گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایتدرباره سایت
فرستنده The Kingslayer در تاريخ شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۰:۲۹) (۲,۲۱۴ بار خوانده شده) خبرهای فرستاده شده توسط این شخص
اقلیما معنوی / FCBarcelona.ir
دیروز جشن پنجمین سالروز تاسیس سایت، در کافی شاپ بار انداز، حوالی میدان ولی عصر و فاطمی برگزار شد. فضای جشن گرم و خودمونی بود؛ برای همین هم من ترجیح دادم مثل بار قبل، باز هم گزارش جشن رو به زبونی خودمونی بنویسم.
تعیین نقطه آغازین جشن، برای من مثل تعیین نقطه ذوب کره، هست؛ اما فکر میکنم رسیدن من و خواهرم، امی تیس به محل جشن نقطه آغازین خوبی باشه.
همه چیز از اونجا شروع شد که ما هنوز به محل جشن نرفته بودیم و در میدان ولی عصر به یه سری کارهای باقی مونده، میرسیدیم، که ناگهان آژانسی که قرار بود کیک رو ساعت 4 برسونه به محل جشن، خبر داد که رسیده و تاکید هم کرد که «زود باشید که کیکتون آب شده! من الان توی خط ویژه هستم و توی این گرما، هر لحظه ممکنه کیک خراب بشه! تازه خرج آژانس بماند!» ما هم که فقط منتظر یه نیروی محرکه بودیم برای آزاد کردن آدرنالین به سرعت (البته حتی با اون سرعت یک ربع طول کشید) خودمون رو به محل جشن رسوندیم؛ اون هم در حالی که حتی یک انگشت آزاد نداشتیم که کیک رو باهاش بگیریم! اما وقتی به محل آژانس که چند کوچه پایینتر از محل جشن بود رسیدیم، دیدیم که یه آقایی تو ماشینشون لم دادن و شیشههای بالا و حالت چهره شون هم نشان از نوازش باد کولرشون بود.
خلاصه ما هیچ نگفتیم و تنها کیک رو ستانده و قیمت خود کیک و آژانس و «خدمات ویژه» که ما نفهمیدیم یعنی چی رو حساب کردیم. در این مرحله من یک عدد کوله پشتی، 2 عدد کیف، دو عدد کیسه بزرگ، به سمت کافی شاپ میرفتم و خواهرم هم کیک رو در آغوش گرفته بودن که یه وقت خودش یا کیک نیفتن زمین!
در نظر داشته باشید که این در حالیه که آقای مدیر که قرار بود 4 برسن (و پوسترها هم دست ایشون بود) خبر دادن که تا 4 و نیم نمیرسن و خب این به استرس من اضافه میکرد!
وارد کافی شاپ شدیم و از این که اولین نفرات بودیم، برای اولین بار نفسی راحت کشیدیم. وسایل رو به گفته صاحب کافی شاپ (می ترسم اینجا نگم، خودشون تذکر بدن تو نظرات) به گوشهای دور از میزها فکندیم و مشغول تزئینات شدیم که بسیار ساده و شامل ترکیبی از همون گلولههای قرمز – که حتما تعریفش رو از علیرضا شنیدید- و پوشال آبی بود که قرار بود احساس آبی و اناری به دوستان بده که نمیدونم موفق شد یا خیر! (از اتاق فرمان میگن که بله موفق شدی )
در این مرحله من برای تهیه یک سری از خوردنیها از کافی شاپ خارج شدم و امی تیس خواهرم به ادامه ترئینات و چیدن میزها رسیدن. طبق گفته ایشون، در این مرحله آقایان حسام، ، محمد اسام اس و علیرضا وارد کافی شاپ شدن که خب البته بعد از قرار دادن وسایلشون خارج شدن؛ شما بخوانید هر 30 ثانیه داخل کافی شاپ و بیرون کافی شاپ بودن تا آقای صاحب کافی شاپ بهشون تذکر دادن!
من که برگشتم، بعد از یک سلام کوتاه، همگی پرسیدن که کمکی هست؛ که خب چون پوسترها نبودن، عملا کاری نبود. (قابل توجه آقای مدیر )
نفرات بعدی که تشریف آوردن، آقای آزاد و همسرشون، سمیرا خانوم (ساکتترین فرد جشن که نمیشه با بلاک کردن هم تهدیدشون کرد) بودن.
ما از همه میخواستیم که بفرمایند جلوس کنند، ولی نمیدونم چرا همه علاقه داشتن به قدم زدن بیرون کافی شاپ که خب این نقطه ضعف آقای صاحب کافی شاپ بود ظاهرا!
در این مرحله، من از کافی شاپ به قصد تماس با آقای مدیر - که کم کم داشت خیلی اومدنشون دیر میشد - داشتم میرفتم بیرون که سولماز جان و مارال خانوم از دور نمایان شدن؛ لازم به ذکر هست که بخشی از خوراکیهای جشن (پفک هندی)، توسط این دو خواهر آماده - بخوانید سوخته - شده بود.
من ازشون خواستم که به امی ملحق بشن و خودم برای تماس رفتم بیرون که دیدم بله، آقای مدیر دم در کافی شاپ هستن و دارن به سمتی نامعلوم قدم میزنن ؛ ایشون رو فراخواندم و به سمت کافی شاپ راهنمایی کردم. خودم هم به جا به جا کردن خوراکیها (از این ظرف به اون ظرف و بالعکس) ادامه دادم؛ مه لقا خانم هم اینجا همراه مادرشون اومده بودن که خب من گرچه افتخار آشنایی باهاشون رو نداشتم، اما در وصفشون که همین میزان ساپورت در حد خودش بسیار جالب بود.
اینجا بود که آقای مدیر که همراه برادرشون سخت مشغول آماده کردن پوسترها بودن، به من گفتن که برم و سوالات امتحانی (متعاقبا توضیح خواهم داد) رو پرینت بگیرم. در این حین که من به سختی دنبال پیدا کردن بانک و جایی برای پرینت گرفتن بودم، از قول امی تیس نقل است که:
آقای سامی هم به جمع اضافه شدن؛ در این مرحله افراد داخل کافی شاپ، دو به دو مشغول غیبت بودند و آقای مدیر هم بیرون با پوسترا خلوت کرده بودند؛ آقای صاحب کافی شاپ هم همچون اسفند روی آتیش جمله تکراری «کیفها رو بذارید یه گوشه» را در گوش ما میخواندند.
من که برگشتم، تقریبا همه اومده بودن، اما همچنان همه سردرگم بودند و هرکس به سویی شتابان بود. خلاصه تا ساعت 5 و 5 دقیقه جمع ما به 17 نفر شامل آقای سعید ایمنی مدیر سایت، خودم، خواهرم امی تیس، آقای حسام الدین طاهرخانیها، آقای محمد آزاد و خانواده، آقای محمد صمیمی، آقای علیرضا صمیمی، خانمها مارال و سولماز مجید زاده، خانم مه لقا صدوقی، آقای سامی، آقای حسین محمدی، آقا حسین و دوربینشون ، آقا سعید، آقای حسام بخشی و آقای مهبد میشدیم؛ که خب بالاخره در ساعت 17 و 15 دقیقه، ما به حول و قوه الهی بالاخره جشن رو شروع کردیم.
آقا حسام به تخته شاسی باکلاسشون یه نگاه کردن و گفتن که خب برای شروع معرفی کنیم خودمون رو؛ که آقای مدیر بهشون تذکر دادن یه خوشامد میگفتی! و این یعنی شروع با سوتی! خلاصه پس از خوشامد گویی (!) خودمون رو معرفی کردیم و بیشتر با همدیگه آشنا شدیم؛ نکته جالب این بود که آقا حسام تا نوبت رسید به من و آقای مدیر، دیگه بقیه جمع رو ول کردن و داشتن میرفتن سراغ مرحله بعدی که ما تذکر دادیم نصف جمع موندن! این 2 تا رو داشته باشید تا بعد.
مرحله بعدی خدا رو شکر سوتی نداشت، چون سوالها که روی همون تخته شاسی باکلاس - که چه بسا زیباتر از معادلش در دست مجریهای حرفهای تلویزیون نبود و البته باید از آقای آزاد بابتش تشکر کرد - نوشته شده بود و جوابها رو هم که آقای مدیر میدادن؛ در واقع آب نبود که آقا حسام مهارت شنای خودشون رو نشون بدن!
اینجا بود که آقای بلاک ... ببخشید، آقا صدرا به جمع ما اضافه شدن و به گفته آقای آزاد و حکم آقای مدیر، برای دیر اومدن بلاک دائم شدن. که البته همون لحظه یه یوزر جدید اختیار کردن و با اون در جشن شرکت کردن که به زودی اون هم بلاک خواهد شد.
آقای مدیر در مورد تاریخچه سایت صحبت کردن و ما رو بردن به دورانی که خیلی هاتون هنوز به دنیا نیومده بودید. (امیدوارم این بخش حذف نشه) خیلی توضیح کاملی بود؛ جالب این جاست که با اینکه این داستان رو بارها شنیدم، اما هر بار یه نکته جالبی توش هست که یا قبلا یادشون نبوده و یا به مقتضای فضا مطرح نشده.
در این لحظات همه دوستان دستها به زیر چانه نهاده بودند و گوش فرا میدادند یا لااقل به نظر میرسید که اون لبخندها دلیلش این باشه. (اما چک کردم اگر کسی خمیازه کشید، همونجا از جشن بیرونش کنیم. ) تاریخچه که تمام شد،آقا حسام چندتا سوال از آقای مدیر پرسیدن که جالب ترینش این بود که «کی سایت رو ول میکنید؟» که ایشون علنا گفتن که: «هر وقت علی دایی، فوتبال ایران رو ول کرد... نه من بازم سایت رو رها نمیکنم.» اینجا بود که آهی از نهاد همگان برآمد!
کسایی که شجاعتر بودند خواهش هم کردند که به ما رحم کنید و حتی خط و نشون کشیدن که کودتا میکنیم! که خب همه تیرها به سنگ خورد وقتی آقای مدیر یادآوری کردن که چه کودتاهای مخملی و رنگی و ... رو سرکوب کردن، همگی سکوت اختیار کردن. (اینجا یه بار دیگه آهی جانسوز بود که فضا رو نوستالژیک میکرد! )
سوالهای دیگه در مورد اولین بازی که دیدن، این که چجوری بارسایی شدن و ... بود که میتونید تو دور بعدی که روی صندلی داغ نشستن ازشون بپرسید. (اینم از مشکلات نیامدن به جشن!)
اینجا آقا حسام طی یک سوال شگفت انگیز پرسیدن که هر کدوم از دوستان چه استعدادهایی دارن، چی خوندن و چه شیرین کاریهایی بلدن! از اینجا بود که حال و هوا کمی به مسابقه محله نزدیک شد! واقعا سوال شاهکاری بود!
دوستان کمی از توانایی هاشون از قبیل کمک در نظارت و اخبار و ترجمه، گرافیک و ... گفتن و البته اسپمر بودن و کلافه کردن آقای مدیر هم جزء نابترین استعدادها بود! اینجاها کم کم دوستان «صمیمیتر شده بودن و کمی (!) هم از پفکها و شکلاتهای روی میز میل میکردن و البته گفتن حتما از آب طالبیها هم یاد کن که کلی پولش رو دادیم!
شرح این قسمت و جریان آب طالبیها و علیرضا رو میتونید در تاپیک جشن به طور ریزتر و بدون سانسورتر بخوانید.
بعد هم آقا حسام گفتن که طبق برنامه الان باید بریم سراغ کیک، در همون حین هم آقای مدیر به من گفتن که برو سوالا رو بیار تا یه امتحان بگیریم که کیک از گلوی هیچکی پایین نره و بمونه برای خودمون! الحق که ایده زیرکانهای بود!
برگهها پخش شده بودن و قرار بود امتحان رو آغاز کنیم؛ استرس بود که بیداد میکرد که کیک رسید؛ قرار شد به کسایی که نمره قبولی نگیرن، کیک نرسه!
در این مرحله من و آقای مدیر مشغول قراردادن شمعها بر روی کیک بودیم که به نوبه خودش کار سختی بود و بقیه در حال تقلب و یا به دیدی روشنفکرانه مشورت! تلاش دوستان برای پیدا کردن جواب هم در نوع خودش ویژه بود و من نمیدونم از کسی بگم که روی دستمال کاغذی جوابها رو نوشته بود یا نوتهای «قربانت بروم استاد» ته برگهها!
برگهها رو جمع کردیم و رفتیم سراغ مراسم پر فیض فوت کردن شمعها، که البته قبلا آقا حسین به خوبی ازش عکس گرفته بودند و البته دوستان هم خیلی نگران بودن که لنزهای دوربین کیکی نشه یا فلش دوربین شمعها رو خاموش نکنه!
الحق که بریدن اون کیک زیبا، کار سختی بود؛ اما آقای مدیر چشم هاشون رو بستن و طی حرکتی انتحاری بالاخره کیک رو بریدن تا عزیز جان را بسپردیم به کافی شاپ که «تکه، تکه»اش کنن و بیارن؛ ما هم در این احوال مشغول صحیح کردن اوراق بودیم!
گرچه سوالها انصافا سخت و البته انحرافی بودن در خیلی موارد - که خب همون طور که آقای آزاد حدس زدن، به منظور ندادن جایزه به بچهها این گونه در نظر گرفته شده بودن - اما جوابهای دوستان هم خیلی «پرت» بود. که حالا پیوست این ارسال خودتون خواهید دید؛ آقای مدیر گفتن هر کی این سوالها رو بلد نیست، نباید به خودش بگه هوادار و اینجا بود که ما فهمیدیم بارسا فقط یه هوادار داره، اونم ایشونن!!
اینجا بود که کیک رو آوردن تا کمی از فشار امتحان کم بشه؛ دوستان به آقای مدیر هم تولدشون رو تبریک گفتن و براشون آرزوی موفقیت کردن. البته در توضیح هم بگم که قرار شد هدیهای برای آقای مدیر در نظر بگیریم که خب همون طور که همونجا گفتم هنوز آماده نبود، ولی به زودی زود این هدیه رو به همراه بهترین آرزوها بهشون تقدیم میکنیم.
اما آقا حسام به همه گفتن دست نگه دارید باید طبق برنامه (!) پیش بریم، بعد هم ندا آمد: «کیک میخوریم!»
با این پیام که خب اگه مطرح نمیشد، ما نمیدونستیم کیکها رو باید خورد، مراسم صرف کیک با چای دیرهنگام در ظروفی - که ما نفهمیدیم استکان بودند یا کوزه و یا دسته هاشون چرا افتاده بود پایین - هم با زیباییهای خاص خودش (چهره هیجان زده دوستان) برگزار شد.
کم کم نوبت به خداحافظی میرسید که خب نمیدونم چرا توضیحش برای دوستان انقدر سخت بود؛ همگی نشسته بودند و کسی دل نمیکند تا متوسل به زور شدیم! در پایان هم هدیهای به رسم یادبود یا به قول آقای مدیر به رسم کلاس تقدیم شد تا یادگاری از این جشن داشته باشن.
جشن خوبی بود و گرچه میتونست بهتر باشه، اما به نسبت دومین تجربه، پیشرفت خوبی داشت و میتونم بگم که شکر خدا خستگی رو به تن ما نذاشت! اونهایی که نیومدن، واقعا جاشون خالی بود و تجربه جالبی رو از دست دادن.
در پایان باید بگم که به علت مشکلات فنی، شامل انتقال ناموفق عکسها از رم دوربین به لپ تاپ من، فعلا از عکس خبری نیست ... گرچه برای شخص من این موضوع خیلی ناراحت کننده بود و خیلی خودم رو سرزنش میکنم ، اما به قول آقای مدیر شاید مصلحت در این بود...
جای همگی در جشن نیم دههای شدن سایت خالی بود؛ گرچه گزارش تصویری از جشن نداریم، اما مطمئن هستم تصویری که در ذهنهای ما ثبت شده، جاودانه خواهد بود. ان شاء الله که جشن نیم قرنی سایت رو با یاد این روز برگزار کنیم.
در آخر از خواهرم، امی تیس تشکر میکنم که تو نوشتن این گزارش به من کمک کردن و از همه کسایی که برای جشن زحمت کشیدن، از جمله آقا حسام سخنگوی جشن، آقای آزاد بابت کمک هاشون برای تعیین محل جشن، خانمها سولماز و مارال که به من کمک کردند و بقیه اعضا تشکر کنم؛ مهمتر از همه باید از آقای مدیر تشکر کنم که بهانه این جشن بودند.
این هم پوستر جشن که در ابعاد 120 در 168 سانتیمتر چاپ شده بود: مشاهده
باز هم، اف سی بارسونا دات آی آر، تولدت مبارک!
دیروز جشن پنجمین سالروز تاسیس سایت، در کافی شاپ بار انداز، حوالی میدان ولی عصر و فاطمی برگزار شد. فضای جشن گرم و خودمونی بود؛ برای همین هم من ترجیح دادم مثل بار قبل، باز هم گزارش جشن رو به زبونی خودمونی بنویسم.
تعیین نقطه آغازین جشن، برای من مثل تعیین نقطه ذوب کره، هست؛ اما فکر میکنم رسیدن من و خواهرم، امی تیس به محل جشن نقطه آغازین خوبی باشه.
همه چیز از اونجا شروع شد که ما هنوز به محل جشن نرفته بودیم و در میدان ولی عصر به یه سری کارهای باقی مونده، میرسیدیم، که ناگهان آژانسی که قرار بود کیک رو ساعت 4 برسونه به محل جشن، خبر داد که رسیده و تاکید هم کرد که «زود باشید که کیکتون آب شده! من الان توی خط ویژه هستم و توی این گرما، هر لحظه ممکنه کیک خراب بشه! تازه خرج آژانس بماند!» ما هم که فقط منتظر یه نیروی محرکه بودیم برای آزاد کردن آدرنالین به سرعت (البته حتی با اون سرعت یک ربع طول کشید) خودمون رو به محل جشن رسوندیم؛ اون هم در حالی که حتی یک انگشت آزاد نداشتیم که کیک رو باهاش بگیریم! اما وقتی به محل آژانس که چند کوچه پایینتر از محل جشن بود رسیدیم، دیدیم که یه آقایی تو ماشینشون لم دادن و شیشههای بالا و حالت چهره شون هم نشان از نوازش باد کولرشون بود.
خلاصه ما هیچ نگفتیم و تنها کیک رو ستانده و قیمت خود کیک و آژانس و «خدمات ویژه» که ما نفهمیدیم یعنی چی رو حساب کردیم. در این مرحله من یک عدد کوله پشتی، 2 عدد کیف، دو عدد کیسه بزرگ، به سمت کافی شاپ میرفتم و خواهرم هم کیک رو در آغوش گرفته بودن که یه وقت خودش یا کیک نیفتن زمین!
در نظر داشته باشید که این در حالیه که آقای مدیر که قرار بود 4 برسن (و پوسترها هم دست ایشون بود) خبر دادن که تا 4 و نیم نمیرسن و خب این به استرس من اضافه میکرد!
وارد کافی شاپ شدیم و از این که اولین نفرات بودیم، برای اولین بار نفسی راحت کشیدیم. وسایل رو به گفته صاحب کافی شاپ (می ترسم اینجا نگم، خودشون تذکر بدن تو نظرات) به گوشهای دور از میزها فکندیم و مشغول تزئینات شدیم که بسیار ساده و شامل ترکیبی از همون گلولههای قرمز – که حتما تعریفش رو از علیرضا شنیدید- و پوشال آبی بود که قرار بود احساس آبی و اناری به دوستان بده که نمیدونم موفق شد یا خیر! (از اتاق فرمان میگن که بله موفق شدی )
در این مرحله من برای تهیه یک سری از خوردنیها از کافی شاپ خارج شدم و امی تیس خواهرم به ادامه ترئینات و چیدن میزها رسیدن. طبق گفته ایشون، در این مرحله آقایان حسام، ، محمد اسام اس و علیرضا وارد کافی شاپ شدن که خب البته بعد از قرار دادن وسایلشون خارج شدن؛ شما بخوانید هر 30 ثانیه داخل کافی شاپ و بیرون کافی شاپ بودن تا آقای صاحب کافی شاپ بهشون تذکر دادن!
من که برگشتم، بعد از یک سلام کوتاه، همگی پرسیدن که کمکی هست؛ که خب چون پوسترها نبودن، عملا کاری نبود. (قابل توجه آقای مدیر )
نفرات بعدی که تشریف آوردن، آقای آزاد و همسرشون، سمیرا خانوم (ساکتترین فرد جشن که نمیشه با بلاک کردن هم تهدیدشون کرد) بودن.
ما از همه میخواستیم که بفرمایند جلوس کنند، ولی نمیدونم چرا همه علاقه داشتن به قدم زدن بیرون کافی شاپ که خب این نقطه ضعف آقای صاحب کافی شاپ بود ظاهرا!
در این مرحله، من از کافی شاپ به قصد تماس با آقای مدیر - که کم کم داشت خیلی اومدنشون دیر میشد - داشتم میرفتم بیرون که سولماز جان و مارال خانوم از دور نمایان شدن؛ لازم به ذکر هست که بخشی از خوراکیهای جشن (پفک هندی)، توسط این دو خواهر آماده - بخوانید سوخته - شده بود.
من ازشون خواستم که به امی ملحق بشن و خودم برای تماس رفتم بیرون که دیدم بله، آقای مدیر دم در کافی شاپ هستن و دارن به سمتی نامعلوم قدم میزنن ؛ ایشون رو فراخواندم و به سمت کافی شاپ راهنمایی کردم. خودم هم به جا به جا کردن خوراکیها (از این ظرف به اون ظرف و بالعکس) ادامه دادم؛ مه لقا خانم هم اینجا همراه مادرشون اومده بودن که خب من گرچه افتخار آشنایی باهاشون رو نداشتم، اما در وصفشون که همین میزان ساپورت در حد خودش بسیار جالب بود.
اینجا بود که آقای مدیر که همراه برادرشون سخت مشغول آماده کردن پوسترها بودن، به من گفتن که برم و سوالات امتحانی (متعاقبا توضیح خواهم داد) رو پرینت بگیرم. در این حین که من به سختی دنبال پیدا کردن بانک و جایی برای پرینت گرفتن بودم، از قول امی تیس نقل است که:
آقای سامی هم به جمع اضافه شدن؛ در این مرحله افراد داخل کافی شاپ، دو به دو مشغول غیبت بودند و آقای مدیر هم بیرون با پوسترا خلوت کرده بودند؛ آقای صاحب کافی شاپ هم همچون اسفند روی آتیش جمله تکراری «کیفها رو بذارید یه گوشه» را در گوش ما میخواندند.
من که برگشتم، تقریبا همه اومده بودن، اما همچنان همه سردرگم بودند و هرکس به سویی شتابان بود. خلاصه تا ساعت 5 و 5 دقیقه جمع ما به 17 نفر شامل آقای سعید ایمنی مدیر سایت، خودم، خواهرم امی تیس، آقای حسام الدین طاهرخانیها، آقای محمد آزاد و خانواده، آقای محمد صمیمی، آقای علیرضا صمیمی، خانمها مارال و سولماز مجید زاده، خانم مه لقا صدوقی، آقای سامی، آقای حسین محمدی، آقا حسین و دوربینشون ، آقا سعید، آقای حسام بخشی و آقای مهبد میشدیم؛ که خب بالاخره در ساعت 17 و 15 دقیقه، ما به حول و قوه الهی بالاخره جشن رو شروع کردیم.
آقا حسام به تخته شاسی باکلاسشون یه نگاه کردن و گفتن که خب برای شروع معرفی کنیم خودمون رو؛ که آقای مدیر بهشون تذکر دادن یه خوشامد میگفتی! و این یعنی شروع با سوتی! خلاصه پس از خوشامد گویی (!) خودمون رو معرفی کردیم و بیشتر با همدیگه آشنا شدیم؛ نکته جالب این بود که آقا حسام تا نوبت رسید به من و آقای مدیر، دیگه بقیه جمع رو ول کردن و داشتن میرفتن سراغ مرحله بعدی که ما تذکر دادیم نصف جمع موندن! این 2 تا رو داشته باشید تا بعد.
مرحله بعدی خدا رو شکر سوتی نداشت، چون سوالها که روی همون تخته شاسی باکلاس - که چه بسا زیباتر از معادلش در دست مجریهای حرفهای تلویزیون نبود و البته باید از آقای آزاد بابتش تشکر کرد - نوشته شده بود و جوابها رو هم که آقای مدیر میدادن؛ در واقع آب نبود که آقا حسام مهارت شنای خودشون رو نشون بدن!
اینجا بود که آقای بلاک ... ببخشید، آقا صدرا به جمع ما اضافه شدن و به گفته آقای آزاد و حکم آقای مدیر، برای دیر اومدن بلاک دائم شدن. که البته همون لحظه یه یوزر جدید اختیار کردن و با اون در جشن شرکت کردن که به زودی اون هم بلاک خواهد شد.
آقای مدیر در مورد تاریخچه سایت صحبت کردن و ما رو بردن به دورانی که خیلی هاتون هنوز به دنیا نیومده بودید. (امیدوارم این بخش حذف نشه) خیلی توضیح کاملی بود؛ جالب این جاست که با اینکه این داستان رو بارها شنیدم، اما هر بار یه نکته جالبی توش هست که یا قبلا یادشون نبوده و یا به مقتضای فضا مطرح نشده.
در این لحظات همه دوستان دستها به زیر چانه نهاده بودند و گوش فرا میدادند یا لااقل به نظر میرسید که اون لبخندها دلیلش این باشه. (اما چک کردم اگر کسی خمیازه کشید، همونجا از جشن بیرونش کنیم. ) تاریخچه که تمام شد،آقا حسام چندتا سوال از آقای مدیر پرسیدن که جالب ترینش این بود که «کی سایت رو ول میکنید؟» که ایشون علنا گفتن که: «هر وقت علی دایی، فوتبال ایران رو ول کرد... نه من بازم سایت رو رها نمیکنم.» اینجا بود که آهی از نهاد همگان برآمد!
کسایی که شجاعتر بودند خواهش هم کردند که به ما رحم کنید و حتی خط و نشون کشیدن که کودتا میکنیم! که خب همه تیرها به سنگ خورد وقتی آقای مدیر یادآوری کردن که چه کودتاهای مخملی و رنگی و ... رو سرکوب کردن، همگی سکوت اختیار کردن. (اینجا یه بار دیگه آهی جانسوز بود که فضا رو نوستالژیک میکرد! )
سوالهای دیگه در مورد اولین بازی که دیدن، این که چجوری بارسایی شدن و ... بود که میتونید تو دور بعدی که روی صندلی داغ نشستن ازشون بپرسید. (اینم از مشکلات نیامدن به جشن!)
اینجا آقا حسام طی یک سوال شگفت انگیز پرسیدن که هر کدوم از دوستان چه استعدادهایی دارن، چی خوندن و چه شیرین کاریهایی بلدن! از اینجا بود که حال و هوا کمی به مسابقه محله نزدیک شد! واقعا سوال شاهکاری بود!
دوستان کمی از توانایی هاشون از قبیل کمک در نظارت و اخبار و ترجمه، گرافیک و ... گفتن و البته اسپمر بودن و کلافه کردن آقای مدیر هم جزء نابترین استعدادها بود! اینجاها کم کم دوستان «صمیمیتر شده بودن و کمی (!) هم از پفکها و شکلاتهای روی میز میل میکردن و البته گفتن حتما از آب طالبیها هم یاد کن که کلی پولش رو دادیم!
شرح این قسمت و جریان آب طالبیها و علیرضا رو میتونید در تاپیک جشن به طور ریزتر و بدون سانسورتر بخوانید.
بعد هم آقا حسام گفتن که طبق برنامه الان باید بریم سراغ کیک، در همون حین هم آقای مدیر به من گفتن که برو سوالا رو بیار تا یه امتحان بگیریم که کیک از گلوی هیچکی پایین نره و بمونه برای خودمون! الحق که ایده زیرکانهای بود!
برگهها پخش شده بودن و قرار بود امتحان رو آغاز کنیم؛ استرس بود که بیداد میکرد که کیک رسید؛ قرار شد به کسایی که نمره قبولی نگیرن، کیک نرسه!
در این مرحله من و آقای مدیر مشغول قراردادن شمعها بر روی کیک بودیم که به نوبه خودش کار سختی بود و بقیه در حال تقلب و یا به دیدی روشنفکرانه مشورت! تلاش دوستان برای پیدا کردن جواب هم در نوع خودش ویژه بود و من نمیدونم از کسی بگم که روی دستمال کاغذی جوابها رو نوشته بود یا نوتهای «قربانت بروم استاد» ته برگهها!
برگهها رو جمع کردیم و رفتیم سراغ مراسم پر فیض فوت کردن شمعها، که البته قبلا آقا حسین به خوبی ازش عکس گرفته بودند و البته دوستان هم خیلی نگران بودن که لنزهای دوربین کیکی نشه یا فلش دوربین شمعها رو خاموش نکنه!
الحق که بریدن اون کیک زیبا، کار سختی بود؛ اما آقای مدیر چشم هاشون رو بستن و طی حرکتی انتحاری بالاخره کیک رو بریدن تا عزیز جان را بسپردیم به کافی شاپ که «تکه، تکه»اش کنن و بیارن؛ ما هم در این احوال مشغول صحیح کردن اوراق بودیم!
گرچه سوالها انصافا سخت و البته انحرافی بودن در خیلی موارد - که خب همون طور که آقای آزاد حدس زدن، به منظور ندادن جایزه به بچهها این گونه در نظر گرفته شده بودن - اما جوابهای دوستان هم خیلی «پرت» بود. که حالا پیوست این ارسال خودتون خواهید دید؛ آقای مدیر گفتن هر کی این سوالها رو بلد نیست، نباید به خودش بگه هوادار و اینجا بود که ما فهمیدیم بارسا فقط یه هوادار داره، اونم ایشونن!!
اینجا بود که کیک رو آوردن تا کمی از فشار امتحان کم بشه؛ دوستان به آقای مدیر هم تولدشون رو تبریک گفتن و براشون آرزوی موفقیت کردن. البته در توضیح هم بگم که قرار شد هدیهای برای آقای مدیر در نظر بگیریم که خب همون طور که همونجا گفتم هنوز آماده نبود، ولی به زودی زود این هدیه رو به همراه بهترین آرزوها بهشون تقدیم میکنیم.
اما آقا حسام به همه گفتن دست نگه دارید باید طبق برنامه (!) پیش بریم، بعد هم ندا آمد: «کیک میخوریم!»
با این پیام که خب اگه مطرح نمیشد، ما نمیدونستیم کیکها رو باید خورد، مراسم صرف کیک با چای دیرهنگام در ظروفی - که ما نفهمیدیم استکان بودند یا کوزه و یا دسته هاشون چرا افتاده بود پایین - هم با زیباییهای خاص خودش (چهره هیجان زده دوستان) برگزار شد.
کم کم نوبت به خداحافظی میرسید که خب نمیدونم چرا توضیحش برای دوستان انقدر سخت بود؛ همگی نشسته بودند و کسی دل نمیکند تا متوسل به زور شدیم! در پایان هم هدیهای به رسم یادبود یا به قول آقای مدیر به رسم کلاس تقدیم شد تا یادگاری از این جشن داشته باشن.
جشن خوبی بود و گرچه میتونست بهتر باشه، اما به نسبت دومین تجربه، پیشرفت خوبی داشت و میتونم بگم که شکر خدا خستگی رو به تن ما نذاشت! اونهایی که نیومدن، واقعا جاشون خالی بود و تجربه جالبی رو از دست دادن.
در پایان باید بگم که به علت مشکلات فنی، شامل انتقال ناموفق عکسها از رم دوربین به لپ تاپ من، فعلا از عکس خبری نیست ... گرچه برای شخص من این موضوع خیلی ناراحت کننده بود و خیلی خودم رو سرزنش میکنم ، اما به قول آقای مدیر شاید مصلحت در این بود...
جای همگی در جشن نیم دههای شدن سایت خالی بود؛ گرچه گزارش تصویری از جشن نداریم، اما مطمئن هستم تصویری که در ذهنهای ما ثبت شده، جاودانه خواهد بود. ان شاء الله که جشن نیم قرنی سایت رو با یاد این روز برگزار کنیم.
در آخر از خواهرم، امی تیس تشکر میکنم که تو نوشتن این گزارش به من کمک کردن و از همه کسایی که برای جشن زحمت کشیدن، از جمله آقا حسام سخنگوی جشن، آقای آزاد بابت کمک هاشون برای تعیین محل جشن، خانمها سولماز و مارال که به من کمک کردند و بقیه اعضا تشکر کنم؛ مهمتر از همه باید از آقای مدیر تشکر کنم که بهانه این جشن بودند.
این هم پوستر جشن که در ابعاد 120 در 168 سانتیمتر چاپ شده بود: مشاهده
باز هم، اف سی بارسونا دات آی آر، تولدت مبارک!
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
جای من خالی بود
چهارشنبه، ۸ تیر ۱۳۹۰ (۱۴:۲۹)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
جای من خالی بود ای کاش میومدم نمیشه دوباره برگذار کنین
چهارشنبه، ۲۰ مرداد ۱۳۸۹ (۲۰:۳۲)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
امیدورام تو جشن 6 سالگی همه بروبچ دور هم باشیم چهارشنبه، ۲۰ مرداد ۱۳۸۹ (۱۸:۴۱)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
امیدوارم که تمام برو بچه هایه سایت موفق باشن
سهشنبه، ۱۹ مرداد ۱۳۸۹ (۱۲:۰۰)
|
جایم خالی | ||
---|---|---|
جای من خالی بود ای کاش میومدم نمیشه دوباره برگذار کنین دوشنبه، ۱۸ مرداد ۱۳۸۹ (۱۶:۳۳)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
jamon khali .plz goozaresh haro ba ax bezanin ta ma khodemono ba mohite khiyali vefgh bedim fahmidin
دوشنبه، ۱۸ مرداد ۱۳۸۹ (۱۴:۳۰)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
jaye mn khaliii
دوشنبه، ۱۸ مرداد ۱۳۸۹ (۸:۵۳)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
آها راستی یادم رفت بگم، آقای مدیر تا شروع می کردن به حرف زدن، صدای خرخر آب میوه گیری میومد؛ تا حرفشون تموم می شد، اونم خاموش می شد. بچه ها هم که اول هنوز روشون باز نشده بود، هی سعی می کردن نخندن، اما خب آخرش منفجر شدن. صدای موسیقی هم جالب بود که خب ما خواهش کردیم کمش کنن که احساس حالت و طرب به کسی دست نده. یکشنبه، ۱۷ مرداد ۱۳۸۹ (۲۱:۳۷)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
یکشنبه، ۱۷ مرداد ۱۳۸۹ (۱۹:۵۹)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
سال بعد حتما شرکت میکنم
یکشنبه، ۱۷ مرداد ۱۳۸۹ (۱۶:۱۹)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
جای اکثر بچه ها از جمله من خالی بوده.
یکشنبه، ۱۷ مرداد ۱۳۸۹ (۱۳:۴۷)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
من هم به تمام دوستان تبریک میگم و امیدوارم سال آینده مراسم در مکانی بزرگتر برگزار بشه تا همه ما بتونیم شرکت کنیم .
یکشنبه، ۱۷ مرداد ۱۳۸۹ (۱۲:۳۰)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
به امید 50 همین سالگرد
یکشنبه، ۱۷ مرداد ۱۳۸۹ (۱۰:۱۸)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
ممنون و تشكر فراوان از اقليما جان بابت اين گزارش كامل و دقيق جدا جاي ما خالي بود.......... شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۲۳:۱۲)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
آقا هی با خودم گفتم بیام بگم نیام بگم گفتم بزار برم بگم دله اونایی که نیمدن جشن رو بسوزونم دی وی دی ها وسی دی ای که دادید خیلی عالی بود دستتون درد نکنه مخصوصا سی دی قهرمانی یه جاییش یعنی خیلی حال کردم یه حس عجیب بهم داد اونجایی که بازیکنا میان صحبت می کنن بوسکتس صحبتاشش تموم میشه می خواد میکروقون بده دست نفر بعدی و شروع می کنه به گفتن : بـــــــــویان بــــــــویان و همه استادیوم باهاش همراه میشن و کوچولوی ریزه میزه میاد و میکروفون رو میگیره خیلی ناز بود اونایی که جشن بودن و هدیه گرفتن که برن ببینن و لذت ببرن اوناییم که جشن نیامدن باید می ومدن حالا حسرت بکشن و اونی هم که اومد و نگرفت ( چطوری آقا محمد) هیچی دیگه بدشانس بوده شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۲۳:۰۳)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
نقل قول از طرف حسین می گم : دست به دوربینش بزنید یه جوری می زنتتون که تو کره خاکی کسی نشناستتون نه ولی جدی می گم به دوربینش حساسه از من به شما نصیحت بی زحمت بهش بگو ما هم رو عکسامون خیلی حساسیم! مخصوصا اون عکسایی که " یه هویی" میگرفت! شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۲۲:۵۱)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
به نوبه خودم از زحمات مسئولین سایت تشکر میکنم برای همه شما ارزوی موفقیت دارم شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۲۲:۴۰)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
نقل قول ولي بعدا با مهبد قرار شد كلكش رو بكنيماز طرف حسین می گم : دست به دوربینش بزنید یه جوری می زنتتون که تو کره خاکی کسی نشناستتون نه ولی جدی می گم به دوربینش حساسه از من به شما نصیحت شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۲۲:۰۷)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
ایشالا سال بعد جشنی بگیریم که تمامی سایت های هواداری تو کفش بمونن ! طوری که راسل نامه بده آقا ما هم سال بعد میایم ایران تو جشنتون باشیم
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۲۲:۰۳)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
ممنون اقلیما جون بابت گزارش دقیق و جالب انگیز جای دوستان خالی سعادتی بود خوش گذشت هر روز بهتر از دیروز اف سی بارسلونا شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۲۱:۴۳)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
به امید موفقیت همه اعضای سایت
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۲۰:۲۷)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
نقل قول رباره لیوان چایی چی داری بگی؟نگو که فنجون اندازه ی گنجیشک ما اندازه ی گردن زرافه دراز بود! نه از اون خوشم اومد نامردا فقط واس تو و حسين رو از اون ليوانا آوردن ! ليوان چايي ما يه ذره غير معقول بود شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۸:۲۳)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
نقل قول حالا ديگه ليوان ما شد بشگه ي آب طالبي آره ؟ ليوان ما درسته از نظره عرضي بزرگتر بود اما اين نكته رو هم متذكر ميشدي ليوان شما اون طرفي ها از نظر طولي اندازه ي گردن زرافه بود . پ.ن:اين بهترين توصيفي بود كه به ذهنم رسيد ! درباره لیوان چایی چی داری بگی؟ نگو که فنجون اندازه ی گنجیشک ما اندازه ی گردن زرافه دراز بود! شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۷:۵۹)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
نقل قول همچین میگی 1 دونه اب طالبی!نگاه میکردی میدیدی اب طالبی های شما 2 برابر اب طالبی های ما بود. لیوان ما اندازه ی نی قلیون، لیوان علیرضا اینا اندازه ی یه بشکه ی آب طالبی! حالا ديگه ليوان ما شد بشگه ي آب طالبي آره ؟ ليوان ما درسته از نظره عرضي بزرگتر بود اما اين نكته رو هم متذكر ميشدي ليوان شما اون طرفي ها از نظر طولي اندازه ي گردن زرافه بود . پ.ن:اين بهترين توصيفي بود كه به ذهنم رسيد ! شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۷:۵۲)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
نقل قول آقا ما 1 دونه آب طالبي خورديما حالا همه ي بگيدهمچین میگی 1 دونه اب طالبی! نگاه میکردی میدیدی اب طالبی های شما 2 برابر اب طالبی های ما بود. لیوان ما اندازه ی نی قلیون، لیوان علیرضا اینا اندازه ی یه بشکه ی آب طالبی! حالا ما که بخیل نیستیم ولی گفتم شفاف سازی کنم که همه بدونن! راستی من تو جشن شنیدم آقای صدرا با یوزره جدید هم باز بلاک بودن. چی شده؟ قرار بود کلا IP ایشون قطع بشه؟ اقلیما جون مامانم بهت سلام رسوند. ایشالا سال بعد! شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۷:۴۳)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
گزارش بی عکس مثل استخر بدون آب می مونه
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۷:۳۹)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
اميد وارم 1000000000 سال با عزت اين سايت محترم باشه با سلامتي
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۶:۴۹)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
خيلي حال داد جاي همتون خالي ناگفته نماد اقليما از همه چيزي گفت به غير از خودكار هاي فابر كستل بنده! كه 2 3 تا از خودكار ها(مخصوصا خودكار صدرا و مهبد ) موقع امتحان من رو روسياه كرد .................................... نقل قول عليرضا منظورشون كيه؟ تو ميشناسيشون اين دوتارو ؟نه ولي ميدونم اون نفر بغل من نشسته بود ............................................. نقل قول شرح این قسمت و جریان آب طالبی ها و علیرضا رو می تونید در تاپیک جشن به طور ریزتر و بدون سانسورتر بخوانید.آقا ما 1 دونه آب طالبي خورديما حالا همه ي بگيد يه بار به مهبد گفتم اون آب طالبي كناريت رو ميخوري ؟ ( چون 1 دونه اضافه بود و كنار مهبد 2 تا آب طالبي بود ) مهبد هم هي متذكر اين نكته ميشد كه اين واس من نيستا اين اضافس من بد بخت 1 بار گفتم ميخوريش يا نه ؟ تازه منظورمم اين نبود بدش به من مگه نه مهبد ؟ در آخر ميتونم بگم جاي همتون خالي خيلي خورديم خيلي خوش گذشت ! دوربين حسين هم كه شاهكار بود ! اين بار دوم هست كه متذكر ميشم شونصد تا فلش ميزد 1 دونه عكس ميگرفت تازه دوربين گروني هم بود مخصوصا اون لنز گندهه حالا قيمتش رو نميگم ولي بعدا با مهبد قرار شد كلكش رو بكنيم شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۶:۴۷)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
نقل قول حالا فکر کنم براتون بفرستیم هدیه رو! با کلاس تر هم هست.می گم همه رو تو این جشن تحویل گرفتن جز ما رو که به محض اومدن بلاک کردن...... !!!! شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۶:۰۱)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
نقل قول خيلي باحال وارد شد اومد يهو گفت آقا اينجا كاتالونياست؟خوب چی می گفتم؟!! میگفتم آقا این جا سانتیاگو برنابئوه!!!! شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۵:۵۱)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
بابا خوب چی کار کنم؟ خانم محترم مدیر ارشد و جناب حسام خان و البته حکم آقای مدیر بنده رو به محض ورود یک راست به دره ی مخوف و ترسناک!!! بلاک هدایت کردند که البته خدا نصیب گرگ بیابون نکنه...... البته در این میان نقش آقا حسام و البته خانم مدیر ارشد بسیار چشم گیرتر از آقای مدیر کل بود...!!!! شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۵:۴۸)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
تولدت مبارک!
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۵:۲۶)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
باز هم، اف سی بارسونا دات آی آر، تولدت مبارک! والا منم دوست داشتم بيام ولي ... شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۵:۱۱)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
نقل قول و البته اسپمر بودن و کلافه کردن آقای مدیر هم جزء ناب ترین استعدادها بود!عليرضا منظورشون كيه؟ تو ميشناسيشون اين دوتارو ؟ نقل قول اینجا بود که آقای بلاک ... ببخشید، آقا صدرا به جمع ما اضافه شدن و به گفته آقای آزاد و حکم آقای مدیر، برای دیر اومدن بلاک دائم شدن. که البته همون لحظه یه یوزر جدید اختیار کردن و با اون در جشن شرکت کردن که به زودی اون هم بلاک خواهد شد.خيلي باحال وارد شد اومد يهو گفت آقا اينجا كاتالونياست؟ آقا حسين هم خودشو ميكشت تا يه عكس بگيره ! هر چي عكس از من و عليرضا ميگرفت هم بد ميشد خلاصه اين كه خيلي خوش گذشت فقط حيف زمانش كم بود در ضمن سخنراني آقاي مدير هم صاحب كافي شاپ كاملآ همكاري كردن و همه دستگاهاشون خاموش بود جالبه فقط در حين صحبت هاي آقاي مدير البته به خاطر آب طالبي ها بود (آخ گفتم آب طالبي ياد عليرضا افتادم ) ايشالا سال بعد حداقل 50 نفر بيان! يعني واقعآ محله اي مثل تهران پارس يا ... اينقدر دوره!؟ حسام (چايي) از اراك اومده بودا! يا مه لقا از كرج يا همين حسام عليرضا!! در آخر از همه كسايي كه زحمت كشيدن خانوم و آقاي مدير . آقاي آزاد (من ميگم ايشونو تو يه فيلم ديدم ) و حسام بابت خوب گرداندن مجلس! ايشالا بازم از اين گردهمايي ها باشه! شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۵:۰۴)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
جوووون جای خودم خالی
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۵:۰۱)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
من که این گزارش رو خوندم سیل تو دهنم جاری شد چی میشد تهران کمی جابجا میشد تا یکم نزدیکتر بود یا ما جابجا میشدیم . خواهشا عکسها رو هر چه زودتر قرار بدین تا آقا سعید رو ببینیم آخه تا حالا من مدیر سایت ندیدم. شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۴:۴۶)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
نقل قول می گم این user جدیده هم حال میده ها..... چرا ؟ نکنه داری به دست های پشت پرده ی سایت می پیوندی ؟ شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۴:۴۳)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
مه لقا جون، من نمی دونستم وگرنه اصرار می کردم بمونن. بهشون سلام برسون و عذرخواهی کن که نمی دونستم. ایشالا سال بعد. شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۴:۴۱)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
مبارکککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک 5 سال باسایت بودم مبااررررککک دود دود دودود دود مبارکککککککککککککککککک شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۴:۴۰)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
جاتون خالی بود بچه ها راستی اگه خدایی نکرده خواستید نمره ها رو بذارید سوالها رو هم بذارید تا بفهمن از کنکور هم سختر بوده شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۴:۳۸)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
نقل قول ببخشید خانم معنوی چرا به من هدیه ای به رسم یادبود اهدا نشد ؟ چون شما ما رو غافلگیر کردید و کیک رو که میل کردید، رفتید. حالا فکر کنم براتون بفرستیم هدیه رو! با کلاس تر هم هست. شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۴:۳۸)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
می گم این user جدیده هم حال میده ها.....
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۳:۴۷)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
خیلی خوش گذشت .جای همه خالی. نقل قول مه لقا خانم هم اینجا همراه مادرشون اومده بودن که خب من گرچه افتخار آشنایی باهاشون رو نداشتم، اما در وصفشون که همین میزان ساپورت در حد خودش بسیار جالب بود.البته من درباره این جمله بگم که من از کرج اومده بودم و چون نمیتونستم تنهایی بیام، مامان به خاطر من زحمت کشید و چند ساعتی بیرون منتظر من بود تا جشن تموم بشه. دستش درد نکنه. البته مامانم هم خیلی دلش میخواست با شما آشنا بشه ولی دیگه نمیخواست مزاحم بشه. شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۳:۳۰)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
خیلیییییی باحال بود! اقلیما جون خیلی قشنگ نوشتی...خطت هم خیلی قشنگه!! (حالا من خط شما رو از کجا دیدم؟!!! خب روی پاکت بود دیگه!) هرچند همه اونجا نبودیم ولی همیشه دلامون یکجاست...همه کنار هم تو نیو کمپ نشستیم و داریم از بازی لذت میریم! victoria para el barcelona! شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۳:۱۴)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
salam dostan.panjomin sal tasis bashgah ra ba hame aza tabrik migam omidam sal pish ro sal khobi baray hamishe bashe.be omid prozi bishter bashgah barclona
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۳:۱۴)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
سلام واقعا از گزارش زیبای جشن لذت بردم به یاری خدا سال بعد حضور خواهم داشت. تشکر
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۳:۰۸)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
اونایی که بودندجا مارم خالی نند
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۲:۲۴)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
جشن خیلی خوبی بود ! هر کس که نیومد از دست داد ممنون به خاطر گزارش جالبتون شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۲:۲۴)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
تبریک میگم :201:
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۲:۱۷)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
نقل قول فقط جاي خودم خالي بودهایشالا سال بعد باهم میریم . شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۱:۵۸)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
نقل قول ان شاء الله که جشن نیم قرنی سایت رو با یاد این روز برگزار کنیم.شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۱:۵۳)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
این فیلمنامه بود یا گزارش ؟!؟!؟! حیف من کار داشتم وگرنه می اومدم !!! از قول من (بهی) بگید تولد سایت مبارک !!! شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۱:۴۶)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
فقط جاي خودم خالي بوده
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۱:۳۴)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
واقعا جای همه خالی بود. ولی اقلیما خانوم یه چیزو جا انداختید. نگفتید چاییش قند نداشت. بازم جای همه خالی ایشالا سال دیگه دوستان بیشتری بیان جشن. شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۱:۱۲)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
ای بابا پس جای من خیلی خالی بوده !! من به خاطر کیک هم که شده میام !! شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۰:۵۴)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
ببخشید خانم معنوی چرا به من هدیه ای به رسم یادبود اهدا نشد ؟
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱۰:۰۱)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
خوش به حالتون کاش من هم بودم معلومه خیلی خوش گذشته امیدوارم جشن 100سالگی سایت باشه حیف دوست داشتم عکسهای جشن ببینم شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۹:۵۶)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
من که نبودم ولی ویوا بارسا
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۸:۴۰)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
خوش به حالتون.از اقلیما واسه گزارش عالیش ممنونم فقط زودتر عکسا رو هم برسون که خیلی تو کفیم.
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۴:۳۹)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
شما به جای ما.خوش باشین رفقا.کاش میشد بارساییها یه پاتوق دنج داشتن و شبها موقع بازی بارسا میتونستن با هم بازیو ببینن
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۲:۵۳)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
هی به بابام میگم بیا خونمون رو ببریم تهران که من تو جشن تولد شرکت کنم هی می گی نه... دوستان به جای ما شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۲:۴۶)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
خیلی خوش گذشت، جای دوستانی که نیومدن خالی بود
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱:۵۷)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
گزارش جامع و کاملی بود . انشاا... سال بعد من خودم و چند نفر دیگه رو تضمین میکنم که بیاییم. امیر و محمدو محمد امین فقط عکس ها رو یه کاریش کنید . ما هم می خواییم ببینیم . مبارک باشه . شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱:۴۵)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
منم جا داره پنجمین سالگرد تاسیس سایت رو به تمام دوستان عزیزم تبریک بگم و براشون آرزوی داشتن بهترین روزهای آبی اناری ! رو دارم .
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱:۴۳)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
به به پس فقط جاي خودم خالي بوده تا باشه از اين جشنا ...! شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱:۱۷)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
به امید خدا سال بعد همه بیایم.
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱:۱۳)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
اه حیف که اردو بودم بعدشم مسابقه و گر نه حتما میومدم ان شاالله سال بعد شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۱:۰۶)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
یکی قلب ما رو جمع کنه از وسط اتاق! عجب جشنی بوده ! خیلی دوست داشتم بیام ولی حیف که از تهرانپارس تا ولیعصر خیلی راهه! هر چند مطمئنم جام خالی نبوده! امیدوارم این جشن و همه استرس هاش به عنوان یه خاطره خیلی قشنگ تا آخر عمر تو ذهنتون باقی بمونه شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۰:۵۷)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
امیدوارم سال بعد هم جشن برگزار بشه تو رو خدا هرچه زودتر عکس ها رو بذارید که ما هم فیض ببریم شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۰:۵۵)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
حيف كه نيستم
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۰:۴۶)
|
پاسخ به: گزارشی به گرمی جشن پنجمین سالروز سایت | ||
---|---|---|
جام خالي بودا!!!! انشاالله سال بعد من و عليرضا و محمد امين وببري كه يه سالم بزرگ تر ميشه ميايم.
شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ (۰:۴۲)
|