ماشین مدل 87: دوستان کودکی مسی از نبوغ و برتری اولیهاش میگویند!اسطورهها
فرستنده محمدصدرا نژادی در تاريخ یکشنبه، ۴ تیر ۱۳۹۶ (۱۵:۳۱) (۱,۰۸۵ بار خوانده شده) خبرهای فرستاده شده توسط این شخص
منبع: بلیچر ریپورت
مترجمها: محمدصدرا نژادی - سید سجاد زرگرنتاج / FCBarcelona.ir
24 سال پیش، لیونل مسی جوان تنها هنگامی که 6 سال داشت به باشگاه نیوولز اولد بویز – مشهور در میان آرژانتینیها به نالز – وارد شد. او تقریبا تمام عمرش را منتظر چنین لحظهای در زندگیاش بود. رسیدن به این باشگاه اولویت اول و آخر او در تمامی لحظات زندگیاش بود. عمو و زن عمویش برای جشن گرفتن این اتفاق مهم، لباس باشگاه را در تولدش به او هدیه دادند. دو برادر بزرگتر او برای تیم جوانان این باشگاه بازی کرده بودند و حتی او برای دیدن الگوی فوتبالیاش، دیگو مارادونا در اکتبر 1993 به ورزشگاه مارادونا نالز رفته بود.
در اولین بازیاش برای این تیم که با پیروزی دلچسب 6-0 همراه شد، مسی 4 گل به ثمر رساند و تک ستاره تیمش بود. او خیلی زود تبدیل به یک وزنه در محبوبترین تیم فوتبال نونهالان در آرژانتین شد. کودکان در این سطح از فوتبال آرژانتین تا 11 سالگی به میدان میروند و La Maquina del 87 یا ماشین مدل 87 – لقب آن تیم نیوولز که شماره آن اشاره به سال تولد بازیکنانش دارد – در سه سال حتی یک بار هم شکست نخورد.
هنگامی که مسی 11 سال داشت، به سطح بالاتر این باشگاه انتقال داده شد و فرصت بازی در زمین بزرگتر را به دست آورد. شرایط شاید متفاوت شده بود اما نتیجه با قبل فرقی نداشت. تیم آنها از هر تورنومنتی قهرمان بیرون میآمد و حتی جامهای در سطح قاره را هم از آن خود میکرد. در سال 2000، نیوولز با اختلاف 20 امتیاز با تیم دوم قهرمان لیگ شد. گونزالو مازیا یکی از مهاجمان نیوولز در مصاحبهای گفته بود: «در 5 یا 6 فصلی که در این تیم بازی میکنم، ما فقط در 3 بازی شکست خوردهایم».
بعضی وقتها دروازبان این تیم به قدری خسته میشد که پشت به بازیکنان بر روی خط دروازه مینشست! آنها هر تیمی را به شکل بیرحمانهای نابود میکردند. زدن 10، 12 و 15 گل در هر بازی – در شرایطی که اسکوربرد ورزشگاه توانایی نشان دادن بیشتر از 6 گل را نداشت – برای هر تیمی ترسناک بود. برای همین مسئولان لیگ قانونی وضع کردند که اگر تیمی 6 گل میخورد دیگر بازی به اتمام میرسید.
مسی وقتی گلی را به ثمر نمیرساند عصبانی میشد. مانند یک قمار باز که تمامی داراییاش را از دست داده است. فالرونی درباره او میگوید: «مسی پسر بچه بسیار بلند پروازی بود. اگر تیمش بازی را 7-0 برده بود ولی در آن گلی نزده بود عصبانی میشد. اگر نمیتوانست پاسی را سالم به مقصد برساند؛ میتوانستید در صورتش عصبانیت را ببینید. این در ذات او بود. او همیشه میخواست توپ را به دست آورد».
فالرونی در چابا زندگی میکرد و در آن جا بزرگ شد. از آن جایی که فاصله این شهر تا محل تمرین نیوولز مسیری دو ساعته و طولانی بود، همیشه رفتن به روساریو عذابش میداد. بعد از گذشت چند هفته از حضور او در تیم، مسی و او خیلی زود با یکدیگر دوست شدند. مسی به خانه او میرفت و با یکدیگر پلی استیشن بازی میکردند. در یکی از کوچههای کثیف شهر چابا، پدر فالرونی به مسی یاد داده بود که چگونه رانندگی کند. خود فالرونی در این باره میگوید: «پدر من یک پگوت 360 داشت. ما مجبور بودیم از یک بالشت بزرگ استفاده کنیم تا دست مسی به فرمان ماشین برسد».
در جنوب شهر روساریو ماشینهای زیادی وجود نداشتند. محله آنها خطرناک بود و مانند Villa Fiorito، شهری که مارادونا در ایالت بوینس آیرس در آن به سر میبرد، شیک نبود. مارادونا در سال 1960 در یک کلبه بدون نیروی برق و آب جاری بزرگ شده بود و عادت داشت تا برای گذران زندگی در شرکتهای مختلف کارگری کند و مشغول فرآیند بستهبندی سیگارها شود. اما مسی کار نمیکرد و تحصیلات خوبی داشت.
در آرژانتین خیلی از مردم میگویند مسی تا ابد در سایه ماردونا باقی خواهد ماند مگر اینکه جام جهانی ببرد. بعضی از آرژانتینیها حتی ماردونا را اسطورهای ورای این کره میدانند. ماردونا در آرژانتین به لقب ویوزا (viveza) مشهور است. یعنی کسی که از طریق هوش و فکرش چیزی را به دست میآورد. نویسنده کتاب Messi: Un Genio en la Escuela del Futbol (مسی: یک نابغه در مدرسه فوتبال) در این باره میگوید: «در خیابانها کسی که این لقب را دارد به معنای فردی حیله گر و متقلب است که به موفقیت رسیده است. حتی اگر روش تقلب در کاری را بدانید، در آرژانتین به شما ویوزا کریئولا (viveza criolla) میگویند؛ چیزی که من به عنوان یک فرد آرژانتینی به آن افتخار نمیکنم ولی این جزئی از تاریخ است».
در گوشههای خیابان مغازههای رنگ و رو رفتهای هم در مرکز روساریو و هم در نیوولز – دو منطقه از شهر که رابطه خوبی با یکدیگر ندارند – وجود دارد. نقاشیهایی از مسی بر روی دیوارها کشیده شده تا یادآور پسر مشهور این شهر باشد. هرچند که اغلب مردم برای دیدن این تصویرها باید کمی جست و جو کنند؛ چون یکی از اینها پشت دیوار دبستان قدیمی منطقه کشیده شده و دیگری که قبل از جام جهانی 2014 نقاشی شده است نزدیک به باشگاه فوتبال گراندولی ست که مسی چند سالی را در آن جا به بازی کردن پرداخته بود.
خانه خانواده مسی که در آن زمان پدر مسی و پدربزرگش با دستهای خودشان آن را ساختند هنوز پابرجاست و کسی آن را نفروخته. فقط در سال 2010 مادر و خواهر مسی از آن جا به خانه دیگری نقل مکان کردند. در مسیر خانه آنها اگر در نیمه راه توقف کنید میتوانید خانه پدربزرگ مسی را نیز پیدا کنید.
هنگامی که زنگ خانه پیشین خانواده مسی را میزنم زنی حدودا 30 ساله در را باز میکند اما حرفی نمیزند. همسایه بغلی آنها، لوسیا، خاطرات زیادی از بودن مسی در آن محله دارد. او در این باره به من توضیح داد : «او بچه بسیار آرامی بود. آرام آرام. تنها مشکل من با او این بود که مسی توپ فوتبالش را به سمت دیوار خانه من میزد و باعث میشد چرت روزانهام پاره شود».
بعد از چند فصل بازی در نیوولز، باشگاه کمک کرد تا مسی با دکتر شوارتزین، متخصص غدد ملاقاتی داشته باشد. همتیمیهای او به مسی لقب پولگا، به معنای کک را داده بودند. سرخیو مارادونا یکی از هم تیمهای او میگوید که مسی لقبش را دوست نداشته است.
باشگاه به دکتر شوارتزین پیام داده بود او بهترین بازیکنی است که در اختیار داریم. مسی در آن زمان 9 ساله بود که به کلینیک دکتر شوارتزین رفت. اولین قرار ملاقات او در تاریخ 31 ژانویه سال 1997، روز تولد شوارتزین انجام شد.
مسی یکی از 20000 نفری است که از مشکل هورمون رشد رنج میبرند. هنگامی که باشگاه نیوولز پیوست قدش کمی بیشتر از 120 سانتیمتر بود و 15 تا 20 سانتیمتر از قد متناسب سن خود دور بود. مشکل او تهدیدآمیز و بسیار جدی بود ولی مشکل دیگری در بدنش وجود نداشت.
در کتاب بیوگرافی مسی صحبت یکی از مربیان قدیمی مسی در نیوولز، کیوک دامینگز نقل شده است که درباره بدن مسی میگوید: «به سختی میشد قفسه سینه او را دید. بیشتر یک حفره در وسط بدنش بود. نگاه کردن به سینهاش ترسناک بود». شوارتزن در این باره بیشتر به من توضیح داد که فیزیک بدن مسی مشکلی نداشت و تنها مسئله او، کوتاهی قد بود. او گفت که بدن مسی دارای هارمونی خاصی بوده است.
شوارتزن و مسی رابطه دوستانه بسیار خوبی را در دوران 4 ساله درمان او در آرژانتین ساختند. درمان او در نهایت در بارسلونا با تیم پزشکی دیگری تکمیل شد. شوارتزن یک هوادار مشتاق فوتبال و عضو باشگاه نیوولز بود و آنها در فوتبال بیشتر از هر چیز دیگری به هم نزدیک شدند. در حوالی سال 2001 مسی دکتر و تیم مورد علاقهاش را ترک کرد تا به بارسلونا بپیوندد.
شوارتزن توصیف خاصی از شخصیت مسی ارائه میدهد: «او بچه بسیار خوبی بود. وقتی یخ بین ما شکست، دیگر خجالتی نبود. اگر شروع میکردید که با او صحبت کنید که معمولا هم فوتبال اولین موضوعی بود که مسی دربارهاش بسیار حرف میزد، با شما همراه میشد. با همه اینها او فردی درونگرا بود».
یک وضعیت این است که شما ترجیح میدهید که بعضی چیزها را به کسی نگویید.اگر شما چیزی برای گفتن به دیگران داشته باشید احساس شما میگوید که آن را به خوبی بیان نخواهید کرد و در نهایت از صحبت کردن درباره آن صرف نظر میکنید. اما وضعیت دیگر آن است که درونگرا باشید. برای همین شوارتزن در پایان بیشتر توضیح داد: «لئو فرد خجالتی نبود. او فقط درونگرا بود».
همتیمی قدیمی مسی، سرخیو مارادونا، شهادت میدهد که او در جمعهای دوستانه فردی با روی باز و اهل صحبت بوده است. سرخیو جزء نسل سال 1988 نیوولز است و در همان پست مسی – پر کردن حفره خالی پشت دو مهاجم – بازی میکرده است. او درباره شرایط آن سال خود میگوید: «در منطقه ما همه در مورد من و مسی صحبت میکردند. آنها میخواستند بدانند کدام یک از ما بهتر است؛ مسیِ نسل 1987 یا مارادونا در نسل 1988». سرخیو هم مانند مسی به علت مشکل در هورمونهای رشد تحت درمان شوارتزن قرار گرفته است.
مارادونا در طول آن سالها شانس این را داشت که مسی را به خوبی بشناسد، و در سال 1999، او به همراه ماشین مدل 87 برای یک تورنومنت به بوینس آیرس سفر کرد. او در این باره میگوید: «او متواضع بود. اینکه میگویند او خجالتی بوده، صحت ندارد. وقتی با دوستانش باشد، خیلی شوخ است. او مقابل خبرنگاران و افرادی که نمیشناسد چیزی نشان نمیدهد. وقتی با خانواده و دوستانش است، خود واقعیاش را میبینید. من او را به عنوان فردی شوخ، سرگرمکننده، برونگرا، و در عین حال محترم، متواضع، و انعطافپذیر میشناسم. او هیچگاه هیچ مشکلی با کسی نداشته است».
مسی و مارادونا با در آخرین هفته از جولای 1999 با هم در آن تورنومنت بازی کردند. آنها چهار ساعت تا بوینس آیرس را با اتوبوس طی کردند و توسط باشگاه میزبان، ویا رامایو، بلیتهایی برای خانوادههایشان فراهم شد. نیوولز هر تیمی را که مقابلش قرار گرفت نابود کرد. آنها در سه دیدار مرحله گروهی با نتایج 10-0، 3-0 و 7-0 پیروز شدند و نیمهنهایی و فینال را با پیروزیهای 5-0 به پایان رساندند. مسی و مارادونا، هر دو در نیمهنهایی و فینال گلزنی کردند و لئو، رقابتها را با 15 گل زده به پایان رساند.
وقتی او به سنی رسید که میتوانست به یک بازیکن حرفهای تبدیل شود، او شروع کرد به گشت و گذار در لیگهای آمریکای جنوبی، و در همین حین صاحب فرزندانی نیز شد. او چهار فرزند دارد – یکی در مکزیک، دو تا در بولیوی و دیگری در آرژانتین. او با خنده میگوید: «در این مورد به خصوص من مثل مارادونا هستم».
گوستاوو «بیلی» روداس، ستاره نسل 86 نیوولز بود. او نخستین بازیاش برای تیم اصلی را در سن 16 سالگی انجام داد. او یکی از بازیکنان دیگری است که میتوانست تبدیل به یک ستاره شود اما به دلیل مشکلات اجتماعی، نتوانست به این مهم دست پیدا کند.
سرجیو آلمیران که به همراه آرژانتین در سال 1986 قهرمان دنیا شده بود، در زمانی که مسی و روداس در نیوولز فوتبال «خوشگل» بازی میکردند، به عنوان مدیر ورزشی تیمهای پایه این باشگاه مشغول به کار بود. او به نقش کلیدی پدر و مادر مسی در موفقیتش اشاره دارد: «لئو هر چیزی که هر پسری برای رشد به آن نیاز دارد را در اختیار داشت. بیلی چنین چیزی نداشت. در سن 14-15 سالگی، به خاطر اینکه خانوادهاش بسیار فقیر بودند، به او یک اتاق در یک هتل داده شد تا بتواند صبحانه، ناهار، شام و میانوعدههایش را در آنجا صرف کند. سپس، به او یک آپارتمان داده شد تا با مادرش در آن زندگی کند و مادرش بتواند او را تربیت کند. اما او نمیتوانست پسرش را کنترل کند. برای بیلی، مهمترین چیز بازی کردن با همسایههایش بود. او مشکلات زیادی داشت. باشگاه را ترک کرد. برش گردنداندم. دوباره غیب شد. او بازگشت که تمرینات را از سر بگیرد، اما دوباره ناپدید شد».
مارادونا میگوید که مسی هیچ گاه از دست مدافعان سرسخت خسته نشد: «با وجود اینکه حتی توپ از او بزرگتر بود، او هیچوقت نترسید. هیچوقت گریه نکرد. وقتی او را میزدند، بهتر بازی میکرد. او بسیار شجاع بود و میخواست با توپ بازی کند، دریبل بزند و پیش برود».
مسی همیشه بدترین ضربات را در دیدار مقابل سنترال میخورد. آنها سرسختترین رقیب نیوولز بودند. در طول یک بازی دربی، او پنج بار مدافع مستقیمش را با «سامبرو» از پیش رو برداشت – پنج بار توپ را از روی سر او عبور داد. پدر آن مدافع، که از میان تماشاچیان بازی را میدید، فریاد میزد: «بکشش، بکشش!».
فالِرونی به یاد میآورد که فردی در شهر بود او را اذیت میکرد. او از صحبتهایی که از این اعجوبه میشد که او را با دیگو مارادونا مقایسه میکردند خسته شده بود. «او به من میگفت: ‘کی هست این مسی؟ خیلی در موردش حرف میزنی. بیاورش اینجا!’ ما هم یک بازی ترتیب دادیم و مسی در یک حرکت، دو بار به او لایی زد. میتوانید تصور کنید؟ در یک حرکت، دو لایی. او دیگر دست از صحبت کردن برداشت».
کوریا میگوید یکی از چیزهایی که مسی را از بقیه متفاوت میکرد، استارتهای برقآسایش بود: «بت فوتبالی من مارادونا است. او درست مانند لئو بازی میکرد. لئو بسیار برقآسا بود و به سرعت از 0 تا 100 میرسید. درست مثل روشن کردن یک موتور بود. دیگو این قابلیت را داشت، اما به نوعی دیگر. او نمیتوانست تنها با یک حرکت بازیکنی که به او چسبیده بود را کنار بزند. لئو بسیار قدرتمند بود. او به سختی برای بهبود این خصوصیتش و بهبود وضعیت فیزیکیاش تلاش کرد. معمولاً بازیکنان تکنیک و کنترل توپ بسیار خوبی دارند اما سریع نیستند. لئو سریع بود و مهارتهای خارقالعادهای داشت. این باعث تفاوت او شد».
بازیکنان ماشین مدل 87 کاپیتان تیم خود را انتخاب میکردند. معمولاً انتخاب آنها مسی بود، و گاهی هم لوکاس اسکالیا، که دختر خالهاش آنتونلا روکازو است، مادر دو پسر مسی. روکازو و مسی سی ژوئن، یک هفته پس از تولد لئو سی سالگی، در روساریو ازدواج میکنند. آنها یکدیگر را از زمانی که پنج ساله بودند میشناسند.
فالِرونی میگوید: «لئو از همان ابتدا از آنتونلا خوشش میآمد، اگرچه وقتی کوچک بودند آنتو چندان توجهی به لئو نداشت. اما ما میدانستیم که او عاشق آنتو است. به یاد دارم که یک روز به خانه لوکاس رفتیم. برای آخر هفته به آنجا رفتیم و آنتونلا هم آنجا بود. هر وقت که مسی او را میدید، از خجالت سرخ میشد!».
وقتی مسی به آنتونلا فکر نمیکرد، تمام تمرکزش را به فوتبال میداد. برایش تبدیل به یک وسواس شده بود. او همیشه در آماده شدن برای تمرینات و بازیها دقیق بود. او حتی وقتی پنج ساله بود و با گراندولی بازی میکرد، از برنامه روتین خود خارج نمیشد. او عادت داشت که پیش از شروع بازی کفش خود را با یک برس و پارچه تمیز کند و مچهایش را ببندد – روشی برای جلوگیری از آسیب دیدن مقابل مدافعان سرسخت و عصبانی آمریکای جنوبی.
برونو ملانسیو، یکی از مدافعان آن تیم نیوولز، میگوید: «او مانند یک حرفهای فکر میکرد. او این عقیده و عشق را به فوتبال داشت. او دیوانهی فوتبال است. از وقتی که یک کودک بیش نبود، اوضاع همین بوده است. او همیشه به توپ فکر میکرد. به اینکه چگونه حریفانش را دریبل کند و یک موقعیت را حل کند. هر روز، او تمرین میکرد تا بهتر شود. او همیشه بیشتر میخواست. بیشتر و بیشتر. او به فوتبال بر هر چیزی اولویت میداد».
البته اینطور نبود که همه چیز از قبل مشخص باشد و مسی حتماً بتواند انجامش بدهد. آلمیرون میگوید: «وقتی او در کودکی بازی میکرد، پتانسیل بسیار بالایی از خود نشان داد. او حتی در یک بازی هفت گل به ثمر میرساند، اما هیچکس فکرش را هم نمیکرد که او تبدیل به بهترین بازیکن دنیا خواهد شد. او هنوز خیلی جوان بود. بازیکنان 7 تا 14 سالهای هستند که فکر میکنید به بازیکن بزرگی تبدیل میشوند. اما در سن 17-18 سالگی، آنها به لحاظ فوتبالی آنقدر هم خوب نیستند. غیر ممکن بود که تصور کنیم مسی در هشت، ده یا دوازده سالگی، قرار است به این مسی که امروز میبینیم، تبدیل شود. در آن سن، گفتنش ممکن نیست».
مسی جزء بازیکنان انگشتشماری از آرژانتین بود که تیمهای اروپایی در زمان درخششش در نیوولز، به دنبالشان بودند. مثلاً در روساریو سر و صدای بیشتری در مورد لیندرو دپتریس وجود داشت، که یک سال از مسی کوچکتر بود. میلان او را در سال 2000، وقتی تنها 12 سال داشت، خرید.
فالرونی میگوید: «دپتریس در یازده سالگی از مسی معروفتر بود. هیچکس مسی را نمیشناخت جز ما. حتی رئیس باشگاه نیوولز، ادواردو خوزه لوپز، مسی را نمیشناخت. به یاد دارم که دپتریس در یک فینال در کوردوبای آرژانتین مقابل نیوولز قرار گرفت. او در مقابل مسی قرار گرفت و تیم دپتریس پیروز نهایی بود. پس از بازی، همه میکروفونها و دوربینها به سمت دپتریس رفت. هیچکس به سمت مسی هم نرفت. کوریا نمیتوانست این را باور کند. برای ما، مسی بازیکن بسیار، بسیار بهتری بود. خیلی خیلی بهتر. اما هیچکس او را نمیشناخت».
بارسلونا میشناخت. در فوریه 2000، یک ویدئو به دست خوزه ماریا مینگوئلا، معروفترین استعدادیاب بارسلونا، رسید. آن ویدئو یک فرآیند دو ساله را آغاز کرد که منجر به امضای قرارداد مسی با بارسلونا شد. به عنوان بخشی از فرآیند آزمایشی، مسی و پدرش به مدت دو هفته در سپتامبر 2000 به بارسلونا سفر کردند. هیچکس در نیوولز نمیدانست که او به کجا رفته است. شایعه شده بود که او هپاتیت دارد.
فالِرونی میگوید: «یک ماه گذشت و ما مسی را ندیدیم. تمرین میکردیم و اثری از مسی نبود. میتوانید تصور کنید – همه میپرسیدند که مسی کجاست. چون رابطه نزدیکی با او داشتیم. پدرم با خانواده آنها تماس گرفت و وقتی مادرش، سیلا، جواب داد از او پرسید: ‘لئو کجاست؟ چرا به تمرین نمیآید؟’ او گفت که پسرش به تمرین نمیآید چون مریض است. یک هفته دیگر هم گذشت و اثری از او یافت نشد. میگفتند او هنوز هم مریض است. همهاش دروغ بود. او ناپدید شده بود».
«پس از یک ماه، او بازگشت و به نظر کمی بزرگتر میرسید. خیلی عجیب بود. از او پرسیدیم: ‘لئو، خوبی؟’ و او جواب میداد: ‘آره، بهترم!’ کمی بعد، وقتی داشتیم تمرین میکردیم، مادرش آمد و لئو را با خود برد. او گفت که میخواهد کمی بیشتر با ما بماند اما مادرش او را کشید و با خود برد. او دیگر هیچوقت پیدایش نشد».
«یک هفته بعد فهمیدیم که او در بارسلوناست. آنها همه کارها را بدون اطلاع ما انجام دادند. او موظف بود که به کسی چیزی نگوید. این چیزی بود که بارسلونا از او خواسته بود».
برای ملانسیو، اینکه مسی توانسته بود این راز بزرگ را، که آرزوی هر پسری است، در آن سن حتی به نزدیکترین دوستانش نگوید، چندان عجیب نیست: «در همان سن، مسی مانند یک حرفهای فکر میکرد».
مارادونا میگوید که سورپرایز اصلی این نبود که مسی در یک باشگاه بزرگ مانند بارسلونا حضور پیدا کرد، بلکه این بود که او ردههای پایه را با سرعت شگفتانگیزی طی کرد. او نخستین بازی خود را مقابل پورتو در سن 16 سالگی انجام داد، و از آن پس، او هیچگاه دست از شگفتزده کردن هواداران فوتبال برنداشت.
مترجمها: محمدصدرا نژادی - سید سجاد زرگرنتاج / FCBarcelona.ir
30 سال پیش از یکی از محلههای کوچک روساریو، پسری چشم به جهان گشود که تنها دو دهه برای بازنویسی تاریخ فوتبال دنیا، فرصت نیاز داشت... در این مقاله خواندنی، صحبتهای دوستان و مربیان کودکی لئو مسی را، هنگامی که او هنوز توجه جهانیان را به خود جلب نکرده بود، اما نشانههایی از بزرگی و نبوغ را در خود داشت، خواهید خواند!
24 سال پیش، لیونل مسی جوان تنها هنگامی که 6 سال داشت به باشگاه نیوولز اولد بویز – مشهور در میان آرژانتینیها به نالز – وارد شد. او تقریبا تمام عمرش را منتظر چنین لحظهای در زندگیاش بود. رسیدن به این باشگاه اولویت اول و آخر او در تمامی لحظات زندگیاش بود. عمو و زن عمویش برای جشن گرفتن این اتفاق مهم، لباس باشگاه را در تولدش به او هدیه دادند. دو برادر بزرگتر او برای تیم جوانان این باشگاه بازی کرده بودند و حتی او برای دیدن الگوی فوتبالیاش، دیگو مارادونا در اکتبر 1993 به ورزشگاه مارادونا نالز رفته بود.
در اولین بازیاش برای این تیم که با پیروزی دلچسب 6-0 همراه شد، مسی 4 گل به ثمر رساند و تک ستاره تیمش بود. او خیلی زود تبدیل به یک وزنه در محبوبترین تیم فوتبال نونهالان در آرژانتین شد. کودکان در این سطح از فوتبال آرژانتین تا 11 سالگی به میدان میروند و La Maquina del 87 یا ماشین مدل 87 – لقب آن تیم نیوولز که شماره آن اشاره به سال تولد بازیکنانش دارد – در سه سال حتی یک بار هم شکست نخورد.
هنگامی که مسی 11 سال داشت، به سطح بالاتر این باشگاه انتقال داده شد و فرصت بازی در زمین بزرگتر را به دست آورد. شرایط شاید متفاوت شده بود اما نتیجه با قبل فرقی نداشت. تیم آنها از هر تورنومنتی قهرمان بیرون میآمد و حتی جامهای در سطح قاره را هم از آن خود میکرد. در سال 2000، نیوولز با اختلاف 20 امتیاز با تیم دوم قهرمان لیگ شد. گونزالو مازیا یکی از مهاجمان نیوولز در مصاحبهای گفته بود: «در 5 یا 6 فصلی که در این تیم بازی میکنم، ما فقط در 3 بازی شکست خوردهایم».
بعضی وقتها دروازبان این تیم به قدری خسته میشد که پشت به بازیکنان بر روی خط دروازه مینشست! آنها هر تیمی را به شکل بیرحمانهای نابود میکردند. زدن 10، 12 و 15 گل در هر بازی – در شرایطی که اسکوربرد ورزشگاه توانایی نشان دادن بیشتر از 6 گل را نداشت – برای هر تیمی ترسناک بود. برای همین مسئولان لیگ قانونی وضع کردند که اگر تیمی 6 گل میخورد دیگر بازی به اتمام میرسید.
در این بین مسی یک استعداد خالص بود. من از آدریان کوریا، مربی او در سال آخرش حضورش در نیوولز پرسیدم که آیا ممکن است مسی در دوران حضورش بیشتر از 500 گل به ثمر رسانده باشد؟ و او جواب داد : «حداقل!».
مسی وقتی گلی را به ثمر نمیرساند عصبانی میشد. مانند یک قمار باز که تمامی داراییاش را از دست داده است. فالرونی درباره او میگوید: «مسی پسر بچه بسیار بلند پروازی بود. اگر تیمش بازی را 7-0 برده بود ولی در آن گلی نزده بود عصبانی میشد. اگر نمیتوانست پاسی را سالم به مقصد برساند؛ میتوانستید در صورتش عصبانیت را ببینید. این در ذات او بود. او همیشه میخواست توپ را به دست آورد».
فالرونی در چابا زندگی میکرد و در آن جا بزرگ شد. از آن جایی که فاصله این شهر تا محل تمرین نیوولز مسیری دو ساعته و طولانی بود، همیشه رفتن به روساریو عذابش میداد. بعد از گذشت چند هفته از حضور او در تیم، مسی و او خیلی زود با یکدیگر دوست شدند. مسی به خانه او میرفت و با یکدیگر پلی استیشن بازی میکردند. در یکی از کوچههای کثیف شهر چابا، پدر فالرونی به مسی یاد داده بود که چگونه رانندگی کند. خود فالرونی در این باره میگوید: «پدر من یک پگوت 360 داشت. ما مجبور بودیم از یک بالشت بزرگ استفاده کنیم تا دست مسی به فرمان ماشین برسد».
در جنوب شهر روساریو ماشینهای زیادی وجود نداشتند. محله آنها خطرناک بود و مانند Villa Fiorito، شهری که مارادونا در ایالت بوینس آیرس در آن به سر میبرد، شیک نبود. مارادونا در سال 1960 در یک کلبه بدون نیروی برق و آب جاری بزرگ شده بود و عادت داشت تا برای گذران زندگی در شرکتهای مختلف کارگری کند و مشغول فرآیند بستهبندی سیگارها شود. اما مسی کار نمیکرد و تحصیلات خوبی داشت.
در آرژانتین خیلی از مردم میگویند مسی تا ابد در سایه ماردونا باقی خواهد ماند مگر اینکه جام جهانی ببرد. بعضی از آرژانتینیها حتی ماردونا را اسطورهای ورای این کره میدانند. ماردونا در آرژانتین به لقب ویوزا (viveza) مشهور است. یعنی کسی که از طریق هوش و فکرش چیزی را به دست میآورد. نویسنده کتاب Messi: Un Genio en la Escuela del Futbol (مسی: یک نابغه در مدرسه فوتبال) در این باره میگوید: «در خیابانها کسی که این لقب را دارد به معنای فردی حیله گر و متقلب است که به موفقیت رسیده است. حتی اگر روش تقلب در کاری را بدانید، در آرژانتین به شما ویوزا کریئولا (viveza criolla) میگویند؛ چیزی که من به عنوان یک فرد آرژانتینی به آن افتخار نمیکنم ولی این جزئی از تاریخ است».
خانههای حاضر در کوچه محل زندگی بچگیهای مسی، به شدت بیرنگ هستند و حداکثر دو طبقه دارند. آنها روی پشت بام خانهها پارچه انداختهاند و انگار همه دیوارها تشنه رنگ شدن هستند. کوچه پر از آدمهایی است که جلوی در ورودی خانهشان صندلی گذاشتهاند و وقت خود را با نشستن بر آن سپری میکنند. یک گدای عجیب و غریب که در کنار چراغ راهنمایی و رانندگی پرسه میزند و چند سگ که مدام پارس میکنند اجزای جدانشدنی محله هستند.
در گوشههای خیابان مغازههای رنگ و رو رفتهای هم در مرکز روساریو و هم در نیوولز – دو منطقه از شهر که رابطه خوبی با یکدیگر ندارند – وجود دارد. نقاشیهایی از مسی بر روی دیوارها کشیده شده تا یادآور پسر مشهور این شهر باشد. هرچند که اغلب مردم برای دیدن این تصویرها باید کمی جست و جو کنند؛ چون یکی از اینها پشت دیوار دبستان قدیمی منطقه کشیده شده و دیگری که قبل از جام جهانی 2014 نقاشی شده است نزدیک به باشگاه فوتبال گراندولی ست که مسی چند سالی را در آن جا به بازی کردن پرداخته بود.
خانه خانواده مسی که در آن زمان پدر مسی و پدربزرگش با دستهای خودشان آن را ساختند هنوز پابرجاست و کسی آن را نفروخته. فقط در سال 2010 مادر و خواهر مسی از آن جا به خانه دیگری نقل مکان کردند. در مسیر خانه آنها اگر در نیمه راه توقف کنید میتوانید خانه پدربزرگ مسی را نیز پیدا کنید.
هنگامی که زنگ خانه پیشین خانواده مسی را میزنم زنی حدودا 30 ساله در را باز میکند اما حرفی نمیزند. همسایه بغلی آنها، لوسیا، خاطرات زیادی از بودن مسی در آن محله دارد. او در این باره به من توضیح داد : «او بچه بسیار آرامی بود. آرام آرام. تنها مشکل من با او این بود که مسی توپ فوتبالش را به سمت دیوار خانه من میزد و باعث میشد چرت روزانهام پاره شود».
بعد از چند فصل بازی در نیوولز، باشگاه کمک کرد تا مسی با دکتر شوارتزین، متخصص غدد ملاقاتی داشته باشد. همتیمیهای او به مسی لقب پولگا، به معنای کک را داده بودند. سرخیو مارادونا یکی از هم تیمهای او میگوید که مسی لقبش را دوست نداشته است.
باشگاه به دکتر شوارتزین پیام داده بود او بهترین بازیکنی است که در اختیار داریم. مسی در آن زمان 9 ساله بود که به کلینیک دکتر شوارتزین رفت. اولین قرار ملاقات او در تاریخ 31 ژانویه سال 1997، روز تولد شوارتزین انجام شد.
مسی یکی از 20000 نفری است که از مشکل هورمون رشد رنج میبرند. هنگامی که باشگاه نیوولز پیوست قدش کمی بیشتر از 120 سانتیمتر بود و 15 تا 20 سانتیمتر از قد متناسب سن خود دور بود. مشکل او تهدیدآمیز و بسیار جدی بود ولی مشکل دیگری در بدنش وجود نداشت.
در کتاب بیوگرافی مسی صحبت یکی از مربیان قدیمی مسی در نیوولز، کیوک دامینگز نقل شده است که درباره بدن مسی میگوید: «به سختی میشد قفسه سینه او را دید. بیشتر یک حفره در وسط بدنش بود. نگاه کردن به سینهاش ترسناک بود». شوارتزن در این باره بیشتر به من توضیح داد که فیزیک بدن مسی مشکلی نداشت و تنها مسئله او، کوتاهی قد بود. او گفت که بدن مسی دارای هارمونی خاصی بوده است.
از آن به بعد، مسی مجبور بود هر روز به خود هورمون تزریق کند. روشی که او استفاده میکرد شیوهای بدون درد بود. فالرونی در این باره گفته است: «من او را هنگام تزریق در خانه پدر و مادرم دیدم. سوزن سرنگ بسیار نازک بود. او هنگامی که به خانه ما میآمد داروهایش را با خودش میآورد و در یخچال میگذاشت و زمان مصرف دارو، خودش به تنهایی درون ران پایش تزریق میکرد».
شوارتزن و مسی رابطه دوستانه بسیار خوبی را در دوران 4 ساله درمان او در آرژانتین ساختند. درمان او در نهایت در بارسلونا با تیم پزشکی دیگری تکمیل شد. شوارتزن یک هوادار مشتاق فوتبال و عضو باشگاه نیوولز بود و آنها در فوتبال بیشتر از هر چیز دیگری به هم نزدیک شدند. در حوالی سال 2001 مسی دکتر و تیم مورد علاقهاش را ترک کرد تا به بارسلونا بپیوندد.
شوارتزن توصیف خاصی از شخصیت مسی ارائه میدهد: «او بچه بسیار خوبی بود. وقتی یخ بین ما شکست، دیگر خجالتی نبود. اگر شروع میکردید که با او صحبت کنید که معمولا هم فوتبال اولین موضوعی بود که مسی دربارهاش بسیار حرف میزد، با شما همراه میشد. با همه اینها او فردی درونگرا بود».
یک وضعیت این است که شما ترجیح میدهید که بعضی چیزها را به کسی نگویید.اگر شما چیزی برای گفتن به دیگران داشته باشید احساس شما میگوید که آن را به خوبی بیان نخواهید کرد و در نهایت از صحبت کردن درباره آن صرف نظر میکنید. اما وضعیت دیگر آن است که درونگرا باشید. برای همین شوارتزن در پایان بیشتر توضیح داد: «لئو فرد خجالتی نبود. او فقط درونگرا بود».
همتیمی قدیمی مسی، سرخیو مارادونا، شهادت میدهد که او در جمعهای دوستانه فردی با روی باز و اهل صحبت بوده است. سرخیو جزء نسل سال 1988 نیوولز است و در همان پست مسی – پر کردن حفره خالی پشت دو مهاجم – بازی میکرده است. او درباره شرایط آن سال خود میگوید: «در منطقه ما همه در مورد من و مسی صحبت میکردند. آنها میخواستند بدانند کدام یک از ما بهتر است؛ مسیِ نسل 1987 یا مارادونا در نسل 1988». سرخیو هم مانند مسی به علت مشکل در هورمونهای رشد تحت درمان شوارتزن قرار گرفته است.
مارادونا در طول آن سالها شانس این را داشت که مسی را به خوبی بشناسد، و در سال 1999، او به همراه ماشین مدل 87 برای یک تورنومنت به بوینس آیرس سفر کرد. او در این باره میگوید: «او متواضع بود. اینکه میگویند او خجالتی بوده، صحت ندارد. وقتی با دوستانش باشد، خیلی شوخ است. او مقابل خبرنگاران و افرادی که نمیشناسد چیزی نشان نمیدهد. وقتی با خانواده و دوستانش است، خود واقعیاش را میبینید. من او را به عنوان فردی شوخ، سرگرمکننده، برونگرا، و در عین حال محترم، متواضع، و انعطافپذیر میشناسم. او هیچگاه هیچ مشکلی با کسی نداشته است».
مسی و مارادونا با در آخرین هفته از جولای 1999 با هم در آن تورنومنت بازی کردند. آنها چهار ساعت تا بوینس آیرس را با اتوبوس طی کردند و توسط باشگاه میزبان، ویا رامایو، بلیتهایی برای خانوادههایشان فراهم شد. نیوولز هر تیمی را که مقابلش قرار گرفت نابود کرد. آنها در سه دیدار مرحله گروهی با نتایج 10-0، 3-0 و 7-0 پیروز شدند و نیمهنهایی و فینال را با پیروزیهای 5-0 به پایان رساندند. مسی و مارادونا، هر دو در نیمهنهایی و فینال گلزنی کردند و لئو، رقابتها را با 15 گل زده به پایان رساند.
مارادونا یکی از شخصیتهای «چه میشد اگر...» در داستان مسی است. هر دوی آنها استعداد بینظیری داشتند، مارادونا اما استفاده کمتری از آن کرد. زندگی برای او یک شوخی بوده است. او میگوید: «مشکل من بینظمی بود». وقتی یازده ساله بود، باشگاه اسپانیایی ویارئال برای جذب او اقدام کرد، اما پدرش با این انتقال مخالف بود، زیرا فکر میکرد او هنوز بچه است.
وقتی او به سنی رسید که میتوانست به یک بازیکن حرفهای تبدیل شود، او شروع کرد به گشت و گذار در لیگهای آمریکای جنوبی، و در همین حین صاحب فرزندانی نیز شد. او چهار فرزند دارد – یکی در مکزیک، دو تا در بولیوی و دیگری در آرژانتین. او با خنده میگوید: «در این مورد به خصوص من مثل مارادونا هستم».
گوستاوو «بیلی» روداس، ستاره نسل 86 نیوولز بود. او نخستین بازیاش برای تیم اصلی را در سن 16 سالگی انجام داد. او یکی از بازیکنان دیگری است که میتوانست تبدیل به یک ستاره شود اما به دلیل مشکلات اجتماعی، نتوانست به این مهم دست پیدا کند.
سرجیو آلمیران که به همراه آرژانتین در سال 1986 قهرمان دنیا شده بود، در زمانی که مسی و روداس در نیوولز فوتبال «خوشگل» بازی میکردند، به عنوان مدیر ورزشی تیمهای پایه این باشگاه مشغول به کار بود. او به نقش کلیدی پدر و مادر مسی در موفقیتش اشاره دارد: «لئو هر چیزی که هر پسری برای رشد به آن نیاز دارد را در اختیار داشت. بیلی چنین چیزی نداشت. در سن 14-15 سالگی، به خاطر اینکه خانوادهاش بسیار فقیر بودند، به او یک اتاق در یک هتل داده شد تا بتواند صبحانه، ناهار، شام و میانوعدههایش را در آنجا صرف کند. سپس، به او یک آپارتمان داده شد تا با مادرش در آن زندگی کند و مادرش بتواند او را تربیت کند. اما او نمیتوانست پسرش را کنترل کند. برای بیلی، مهمترین چیز بازی کردن با همسایههایش بود. او مشکلات زیادی داشت. باشگاه را ترک کرد. برش گردنداندم. دوباره غیب شد. او بازگشت که تمرینات را از سر بگیرد، اما دوباره ناپدید شد».
«در مورد مسی، اما، هم پدر و هم مادرش در کنارش بودند و حمایتش کردند. آنها تنها بهترین را برای پسرشان میخواستند. آنها همه چیز را برای او قربانی کردند و نتیجه آن مسی است که امروز داریم. بیلی روداس آن محدودیتهایی که برای لئو وجود داشت را نداشت. در آرژانتین، شما دوستا خوب دارید و دوستان بد، موارد مخدر وجود دارد و الکل. اغلب، تنها خانواده است که میتواند شما را از این چیزها دور نگه دارد».
مارادونا میگوید که مسی هیچ گاه از دست مدافعان سرسخت خسته نشد: «با وجود اینکه حتی توپ از او بزرگتر بود، او هیچوقت نترسید. هیچوقت گریه نکرد. وقتی او را میزدند، بهتر بازی میکرد. او بسیار شجاع بود و میخواست با توپ بازی کند، دریبل بزند و پیش برود».
مسی همیشه بدترین ضربات را در دیدار مقابل سنترال میخورد. آنها سرسختترین رقیب نیوولز بودند. در طول یک بازی دربی، او پنج بار مدافع مستقیمش را با «سامبرو» از پیش رو برداشت – پنج بار توپ را از روی سر او عبور داد. پدر آن مدافع، که از میان تماشاچیان بازی را میدید، فریاد میزد: «بکشش، بکشش!».
فالِرونی به یاد میآورد که فردی در شهر بود او را اذیت میکرد. او از صحبتهایی که از این اعجوبه میشد که او را با دیگو مارادونا مقایسه میکردند خسته شده بود. «او به من میگفت: ‘کی هست این مسی؟ خیلی در موردش حرف میزنی. بیاورش اینجا!’ ما هم یک بازی ترتیب دادیم و مسی در یک حرکت، دو بار به او لایی زد. میتوانید تصور کنید؟ در یک حرکت، دو لایی. او دیگر دست از صحبت کردن برداشت».
کوریا میگوید یکی از چیزهایی که مسی را از بقیه متفاوت میکرد، استارتهای برقآسایش بود: «بت فوتبالی من مارادونا است. او درست مانند لئو بازی میکرد. لئو بسیار برقآسا بود و به سرعت از 0 تا 100 میرسید. درست مثل روشن کردن یک موتور بود. دیگو این قابلیت را داشت، اما به نوعی دیگر. او نمیتوانست تنها با یک حرکت بازیکنی که به او چسبیده بود را کنار بزند. لئو بسیار قدرتمند بود. او به سختی برای بهبود این خصوصیتش و بهبود وضعیت فیزیکیاش تلاش کرد. معمولاً بازیکنان تکنیک و کنترل توپ بسیار خوبی دارند اما سریع نیستند. لئو سریع بود و مهارتهای خارقالعادهای داشت. این باعث تفاوت او شد».
بازیکنان ماشین مدل 87 کاپیتان تیم خود را انتخاب میکردند. معمولاً انتخاب آنها مسی بود، و گاهی هم لوکاس اسکالیا، که دختر خالهاش آنتونلا روکازو است، مادر دو پسر مسی. روکازو و مسی سی ژوئن، یک هفته پس از تولد لئو سی سالگی، در روساریو ازدواج میکنند. آنها یکدیگر را از زمانی که پنج ساله بودند میشناسند.
فالِرونی میگوید: «لئو از همان ابتدا از آنتونلا خوشش میآمد، اگرچه وقتی کوچک بودند آنتو چندان توجهی به لئو نداشت. اما ما میدانستیم که او عاشق آنتو است. به یاد دارم که یک روز به خانه لوکاس رفتیم. برای آخر هفته به آنجا رفتیم و آنتونلا هم آنجا بود. هر وقت که مسی او را میدید، از خجالت سرخ میشد!».
وقتی مسی به آنتونلا فکر نمیکرد، تمام تمرکزش را به فوتبال میداد. برایش تبدیل به یک وسواس شده بود. او همیشه در آماده شدن برای تمرینات و بازیها دقیق بود. او حتی وقتی پنج ساله بود و با گراندولی بازی میکرد، از برنامه روتین خود خارج نمیشد. او عادت داشت که پیش از شروع بازی کفش خود را با یک برس و پارچه تمیز کند و مچهایش را ببندد – روشی برای جلوگیری از آسیب دیدن مقابل مدافعان سرسخت و عصبانی آمریکای جنوبی.
برونو ملانسیو، یکی از مدافعان آن تیم نیوولز، میگوید: «او مانند یک حرفهای فکر میکرد. او این عقیده و عشق را به فوتبال داشت. او دیوانهی فوتبال است. از وقتی که یک کودک بیش نبود، اوضاع همین بوده است. او همیشه به توپ فکر میکرد. به اینکه چگونه حریفانش را دریبل کند و یک موقعیت را حل کند. هر روز، او تمرین میکرد تا بهتر شود. او همیشه بیشتر میخواست. بیشتر و بیشتر. او به فوتبال بر هر چیزی اولویت میداد».
البته اینطور نبود که همه چیز از قبل مشخص باشد و مسی حتماً بتواند انجامش بدهد. آلمیرون میگوید: «وقتی او در کودکی بازی میکرد، پتانسیل بسیار بالایی از خود نشان داد. او حتی در یک بازی هفت گل به ثمر میرساند، اما هیچکس فکرش را هم نمیکرد که او تبدیل به بهترین بازیکن دنیا خواهد شد. او هنوز خیلی جوان بود. بازیکنان 7 تا 14 سالهای هستند که فکر میکنید به بازیکن بزرگی تبدیل میشوند. اما در سن 17-18 سالگی، آنها به لحاظ فوتبالی آنقدر هم خوب نیستند. غیر ممکن بود که تصور کنیم مسی در هشت، ده یا دوازده سالگی، قرار است به این مسی که امروز میبینیم، تبدیل شود. در آن سن، گفتنش ممکن نیست».
خورخه، پدر مسی، که نقشی کلیدی در پیشرفت پسرش ایفا کرده، همراه او در روزهای نوجوانیاش در بارسلونا بوده، همیشه این اطمینان قلبی را داشت که پسرش میتواند، اما هیچگاه آن را فاش نکرد. روبن هوراسیو گاگیولی، مدیربرنامههایی که در انتقال مسی به بارسا نقش داشت، میگوید: «همه پدرها معتقدند که یک دیگو مارادونا در خانه دارد، اما همه چیز همیشه بر وفق مرادشان پیش نمیرود. خورخه مسی هیچوقت نگفت که پسرش قرار است تبدیل به بهترین بازیکن دنیا یا یک بازیکن بزرگ شود. او مطمئن بود یک پسر بسیار خاص با یک سری مشکلات دارد – او بسیار بسیار کوچک بود. شبهاتی در مورد فیزیکش وجود داشت، اما به لحاظ فوتبالی، او هیچوقت به پسرش شک نداشت. او همیشه مطمئن بود که پروژه به طور دلچسبی به اتمام میرسد».
مسی جزء بازیکنان انگشتشماری از آرژانتین بود که تیمهای اروپایی در زمان درخششش در نیوولز، به دنبالشان بودند. مثلاً در روساریو سر و صدای بیشتری در مورد لیندرو دپتریس وجود داشت، که یک سال از مسی کوچکتر بود. میلان او را در سال 2000، وقتی تنها 12 سال داشت، خرید.
فالرونی میگوید: «دپتریس در یازده سالگی از مسی معروفتر بود. هیچکس مسی را نمیشناخت جز ما. حتی رئیس باشگاه نیوولز، ادواردو خوزه لوپز، مسی را نمیشناخت. به یاد دارم که دپتریس در یک فینال در کوردوبای آرژانتین مقابل نیوولز قرار گرفت. او در مقابل مسی قرار گرفت و تیم دپتریس پیروز نهایی بود. پس از بازی، همه میکروفونها و دوربینها به سمت دپتریس رفت. هیچکس به سمت مسی هم نرفت. کوریا نمیتوانست این را باور کند. برای ما، مسی بازیکن بسیار، بسیار بهتری بود. خیلی خیلی بهتر. اما هیچکس او را نمیشناخت».
بارسلونا میشناخت. در فوریه 2000، یک ویدئو به دست خوزه ماریا مینگوئلا، معروفترین استعدادیاب بارسلونا، رسید. آن ویدئو یک فرآیند دو ساله را آغاز کرد که منجر به امضای قرارداد مسی با بارسلونا شد. به عنوان بخشی از فرآیند آزمایشی، مسی و پدرش به مدت دو هفته در سپتامبر 2000 به بارسلونا سفر کردند. هیچکس در نیوولز نمیدانست که او به کجا رفته است. شایعه شده بود که او هپاتیت دارد.
فالِرونی میگوید: «یک ماه گذشت و ما مسی را ندیدیم. تمرین میکردیم و اثری از مسی نبود. میتوانید تصور کنید – همه میپرسیدند که مسی کجاست. چون رابطه نزدیکی با او داشتیم. پدرم با خانواده آنها تماس گرفت و وقتی مادرش، سیلا، جواب داد از او پرسید: ‘لئو کجاست؟ چرا به تمرین نمیآید؟’ او گفت که پسرش به تمرین نمیآید چون مریض است. یک هفته دیگر هم گذشت و اثری از او یافت نشد. میگفتند او هنوز هم مریض است. همهاش دروغ بود. او ناپدید شده بود».
«پس از یک ماه، او بازگشت و به نظر کمی بزرگتر میرسید. خیلی عجیب بود. از او پرسیدیم: ‘لئو، خوبی؟’ و او جواب میداد: ‘آره، بهترم!’ کمی بعد، وقتی داشتیم تمرین میکردیم، مادرش آمد و لئو را با خود برد. او گفت که میخواهد کمی بیشتر با ما بماند اما مادرش او را کشید و با خود برد. او دیگر هیچوقت پیدایش نشد».
«یک هفته بعد فهمیدیم که او در بارسلوناست. آنها همه کارها را بدون اطلاع ما انجام دادند. او موظف بود که به کسی چیزی نگوید. این چیزی بود که بارسلونا از او خواسته بود».
برای ملانسیو، اینکه مسی توانسته بود این راز بزرگ را، که آرزوی هر پسری است، در آن سن حتی به نزدیکترین دوستانش نگوید، چندان عجیب نیست: «در همان سن، مسی مانند یک حرفهای فکر میکرد».
مارادونا میگوید که سورپرایز اصلی این نبود که مسی در یک باشگاه بزرگ مانند بارسلونا حضور پیدا کرد، بلکه این بود که او ردههای پایه را با سرعت شگفتانگیزی طی کرد. او نخستین بازی خود را مقابل پورتو در سن 16 سالگی انجام داد، و از آن پس، او هیچگاه دست از شگفتزده کردن هواداران فوتبال برنداشت.
پاسخ به: ماشین مدل 87: دوستان کودکی مسی از نبوغ و برتری اولیهاش میگویند! | ||
---|---|---|
بهترینی
دوشنبه، ۵ تیر ۱۳۹۶ (۱۰:۰۲)
|
پاسخ به: ماشین مدل 87: دوستان کودکی مسی از نبوغ و برتری اولیهاش میگویند! | ||
---|---|---|
این اعجوبه بی نظیر...
یکشنبه، ۴ تیر ۱۳۹۶ (۲۰:۰۷)
|