامل و عارفی واصل، آنچه را كه مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت باید بدانند و در مرحله نبرد بكار بندند، با نیروهایش درمیان گذاشت. ویژگی های اخلاقی شهید باكری، پاسدار نمونه، فرماندهی فداكار و ایثارگر، خدمتگزاری صادق، صمیمی، مخلص و عاشق حضرت امام خمینی( رحمت الله علیه ) و انقلاب اسلامی بود. با تمام وجود خود را پیرو خط امام میدانست و سعی میكرد زندگیاش را براساس رهنمودها و فرمایشات آن بزرگوار تنظیم نماید، با دقت به سخنان حضرت امام ( رحمت الله علیه ) گوش میداد، آنها را مینوشت و در معرض دید خود قرار میداد و آنقدر به این امر حساسیت داشت كه به خانوادهاش سفارش كرده بود كه سخنرانی آن حضرت را ضبط كنند و اگر موفق نشدند، متن صحبت را از طریق روزنامه بدست آورند. او معتقد بود سخنان امام الهام گرفته از آیات الهی است،باید جلو چشمان ما باشد تا همیشه آنها را ببینیم و از یاد نبریم. شهید باكری از انسانهای وارسته و خودساختهای بود كه با فراهم بودن زمینههای مساعد، به مظاهر مادی دنیا و لذایذ آن پشت پا زده بود. زندگی ساده و بیریای او زبانزد همه آشنایان بود. با تواناییهایی كه داشت میتوانست مرفهترین زندگی را داشته باشد؛ اما همواره مثل یك بسیجی زندگی میكرد. از امكاناتی كه حق طبیعیاش نیز بود چشم میپوشید. تواضع و فروتنیاش باعث میشد كه اغلب او را نشناسند. او محبوب دلها بود. همه دوستش میداشتند و از دل و جان گوش به فرمان او بودند. او نیز بسیجیان را دوست داشت و به آنها عشق میورزید. میگفت: وقتی با بسیجی ها راه میروم، حال و هوای دیگری پیدا میكنم، هرگاه خسته میشوم پیش بسیجیها میروم تا از آنها روحیه بگیرم و خستگیام برطرف شود. همه ما در برابر جان این بسیجیها مسئولیم، برای حفظ جان آنها اگر متحمل یك میلیون تومان هزینه – برای ساختن یك سنگر كه حافظ جان آنها باشد – بشویم، یك موی بسیجی، صد برابرش ارزش دارد. با دشمنان اسلام و انقلاب چون دژی پولادین و تسخیرناپذیر بود و با دوستان خدا، سیمایی جذاب و مهربان داشت. با وجود اندوه دائمش، همیشه خندان مینمود و بشاش. انسانی بود همیشه آماده به خدمت و پرتوان. نحوه شهادت بعد از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در كالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودی به جمع آنان خواهد پیوست. پانزده روز قبل از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلیبن موسیالرضا (علیه السلام) خواسته بود كه خداوند توفیق شهدت را نصیبش نماید. سپس خدمت حضرت امام خمینی( رحمت الله علیه ) و حضرت آیتالله خامنهای رسید و با گریه و اصرار و التماس درخواست كرد كه برای شهادتش دعا كنند. این فرمانده دلاور در عملیات بدر در تاریخ 25/11/63، به خاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول، به خطرناكترین صحنههای كارزار وارد شد و در حالی كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزدیك هدایت می كرد، تلاش مینمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتكهای دشمن تثبیت نماید، كه در نبردی دلیرانه، براثر اصابت تیر مستقیم مزدوران عراقی، ندای حق را لبیك گفت و به لقای معشوق نایل گردید. هنگامی كه پیكر مطهرش را از طریق آبهای هورالعظیم انتقال میدادند، قایق حامل پیكر وی، مورد هدف آرپیجی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست. او با حبی عمیق به اهل عصمت و طهارت(علیهم السلام) و عشقی آتشین به اباعبداللهالحسین(علیه السلام) و كولهباری از تقوی و یك عمر مجاهدت فی سبیلالله، از همرزمانش سبقت گرفت و به دیار دوست شتافت و در جنات عدن الهی به نعمات بیكران و غیرقابل احصاء دست یافت. شهید باكری در مقابل نعمات الهی خود را شرمنده میدانست و تنها به لطف و كرم عمیم خداوند تبارك و تعالی امیدوار بود. در وصیتنامهاش اشاره كرده است كه: چه كنم كه تهیدستم، خدایا قبولم كن. شهید محلاتی از بین تمام خصلتهای والای شهید به معرف او اشاره میكند و در مراسم شهادت ایشان، راز و نیاز عاشقانه وی را با معبود بیان میكند و از زبان شهید می گوید: خدایا تو چقدر دوستداشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات كه نفهمیدم. خون باید میشدی و در رگهایم جریان مییافتی تا همه سلولهایم هم یارب یارب میگفت. این بیان عارفانه بیانگر روح بلند و سرشار از خلوص آن شهید والامقام است كه تنها در سایه خودسازی و سیر و سلوك معنوی به آن دست یافته بود. |
||
۲۶ اسفند ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
|
خاطره اول در بیت امام، مهدی را دیدم و گفتم: "آقا مهدی! خواب های خوشی برایت دیدهاند ...مثل اینكه شما هم ... بله ..." تبسمی كرد و با تعجب پرسید: "چه خبر شده است؟" گفتم: همه خبرها كه پیش شماست. یكی از فرماندهان گردان كه یك ماه پیش شهید شد، خواب دیده بود، در بهشت منزلی زیبا میسازند. پرسیده بود: "این خانه را برای چه كسی آماده میكنید؟" گفتند: "قرار است شخصی به جمع بهشتیان بپیوندد." باز پرسیده بود: "او كیست؟" بعد سكوت كردم. مهدی مشتاقانه سر تكان داد و گفت: "خوب ...ادامه بده." گفتم: "پاسخ دادند: قرار است مهدی باكری به اینجا بیاید. خلاصه آقا ملائكه را خیلی به زحمت انداختی." سرش را پایین انداخت و رنگ رخسارش به سرخی گرایید و به آرامی گفت: "بنده خدا! با این كارهایی كه ما انجام میدهیم، مگر بسیجی ها اجازه دهند كه به بهشت برویم! جلو در بهشت میایستند و راهمان نمیدهند." سپس فرو رفت و از من دور شد. دیگر مطمئن بودم كه مهدی آخرین روزهای فراغ از یار را سپری میكند. خاطره دوم روزی از مدرسه به خانه میآید، در حالی كه گونهها و دستهای سرخ و كبودش ، حكایت از عمق سرمایی میكند كه در جانش رسوخ كرده است. پدرش همان شب تصمیم میگیرد كه پالتویی برایش تهیه كند. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه میرود. غروب كه از مدرسه برمیگردد با شدت ناراحتی، پالتو را به گوشه اطاق میافكند. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او مینگرند، و مهدی در حالی كه اشك از دیدگانش جاری است، میگوید: "چگونه راضی میشوید من پالتو بپوشم در حالیكه دوست بغلدستی من در كنارم از سرما بلرزد. خاطره سوم زماني كه آقاي مهدي شهردار اروميه بودند روزي باران خيلي تند مي آمد بهم گفت : « من ميرم بيرون » . گفتم : « توي اين هوا كجا مي خواي بري » جواب نداد. اصرار كردم . بالاخره گفت : « مي خواي بدوني پاشو توهم بيا. » بالندور شهرداري راه افتاديم تو شهر. نزديكيهاي فرودگاه يك حلبي آباد بود. رفتيم آنجا. توي كوچه پس كوچه هايش پر از آب و گل و شل . آب وسط كوچه صاف مي رفت توي يكي از خانه ها. در خانه را كه زد پيرمردي آمد دم در. ما را كه ديد شروع كرد به بدو بيراه گفتن به شهردار. مي گفت : « آخه اين چه شهرداريه كه ما داريم نمي ياد يه سري بهمون بزنه ببينه چه ميكشيم . » آقا مهدي بهش گفت : « خيلي خب پدر جان . اشكال نداره . شما يه بيل به ما بده درستش مي كنيم » « پيرمرد گفت : « بريد بابا شما هم بيلم كجا بود. » از يكي از همسايه ها بيل گرفتيم . تا نزديكي هاي اذان صبح توي كوچه آبراه مي كنديم . ( راوی : همسر شهيد باكري ) |
||
۲۶ اسفند ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
|
یا الله،یا محمد،یا علی،یا فاطمة زهرا،یا حسن،یا حسین،یا مهدی (عج) و تو ای روح الله و شما ای پیروان صادق شهیدان. خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی كه سراپا گناه و معصیت و نافرمانی ام. گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است كه نیامرزیده از دنیا بروم. می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم. یا رب العفو، خدایا نمیرم در حالی كه از ما راضی نباشی. ای وای كه سیه روز خواهم بود.خدایا چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی! هیهات كه نفهمیدم. یا ابا عبدالله شفاعت! آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربّش ، و چه كنم كه تهیدستم،خدایا تو قبولم كن. سلام بر روح خدا، نجات دهنده ما از عصر حاضر، عصر ظلم وستم، عصر كفر و الحاد،عصر مظلومیت اسلام وپیروان واقعی اش. عزیزانم شبانه روز باید شكرگزار خدا باشیم كه سرباز راستین صادق این نعمت شویم و باید خطر وسوسه های درونی ودنیا فریبی را شناخته و بر حذر باشیم كه صدق نیت وخلوص در عمل ،تنها چاره ساز است. ای عاشقان اباعبدالله بایستی شهادت را در آغوش گرفت،گونه ها بایستی از شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند. بایستی محتوای فرامین امام را درك و عمل نمائیم تا بلكه قدری از تكلیف خود را در شكر گزاری بجا آورده باشیم. وصیت به مادرم وخواهران و برادرانم و اهل فامیل بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست،همیشه بیاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل كنید،پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید،اهمیّت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله و شهدا بدهید كه راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید وفرزندان خود را نیز همانگونه تربیت كنید تا سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح وارث حضرت ابولفضل برای اسلام ببار آیند. از همه كسانی كه از من رنجیده اند و حقی بر گردن من دارند طلب بخشش دارم و امید دارم خداوند مرا با گناهان بسیار بیامرزد. خدایا مرا پاكیزه بپذیر مهدی باكری |
||
۲۶ اسفند ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
|
امیر سپبهد علی صیاد شیرازی در سال 1323 در شهرستان درگز از شهرستان های استان خراسان چشم به جهان گشود. وی، پس از گذراندن دوران ابتدایی و دبیرستان، وارد دانشكده افسری شد و در سال1346موفق به اخذ دانشنامه لیسانس از این دانشكده گردید. شهید صیاد شیرازی، پس از فارغ التحصیلی از دانشكده افسری ، در بخش های مختلف ارتش به ویژه در غرب كشور به پاسدارای از مرزهای كشور پرداخت. او، پس ازگذراندن دوره ی تخصص توپخانه، در مركز آموزش توپخانه اصفهان، مشغول به تدریس شد. او، در سال 1350 برای گذراندن دوره آموزش زبان انگلیسی به تهران آمد و پس از پایان كلاس و جدیت در تحصیل، سرانجام خود از استادان زبان انگلیسی شد. علی صیاد شیرازی، به دلیل لیاقت ها و دقت هایی كه در كار داشت ، در سال 1352برای تكمیل تخصص های توپخانه ،از طرف ارتش به آمریكا اعزام شد تا دوره "هواسنجی بالستیك" را سپری كند. وی،این دوره آموزشی را در شهر "فورت سیل در ایالت اوكلاهما"،در منطقه ای نظامی،با موفقیت طی كرد و پس از گذراندن دوره،با تخصص جدید به ایران مراجعت كرد.همین امر سبب شد تا ارتش ،وی را در سال 1353 به اصفهان (مركز توپخانه)منتقل سازد. این شهید سر افراز، پس از پیام امام خمینی،كه مبنی بر شناسایی نیروهای مخلص ارتش طاغوت،صادر شده بود ،به عنوان یكی از نیرو های مخلص در ارتش ، انتخاب گردید وهمین امر بهانه ای شد تا پس از پیروزی انقلاب به خاطر دارا بودن از توانایی های بالا در سازماندهی نیروهای انقلابی، مورد توجه حضرت امام و یاران انقلاب اسلامی قرار گیرد. این فرمانده نیروی زمینی ارتش ، در سال 1357 قبل از پیروزی انقلاب ، در اصفهان با دوستان جدید خود به مطالعات مذهبی پرداخت و در این دوره توانست شخصیت سیاسی خود را قوام بخشد. او،با جمله ای كه در نامه خود به سرگرد محمد مهدی كتیبه نوشت،حساسیت ضد اطلاعات ساواك را نسبت به خود بر انگیخت و از آن پس ، تحت مراقبت شدید نیرو های حكومت پهلوی قرار گرفت.وی در این نامه نوشته بود:« در مورد برنامه ها ی مذهبی به حمد الله پیش می رویم مخصوصا در آن قسمت كه می دانید!» با این جمله در نامه ،كمیته ضد اطلاعات وی را شخص متعصب مذهبی معرفی كرد. شهید صیاد ، به دلیل تبلیغات ضد حكومتی ، در اواخر حكومت پهلوی، از گرفتن مشاغل حساس در ارتش محروم شد و سر انجام در تاریخ 19 بهمن 1357 دستگیر و به زندان افتاد و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی آزاد شد. وی، پس از پیروزی انقلاب، در بحبوحه ی غائله سال 1358 ضد انقلاب در كردستان، به فرماندهی عملیات شمال غرب كشور برگزیده شد و در پاكسازی كردستان به همراه شهید دكتر چمران و دیگر رزمندگان غیور اسلام نقش مهمی ایفا نمود. این سردار رشید ، در كردستان به طراحی عملیاتی پرداخت كه نتیجه آن ، شكستن حصر شهر های سنندج وپادگان های مریوان،بانه وسقزبود. از مهمترین اقدامات وی در این عملیات ، تشكیل ستاد عملیات مشترك سپاه پاسداران و ارتش بود كه با این اقدام توانست پس از 21روز مقاومت از سوی مدافعان ،سنندج را به طور كامل از تصرف و تسلط نیروهای ضد انقلاب خارج سازد.وی پس از تحقق و اجرای موفق این عملیات،با 2 درجه ارتقاء،به درجه سرهنگ تمامی و فرماندهی عملیات غرب كشور نائل گردید.اما به دلیل اختلافاتی كه با بنی صدر داشت،با خلع دو درجه از كار كنار گذاشته شد. پس از فرار مفتضحانه بنی صدر و روی كار آمدن شهید رجایی ، صیاد شیرازی دوباره روی كار آمد و با گرفتن دو درجه ای كه توسط بنی صدر خلع شده بود ، به ارتش باز گشت و برای پایان دادن به ناهماهنگی ارتش و سپاه، قرارگاه مشترك عملیاتی سپاه و ارتش تحت عنوان "قرارگاه حمزه سیدالشهداء" را راه اندازی كرد. سرهنگ ، با تأسیس قرارگاه حمزه سیدالشهداء لشكرهای64 ارومیه ، 28 كردستان ، تیپهای23 نیروی ویژه هوابرد ، تیپ 30 گرگان شهرهای بوكان و اشنویه را آزاد كرد. پس از كشته شدن سرلشكرولی الله فلاحی در 9 مهر 1360، سرلشكرظهیر نژاد (فرماندهٔ وقت نیروی زمینی) به سمت رییس ستاد مشترك ارتش منصوب و صیاد شیرازی (با درجه سرهنگی) به درخواست رییس شورای عالی دفاع و با حكم امام خمینی(ره) به عنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش منصوب شد. این سردار رشید اسلام ، در 8 سال دفاع مقدس رشادت های بسیاری را از خود نشان داد ، كه از جمله این دلاور مردی ها، می توان به حضور درعملیات های طریق القدس ، فتح المبین ، بیت المقدس ، رمضان ، مسلم بن عقیل ، مطلع الفجر، محرم ، والفجر1،2،3،4،8،9، عملیات خیبر، بدر و قادر،اشاره كرد و در این عملیات ها پیروزی های ارزشمندی را برای ایران به ارمغان آورد. او، در مرداد ماه سال 1365 از فرماندهی نیروی زمینی ارتش استعفا داد و با پیشنهاد حضرت آیت الله خامنه ای و تصویب امام خمینی (ره)به سمت " نمایندگی امام خمینی(ره)در شورای عالی دفاع " منصوب شد. شهید صیاد شیرازی ، در 18 اردیبهشت 1368به فرمان مقام معظم رهبری به درجه سرتیپی نائل آمد. وی، سال 1367 در عملیات مرصاد، كه مرزهای غربی ایران مورد هجوم نیروهای منافقین و ارتش عراق قرار گرفته بود ، موفق به پیروزی در این عملیات شد.پس از آن در سال مرداد 1368با در خواست رئیس ستاد كل نیرو های مسلح و با حكم فرمانده كل قوا به سمت معاونت بازرسی ستاد كل نیروهایمسلح منصوب گردید. او، درشهریور1368 به سمت جانشینی رئیس ستاد كل نیروهایمسلح و در16 فروردین، 1378 همزمان با عید غدیرخم از سوی مقام معظم رهبری به درجه سر لشگری نائل آمد. سرانجام، شهید علی صیاد شیرازی در 21 فروردین ماه 1378 درمقابل خانه ، در پیش دیدگان فرزندش مورد سوء قصد عوامل تروریست قرار گرفت و به شهادت رسید. ساعت 6 و 45 دقیقه صبح این روز كه تیمسار صیاد شیرازی با اتومبیل خود به قصد عزیمت به محل كار از خانه خارج شده بود، در حالی كه سوار بر خودروی خود بود ، مورد اصابت ۳ گلوله تروریست واقع شد و به شدت مجروح گردید. به گفته شاهدان، مرد تروریست با لباس رفتگر در حوالی خانه شهید به كمین نشسته بود و تیمسار را هنگام خروج از خانه به رگبار بست. اهالی محل كه از این حادثه مطلع شده بودند بلافاصله او را به بیمارستان فرهنگ انتقال دادند كه متأسفانه بر اثر شدت جراحات وارده، تلاش پزشكان برای نجات وی بینتیجه ماند و امیر سپهبد علی صیاد شیرازی در سن 55 سالگی شربت شهادت را نوشید و به همرزمان خویش پیوست. |
||
۹ فروردین ۱۳۹۲
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |