در حال دیدن این عنوان: |
۲ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
نقل قول The Queen Of Hearts نوشته:متاسفم! اینجا خونه شما نیست و الان شما هم در انجمن هستید و بنده هم اگه معرف حضورتون نیستم، مدیر انجمن! و اینجا قانون ما همینیه که گفتم! شما می تونید تو خونه خودتون بمونید؛ اون جا مهره ها رو نمی زنیم! شما اگر تونستید یه برنامه بچینید و بچه های سایت رو یه جا جمع کنید؛ ناهارش با من و بقیه ی سید ها موفق باشید |
||
۱۵ آذر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
مهمان_مهمان
|
نقل قول SMS - MohaMMad - SMS نوشته:نقل قول The Queen Of Hearts نوشته:متاسفم! اینجا خونه شما نیست و الان شما هم در انجمن هستید و بنده هم اگه معرف حضورتون نیستم، مدیر انجمن! و اینجا قانون ما همینیه که گفتم! شما می تونید تو خونه خودتون بمونید؛ اون جا مهره ها رو نمی زنیم! شما اگر تونستید یه برنامه بچینید و بچه های سایت رو یه جا جمع کنید؛ ناهارش با من و بقیه ی سید ها موفق باشید ملت خودشون بیان ناهار بگیرن؛ حق گرفتنیه! نهار من رو با پیک بفرستید! پخ می زنم آدرس می دم بعد بازی! |
||
۱۵ آذر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
نام کاربری: Blaugrana.ForEvEr
پیام:
۵,۶۲۴
عضویت از: ۵ شهریور ۱۳۸۶
از: قزوین
طرفدار:
- ژاوي.مسي - مارادونا.ريوالدو - پرسپوليس - اسپانيا - كريم باقري - پپ گوارديولا - افشين قطبي گروه:
- کاربران عضو |
محمد تو که میدونی من حتما میام خونتون و ناهار رو میخورم تا الان هم ملاحظه درس خوندنت رو کردم نیومدم دیشب میخواستم بیام
|
||
... | |||
۱۵ آذر ۱۳۸۸
|
|
ارزش دوست خوب | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۶
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
يكي از روزهاي سال اول دبيرستان بود. من از مدرسه به خانه بر مي گشتم كه يكي از بچه هاي كلاس را ديدم. اسمش مارك بود و انگار همهي كتابهايش را با خود به خانه مي برد. با خودم گفتم: 'كي اين همه كتاب رو آخر هفته به خانه مي بره. حتما ً اين پسر خيلي بي حالي است!' من براي آخر هفته ام برنامه ريزي كرده بودم. (مسابقهي فوتبال با بچه ها، مهماني خانهي يكي از همكلاسي ها) بنابراين شانه هايم را بالا انداختم و به راهم ادامه دادم. همينطور كه مي رفتم، تعدادي از بچه ها رو ديدم كه به طرف او دويدند و او را به زمين انداختند. كتابهاش پخش شد و خودش هم روي خاكها افتاد. عينكش افتاد و من ديدم چند متر اونطرفتر، روي چمنها پرت شد. سرش را كه بالا آورد، در چشماش يه غم خيلي بزرگ ديدم. بي اختيار قلبم به طرفش كشيده شد و بطرفش دويدم. در حاليكه به دنبال عينكش مي گشت، يه قطره درشت اشك در چشمهاش ديدم. همينطور كه عينكش را به دستش ميدادم، گفتم: ' اين بچه ها يه مشت آشغالن!' او به من نگاهي كرد و گفت: ' هي ، متشكرم!' و لبخند بزرگي صورتش را پوشاند. از آن لبخندهايي كه سرشار از سپاسگزاري قلبي بود. من كمكش كردم كه بلند شود و ازش پرسيدم كجا زندگي مي كنه؟ معلوم شد كه او هم نزديك خانهي ما زندگي مي كند. ازش پرسيدم پس چطور من تو را نديده بودم؟ او گفت كه قبلا به يك مدرسهي خصوصي مي رفته و اين براي من خيلي جالب بود. پيش از اين با چنين كسي آشنا نشده بودم... ما تا خانه پياده قدم زديم و من بعضي از كتابهايش را برايش آوردم. او واقعا پسر جالبي از آب درآمد. من ازش پرسيدم آيا دوست دارد با من و دوستانم فوتبال بازي كند؟ و او جواب مثبت داد. ما تمام اخر هفته را با هم گذرانديم و هر چه بيشتر مارك را مي شناختم، بيشتر از او خوشم ميآمد. دوستانم هم چنين احساسي داشتند. صبح دوشنبه رسيد و من دوباره مارك را با حجم انبوهي از كتابها ديدم. به او گفتم:' پسر تو واقعا بعد از مدت كوتاهي عضلات قوي پيدا مي كني،با اين همه كتابي كه با خودت اين طرف و آن طرف مي بري!' مارك خنديد و نصف كتابها را در دستان من گذاشت.. در چهار سال بعد، من و مارك بهترين دوستان هم بوديم. وقتي به سال آخر دبيرستان رسيديم، هر دو به فكر دانشكده افتاديم. مارك تصميم داشت به جورج تاون برود و من به دوك. من مي دانستم كه هميشه دوستان خوبي باقي خواهيم ماند. مهم نيست كيلومترها فاصله بين ما باشد. او تصميم داشت دكتر شود و من قصد داشتم به دنبال خريد و فروش لوازم فوتبال بروم. مارك كسي بود كه قرار بود براي جشن فارغ التحصيلي صحبت كند. من خوشحال بودم كه مجبور نيستم در آن روز روبروي همه صحبت كنم. من مارك را ديدم.. او عالي به نظر مي رسيد و از جمله كساني به شمار مي آمد كه توانسته اند خود را در دوران دبيرستان پيدا كنند. حتي عينك زدنش هم به او مي آمد. همهي دخترها دوستش داشتند. پسر، گاهي من بهش حسودي مي كردم! امروز يكي از اون روزها بود. من ميديم كه براي سخنراني اش كمي عصبي است.. بنابراين دست محكمي به پشتش زدم و گفتم: ' هي مرد بزرگ! تو عالي خواهي بود!' او با يكي از اون نگاه هايش به من نگاه كرد( همون نگاه سپاسگزار واقعي) و لبخند زد: ' مرسي'. گلويش را صاف كرد و صحبتش را اينطوري شروع كرد: ' فارغ التحصيلي زمان سپاس از كساني است كه به شما كمك كرده اند اين سالهاي سخت را بگذرانيد. والدين شما، معلمانتان، خواهر برادرهايتان شايد يك مربي ورزش.... اما مهمتر از همه، دوستانتان.... من اينجا هستم تا به همه ي شما بگويم دوست كسي بودن، بهترين هديه اي است كه شما مي توانيد به كسي بدهيد. من مي خواهم براي شما داستاني را تعريف كنم.' من به دوستم با ناباوري نگاه مي كردم، در حاليكه او داستان اولين روز آشناييمان را تعريف مي كرد. به آرامي گفت كه در آن تعطيلات آخر هفته قصد داشته خودش را بكشد. او گفت كه چگونه كمد مدرسه اش را خالي كرده تا مادرش بعدا ً وسايل او را به خانه نياورد. مارك نگاه سختي به من كرد و لبخند كوچكي بر لبانش ظاهر شد. او ادامه داد: 'خوشبختانه، من نجات پيدا كردم. دوستم مرا از انجام اين كار غير قابل بحث، باز داشت.' من به همهمه اي كه در بين جمعيت پراكنده شد گوش مي دادم، در حاليكه اين پسر خوش قيافه و مشهور مدرسه به ما دربارهي سست ترين لحظه هاي زندگيش توضيح مي داد. پدر و مادرش را ديدم كه به من نگاه مي كردند و لبخند مي زدند. همان لبخند پر از سپاس. من تا آن لحظه عمق اين لبخند را درك نكرده بودم. هرگز تاثير رفتارهاي خود را دست كم نگيريد. با يك رفتار كوچك، شما مي توانيد زندگي يك نفر را دگرگون نماييد: براي بهتر شدن يا بدتر شدن. خداوند ما را در مسير زندگي يكديگر قرار مي دهد تا به شكلهاي گوناگون بر هم اثر بگذاريم. دنبال خدا، در وجود ديگران بگرديم. |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۱۵ آذر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
زندگی فقط یک بازی کاملا مُضحکه. جز نیشخند با کمال مسخرگی، چیز دیگه ای نمیشه تحویل زندگی داد. فقط یه بودن و رفتن و حلول کردن تو یه دنیای دیگه. مثه پاشیدن یه لیوان آب روی دیواری که خورشید لنگ ظهر داره سرسختانه به اون می تابه. اون آب خیلی سریع بخار میشه . زندگی یعنی همین. |
||
۱۵ آذر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
هجوم دلم می خواد سکوت کنم. دوست ندارم با هیشکی حرف بزنم. از آسمون از زمین از خودم دلگیرم. دیگه بزرگ شدم و اینو دوست ندارم. دوست دارم هنوز همون نوجوون بی خیال باشم. این عبارت که " خوشی زده زیر دلش " فکر کنم واقعا درمورد من صدق می کنه. وقتی خوب دقت می کنم هیچ مشکل خاص و طاقت فرسایی در زندگیم ندارم. ولی غمگینم از همه عالم و آدم متنفرم. آرامش ندارم . از زندگی بیزارم. گاهی اوقات فکر می کنم مثل یه آدم 21 ساله منطقی رفتار نمی کنم. فکر می کنم هنوز به اندازه یه آدم 21 ساله بزرگ نشدم. بزرگ شدم و هجوم افکار ناامید کننده بر من بیشتر و بیشتر حمله ور میشه. هجوم افکار عذاب آور و ناآرام. |
||
۱۵ آذر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
نام کاربری: H7091M
پیام:
۸,۹۹۴
عضویت از: ۱۴ شهریور ۱۳۸۸
از: تهران
طرفدار:
- پدری گاوی یامال - مسی ریوالدو ، رونالدینهو، پویول ، ژاوی، اینیستا، آلوز - استقلال - اسپانیا و فرانسه - سامان قدوس - گواردیولا ، فرگوسن ، کلوپ - فرهاد مجیدی گروه:
- کاربران عضو |
عادل جان تبریک می گم یه همدم پیدا کردی my god رو می گم |
||
... | |||
۱۵ آذر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۶
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
همدم که چه عرض کنم! فکر کنم دوستان بدونن که ساختن چند نام کاربری و فعالیت موازی مجاز نیست! فکر کنم این مورد توی قوانین از قلم افتاده! امیدوارم دوستان خودشون حواسشون باشه! |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۱۵ آذر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
نام کاربری: H7091M
پیام:
۸,۹۹۴
عضویت از: ۱۴ شهریور ۱۳۸۸
از: تهران
طرفدار:
- پدری گاوی یامال - مسی ریوالدو ، رونالدینهو، پویول ، ژاوی، اینیستا، آلوز - استقلال - اسپانیا و فرانسه - سامان قدوس - گواردیولا ، فرگوسن ، کلوپ - فرهاد مجیدی گروه:
- کاربران عضو |
مرسی! پس بچه ها دو تا دو تا واسه خودشون تو سایت نام کاربری ایجاد می کنن |
||
... | |||
۱۵ آذر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
نام کاربری: lovebarcelona
پیام:
۱,۱۴۴
عضویت از: ۱۶ مرداد ۱۳۸۶
از: پيش شيطان تو سياره ي سرخ
گروه:
- كاربران بلاک شده |
نقل قول عادل جان تبریک می گم یه همدم پیدا کردیيعني يكي مثل من پيدا بشه خنده داره! |
||
۱۵ آذر ۱۳۸۸
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |