در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: کتابخانه [کتاب ماه: بیگانه] | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۶
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
pdf؟
|
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۲۸ مهر ۱۳۹۵
|
|
پاسخ به: کتابخانه [کتاب ماه: بیگانه] | ||
|
نقل قول لبیک یا حسین نوشته:pdf؟ از اینجا بگیرید. |
||
|
|||
۲۸ مهر ۱۳۹۵
|
|
پاسخ به: کتابخانه [کتاب ماه: بیگانه] | ||
|
بخشي از نامۀ فرانتس کافکا به دوستش اسکار پولاک : «… فکر میکنم اصولاً آدم باید کتابهایی بخواند که گازش میگیرند و نیشش میزنند. اگر کتابی که میخوانیم مثل یک مُشت نخورد به جمجمهمان و بیدارمان نکند، پس چرا میخوانیمش؟ که به قول تو حال مان خوش بشود؟ بدون کتاب هم که میشود خوش حال بود. تازه لازم باشد، خودمان میتوانیم از این کتابهایی بنویسیم که حال مان را خوش میکند. ما اما نیاز به کتابهایی داریم که مثل یک ناخوش حالی ِ سخت دردناک متاثرمان کند؛ مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم؛ مثل زمانی که در جنگلها پیش میرویم، دور از همهٔ آدمها؛ مثل یک خودکشی. کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخ زده ی درونمان…» ×ترجمه ناصر غیاثی. |
||
|
|||
۲۹ مهر ۱۳۹۵
|
|
پاسخ به: کتابخانه [کتاب ماه: بیگانه] | ||
نام کاربری: RAMONA
نام تیم: آژاکس
پیام:
۱۲,۷۱۷
عضویت از: ۳۰ بهمن ۱۳۹۰
از: همين حوالى...
طرفدار:
- همه ی بازیکنای بارسا + فابرگاس - استقلال♥ - اسپانیا - خسرو حیدری - گواردیولا و انریکه گروه:
- کاربران عضو - لیگ فانتزی - مدیران گالری - ناظرين انجمن - شورای نخبگان سایت - مدیران نظرات |
نقل قول میم نوشته:بخشي از نامۀ فرانتس کافکا به دوستش اسکار پولاک : «… فکر میکنم اصولاً آدم باید کتابهایی بخواند که گازش میگیرند و نیشش میزنند. اگر کتابی که میخوانیم مثل یک مُشت نخورد به جمجمهمان و بیدارمان نکند، پس چرا میخوانیمش؟ که به قول تو حال مان خوش بشود؟ بدون کتاب هم که میشود خوش حال بود. تازه لازم باشد، خودمان میتوانیم از این کتابهایی بنویسیم که حال مان را خوش میکند. ما اما نیاز به کتابهایی داریم که مثل یک ناخوش حالی ِ سخت دردناک متاثرمان کند؛ مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم؛ مثل زمانی که در جنگلها پیش میرویم، دور از همهٔ آدمها؛ مثل یک خودکشی. کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخ زده ی درونمان…» ×ترجمه ناصر غیاثی. عالي بود |
||
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد |
|||
۲۹ مهر ۱۳۹۵
|
|
پاسخ به: کتابخانه [کتاب ماه: بیگانه] | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۶
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
نقل قول میم نوشته:بخشي از نامۀ فرانتس کافکا به دوستش اسکار پولاک : «… فکر میکنم اصولاً آدم باید کتابهایی بخواند که گازش میگیرند و نیشش میزنند. اگر کتابی که میخوانیم مثل یک مُشت نخورد به جمجمهمان و بیدارمان نکند، پس چرا میخوانیمش؟ که به قول تو حال مان خوش بشود؟ بدون کتاب هم که میشود خوش حال بود. تازه لازم باشد، خودمان میتوانیم از این کتابهایی بنویسیم که حال مان را خوش میکند. ما اما نیاز به کتابهایی داریم که مثل یک ناخوش حالی ِ سخت دردناک متاثرمان کند؛ مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم؛ مثل زمانی که در جنگلها پیش میرویم، دور از همهٔ آدمها؛ مثل یک خودکشی. کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخ زده ی درونمان…» ×ترجمه ناصر غیاثی. بالاخره کتابی که حال بده هم کتاب خوبیه. من کتاب خوندن برام بیشتر از جنس آرامش پیدا کردنه. حوصله کتاب چالشی ندارم، خودم به قدر کافی چالش روزمره دارم. |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۲۹ مهر ۱۳۹۵
|
|
پاسخ به: کتابخانه [کتاب ماه: بیگانه] | ||
نام کاربری: Daughter.of.Eve
نام تیم: مالاگا
پیام:
۶,۹۵۲
عضویت از: ۲۰ مهر ۱۳۹۰
از: تبريز
طرفدار:
- مسي - پویول-ژاوی-کرایف - تراکتور سازی تبریز(تيراختور) - آرژانتين و اسپانيا - پپ گوارديولا گروه:
- کاربران عضو - مدیران انجمن - مترجمین اخبار - لیگ فانتزی |
نقل قول لبیک یا حسین نوشته:نقل قول میم نوشته:بخشي از نامۀ فرانتس کافکا به دوستش اسکار پولاک : «… فکر میکنم اصولاً آدم باید کتابهایی بخواند که گازش میگیرند و نیشش میزنند. اگر کتابی که میخوانیم مثل یک مُشت نخورد به جمجمهمان و بیدارمان نکند، پس چرا میخوانیمش؟ که به قول تو حال مان خوش بشود؟ بدون کتاب هم که میشود خوش حال بود. تازه لازم باشد، خودمان میتوانیم از این کتابهایی بنویسیم که حال مان را خوش میکند. ما اما نیاز به کتابهایی داریم که مثل یک ناخوش حالی ِ سخت دردناک متاثرمان کند؛ مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم؛ مثل زمانی که در جنگلها پیش میرویم، دور از همهٔ آدمها؛ مثل یک خودکشی. کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخ زده ی درونمان…» ×ترجمه ناصر غیاثی. بالاخره کتابی که حال بده هم کتاب خوبیه. من کتاب خوندن برام بیشتر از جنس آرامش پیدا کردنه. حوصله کتاب چالشی ندارم، خودم به قدر کافی چالش روزمره دارم. آره منم موافقم گاهی باید کتاب رو برا حال خوب شدن و لذت بردن خوند ولی متن جالبی بود |
||
۲۹ مهر ۱۳۹۵
|
|
پاسخ به: کتابخانه [کتاب ماه: بیگانه] | ||
نام کاربری: San.Andres
پیام:
۷,۵۵۸
عضویت از: ۲۹ آذر ۱۳۸۹
از: بابل
طرفدار:
- آندرس اینیستا گروه:
- کاربران عضو |
و اما چرا آقای مورسو تا حدی با بقیه افراد جامعه ای که توش زندگی می کنه، فرق داره که لایق صفت «بیگانه»ست؟ تنها یک چیز، و اون در شهادت سلست، که جزء معدود دوست های آقای بیگانه محسوب میشه، مشخصه: «فقط برای اینکه حرفی زده باشد، حرف نمی زد». و همونطور که کامو در مقدمه کتابش میگه، دروغ گفتن فقط گفتن چیزی بیش/غیر از حقیقت نیست، بلکه وقتی به حس آدم مربوط میشه، گفتن بیش از آنچه که احساس می کنیم هم، دروغ به حساب میاد، و مورسو در این نقطه با بقیه انسان های جامعه متفاوت بود. اینکه آیا لایق اعدام بوده یا نه، و اینکه، همونطور که خودش گفت، تابش شدید آفتاب و حال غیر طبیعیای که در واقع هوا باعثش شده بود، توجیه مناسبی برای تبرئه اش از اعدام با گیوتین بوده یا نه، بحث دیگه ایه. اما اونچه دادستان بهش استناد می کنه تا مورسو رو لایق اعدام بدونه، رفتاریه که اون با مادرش، قبل و بعد مرگش، داشته. قبل از مرگ، مورسو مادرش رو به دو دلیل به خانه سالمندان می بره: اول اینکه درآمدش برای اینکه بتونه از مادرش درست نگهداری کنه، کافی نبوده؛ و دوم اینکه، حرفی با مادرش برای زدن نداشته (و اهمیت این دومی رو فقط سالامانوی پیر، که زنش رو از دست داده و با سگِ مثل خودش پیر و مریضش زندگی می کنه، درک می کنه). اما برای دادستان، هیئت منصفه و باقی مردم جامعه، این دو دلیل، توجیه مناسبی برای اینکه یک نفر مادرش، کسی که اونو به دنیا آورده، رو به خانه سالمندان بفرسته، نیست. بعد از مرگ، مورسو چندان غمگین نمیشه و با واقعیت مرگ مادرش کنار میاد، دلیلی حس نمی کنه که قبل از دفن، در تابوت مادرش رو ببینه و لزوماً اینطور باهاش خداحافظی کنه، گریه نمی کنه، سیگار می کشه، شیر قهوه می خوره، زود بر می گرده، فرداش به شنا میره، به سینما میره و به قول خودش: «حالا مامان توی خاک بود و باید کارم را از سر می گرفتم. خلاصه چیزی تغییر نکرده بود» (همه این کارها برای کسی که تازه مادرش رو از دست داده، عجیب به نظر میاد، چون کسی که مادرش رو از دست داد «باید» خیلی غمگین باشه و از فرط غم، نتونه این کارها، که عموماً روزمره هستن، رو انجام بده). مورسو که «هیچ چیز، هیچ چیز» براش اهمیت نداشت، در نهایت به اعدام با گیوتین در ملأ عام محکوم میشه و قبل از اعدام، به این نتیجه می رسه: «اگر مامان در جوار مرگ حس رهایی کرده بود و حاضر شده بود از نو زندگی کند، پس هیچکس، هیچکس نباید برایش گریه می کرد... برای اینکه همه چیز کامل شود، برای اینکه کمتر خودم را تنها حس کنم، برایم می ماند تا آرزو کنم تماشاگران بسیاری در روز اعدامم حضور داشته باشند با و فریادهایی از نفرت به پیشواز من بیایند». بیگانه یکی از خوندنی ترین کتاب هایی ه که خوندم و همیشه جذابیتش برام حفظ شده. بخش های زیادیش رو دوست داشتم و هایلایت کردم، و حالا دوست دارم یکی دو تیکه اش رو اینجا به اشتراک بذارم. «وقتی لباس پوشیدیم، از اینکه کراوات سیاه زده بودم تعجب کرد و از من پرسید آیا عزادار هستم. به او گفتم مامان مرده است. دلش می خواست بداند چه وقت. جواب دادم: «دیروز». کمی عقب رفت. اما کار دیگری نکرد. دلم می خواست به او می گفتم تقصیر من نبوده، اما نگفتم چون فکر کردم این را قبلاً به رئیسم گفته بودم. هیچ معنایی ندارد. به هر جهت، همیشه کمی مقصریم». «می خواست کمکش کنم. از من پرسید آیا آن روز ناراحت بودم. از این سوال خیلی تعجب کردم و به نظرم رسید که اگر قرار بود این سوال را من بپرسم، حسابی ناراحت می شدم. گفتم دیگر عادت ندارم که کسی ز من سوال کند و دادن اطلاعات به او برایم مشکل است. بدون شک مادرم را خیلی دوست داشتم اما این حرف هیچ معنایی ندارد. تمام آدم های سالم کمابیش مرگ عزیزانشان را آرزو می کنند. در اینجا وکیل حرفم را برید و به نظر بسیار مضطرب آمد. از من قول گرفت که این حرف را نه جلوی تماشاچی ها بگویم، و نه جلوی بازپرس. در این حال برایش تشریح کردم که طبعی دارم که اغلب نیازهای جسمانی ام باعث تشویش احساساتم می شوند. روزی که مادرم را دفن کردم، بسیار خسته بودم و خوابم می امد. آن چنان که نمی فهمیدم دارد چه می گذرد. چیزی که می توانم با اطمینان کامل بگویم این است که ترجیح می دادم مادرم نمی مرد. اما وکیلم به نظر راضی نمی آمد. به من گفت این کافی نیست». |
||
۱ آبان ۱۳۹۵
|
|
پاسخ به: کتابخانه [کتاب ماه: کوری] | ||
نام کاربری: San.Andres
پیام:
۷,۵۵۸
عضویت از: ۲۹ آذر ۱۳۸۹
از: بابل
طرفدار:
- آندرس اینیستا گروه:
- کاربران عضو |
کتاب منتخب آبان ماه: نویسنده: ژوزه ساراماگو انتشارات: مرکز مترجم: مهدی غبرایی تعداد صفحه: 366 ژانر: رمان خارجی قیمت پشت جلد: چاپ بیست و یکم، 22500 تومان درباره کتاب: داستان از ترافیکِ یک چهارراه آغاز میشود. رانندهٔ اتومبیلی بهناگاه دچار کوری میگردد. به فاصلهٔ اندکی، افراد دیگری که همگی از بیماران یک چشمپزشکاند، دچار کوری میشوند. پزشک با معاینهٔ چشم آنها درمییابد که چشم این افراد کاملاً سالم است، اما آنها هیچچیز نمیبینند. جالب آن است که برخلاف بیماری کوری، که همهچیز سیاه است، تمامی این افراد دچار دیدی سفید میشوند. قسمتی از کتاب: «به مرد کوری بگویید: آزاد هستی؛ دری را که از دنیای خارج جدایش میکند باز کنید. بار دیگر به او میگوییم: آزادی، برو، و او نمیرود، همانجا وسط جاده با سایر همراهانش ایستاده، میترسند، نمیدانند کجا بروند. واقعیت این است که زندگی دریک هزارتوی منطقی، که توصیف تیمارستان است، قابل قیاس نیست با قدم بیرون گذاشتن از آن بدون مددِ یک دست راهنما یا قلادهٔ یک سگ راهنما برای ورود به هزارتوی شهری آشوبزده که حافظه نیز در آن به هیچ دردی نمیخورَد، چون حافظه قادر است یادآور تصاویر محلهها شود نه راههای رسیدن به آنها». پ.ن: البته این خلاصه ای که گذاشتم، از یه ترجمه دیگه ست، و من چون به ترجمه - معمولاً - دقیق تر آقای غبرایی دسترسی نداشتم، مجبور شدم این تیکه از از ویکیپدیا که از ترجمه خانوم مینو مشیری ه، قرار بدم. |
||
۳ آبان ۱۳۹۵
|
|
پاسخ به: کتابخانه [کتاب ماه: کوری] | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۶
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
یادش بخیر کوری... یادگار دوران نوجوانی... ایده خیلی خوبی داشت. فقط اینکه نویسنده لعنتی شخصیتا رو جای اسم گذاشتن با اولی و دومی و ... خطاب می کرد دیوونه کننده بود. یه تیکه چندش آور هم تو داستان داره که واقعا حالمو بد کرد... |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۳ آبان ۱۳۹۵
|
|
پاسخ به: کتابخانه [کتاب ماه: کوری] | ||
نام کاربری: RAMONA
نام تیم: آژاکس
پیام:
۱۲,۷۱۷
عضویت از: ۳۰ بهمن ۱۳۹۰
از: همين حوالى...
طرفدار:
- همه ی بازیکنای بارسا + فابرگاس - استقلال♥ - اسپانیا - خسرو حیدری - گواردیولا و انریکه گروه:
- کاربران عضو - لیگ فانتزی - مدیران گالری - ناظرين انجمن - شورای نخبگان سایت - مدیران نظرات |
تعريف كوريو خيلي شنيدم ولي نخوندمش الان چندتا كتاب نصفه دارم وقتم نميشه نمى تونم بخونم ايشالا بعدا 😩 |
||
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد |
|||
۳ آبان ۱۳۹۵
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |