دستان امید از آن والدسبارسلونا
فرستنده amir_etoo_best در تاريخ چهارشنبه، ۲۳ فروردین ۱۳۸۵ (۱۵:۴۲) (۱,۴۷۲ بار خوانده شده) خبرهای فرستاده شده توسط این شخص
امیر رحمانی / FCBarcelona.ir
ال كلاسیكو فصل 2003 - 2004 سانتیاگو برنابئو:
ملكه، مشعوفتر از همیشه بود. كهكشانیهای او حمله میكردند. سربازان او آزادی خواهان كاتالون را تحت فشار قرار داده بودند. پشت محوطه، توپ به زیزو رسید. نگاهی به دروازه كرد. جوانی خوش چهره با لباسی مشكی از دروازه كاتالون حمایت میكرد. و تو هرگز ندانستی لباس مشكی او هدیهای از گائودی بود. زیزو لبخندی زد. مادریدیها نیم خیز شدند. ضربه زمینی وحشتناك سرباز مادریدی به سوی دروازه بارسا رفت. تماشاگران سپید پوش از حالا جشن گل گرفته بودند!
فرانكو خوشحال بود. چهرهاش درست شبیه به زمانی بود كه جان دادن گائودی را میدید و میخندید! اما خوب دقت نكرد كه از خون سردار كبیر بارسا چه چیزی نقش بسته بود! اگر میدانست هرگز نمیخندید. از خون گائودی viva barca شكل گرفته بود!
ضربه زیزو در دهانه دروازه بود. نیوكمپ به خود لرزید. اما صبر كنید! مادریدیها در جای خود خشك شدند! گلر جوان با تمام وجود به سمت توپ رفت! هنوز یادگاری گائودی را فراموش نكرده بود. و دستان او توپ را دفع كرد. هیچ كس باور نمیكرد!
هنوز بهت همگان ادامه داشت كه رائول، سردار فرصت طلب ملكه به دنبال توپ رفت. همه ایستاده بودند. پسر طلایی اسپانیا بود و دروازه خالی!
فریاد ole madrida به اوج رسید. قهقهه فرانكو، غولهای كاتالون را به خود لرزاند. ضربه رائول به سمت دروازه خالی رفت. اما ... وای خدای من! باور كردنی نبود! فرانكو مات و مبهوت ماند! فوق واكنش خارق العاده و حیرت آور دروازه دار كاتالون مسیر توپ را عوض كرد! رائول چشمان خود را مالید چرا كه شاید زوبیزارتا بازگشته باشد، ولی نه! او هم توان مهار این توپ را نداشت. فرانكو نعره زد و آهی كشید. او باز هم مغلوب غیرتی از جنس آبی و اناری شده بود.
بعد از اینكه سلطان پویول توپ را از خط بیرون كشید، همگان به سوی دروازه بارسا نگاه كردند. برق امید چشمان جوانك، همه را حیران كرده بود. ویكتور والدس! سانتیاگو تا سانتیاگو است آن شب را فراموش نخواهد كرد. بارسا با درخشش ویكی، رئال را شكست داد. و بار دیگر سربازان ملكه رو در روی آزادی خواهان زانو زدند. ویكی سرش را بالا گرفت. تصویر دخترك سرطانی كاتالون در ماه نقش بست. آری با وجود ویكی ،او نیز درد خود را فراموش كرده بود. ستارگان به ویكی چشمك میزدند و او را ستایش میكردند ...
بیمارستان وال دهربن كاتالونیا:
كارلوس پسرك ده ساله با اسباب بازیهای خود بازی میكرد، كمی آن طرفتر جوزف از اینكه پرستار سرم را به دستان او تحمیل میكرد، غوغایی به پا كرده بود! در میان هیاهوی بچهها و فریاد پرستار، صدای باز شدن در اتاق توجه همه را جلب كرد. كارلوس از اینكه دوباره باید چهره تنفر آور رئیس بیمارستان را كه برای ساكت كردن آنها آمده بود ملاقات كند، سرش را روی بالش گذاشت و نیم نگاهی به در داشت. اما نور عجیبی اتاق را فرا گرفت. جوان بلند قامت و خوش چهرهای نمایان شد. كودكان حیرت زده شده بودند. آنها تصویر كسی را كه هر روز در روزنامهها میدیدند و هر هفته به امید او به پای تلویزیون مینشستند را مشاهده میكردند.
ویكی لبخندی زد و با صدایی بچه گانه به آنها سلام كرد. آری او خود را هم رنگ پول و شهوت نمیكرد. ویكی هم رنگ كودكان معصوم و سرطانی شده بود. جوزف درد خود را فراموش كرده بود و پرستار به راحتی سرم او را وصل كرد. ویكی بر سر همه آنها دست كشید و با آنها نیز پیمان میبست. عهد میكرد تا او هست خبری از صدای پای اسبان ملكه به گوش نخواهد رسید. بوسهای از عشق به صورت آنها زد و خانه قلب خود را از عشقی ابدی پر كرد. چرا كه ویكی هرگز تمام نمیشود. او بدنش را بیمه آن كودكان كرد. و اعضا و جوارح او پس از مرگ به جوزفها میرسید! و تو باز هم با یك اشتباه او را به تمسخر میگیری!
پس هر گاه به ویكی اهانت كردی، بدان یك بارسایی نیستی! تو سنگربانی از جنس عشق را به تمسخر میگیری! ولی نمیدانی صدای كودكان سرطانی گاهی دستان و پاهای او را سست میكند و گرنه هرگز به او نمیخندیدی. پس به ویكی افتخار كن!
v.v حك شده بر دستكشهای او تا ابد در قلب هواداران بارسا باقی میماند ...
ویكی! فریاد بزن پسر! تو هنوز هم بهترین هستی. فریادهای تو قوت قلب كاتالون است. تو تمام نمیشوی. عشق تو در بدنی دیگر با آیندهای بزرگ ادامه پیدا میكند. كار تو فقط از دست والدسها بر میآید. باز هم با تمام وجود، كاتالون را محافظ باش. صدای كودكان سرطانی تو را از عرش فرا میخواند پس همیشه والدس باش ...
و تو نیز شبها كه ماه را میبینی كمی دقت كن و لبخند ویكی را نظاره كن. و چشمانش را ببین كه از عشق برق میزند و پاهایش را ببین كه میراث خونین كاتالون است. و ماه را ببین كه در آغوش گرفته است و فقط دستان والدس لیاقت این كار را دارند، دستانی از جنس امید ...
خوب گوش كن! نوای نیوكمپ را! صدایی ابدی:
Viva Valdes . Hands Of Hope
ال كلاسیكو فصل 2003 - 2004 سانتیاگو برنابئو:
ملكه، مشعوفتر از همیشه بود. كهكشانیهای او حمله میكردند. سربازان او آزادی خواهان كاتالون را تحت فشار قرار داده بودند. پشت محوطه، توپ به زیزو رسید. نگاهی به دروازه كرد. جوانی خوش چهره با لباسی مشكی از دروازه كاتالون حمایت میكرد. و تو هرگز ندانستی لباس مشكی او هدیهای از گائودی بود. زیزو لبخندی زد. مادریدیها نیم خیز شدند. ضربه زمینی وحشتناك سرباز مادریدی به سوی دروازه بارسا رفت. تماشاگران سپید پوش از حالا جشن گل گرفته بودند!
فرانكو خوشحال بود. چهرهاش درست شبیه به زمانی بود كه جان دادن گائودی را میدید و میخندید! اما خوب دقت نكرد كه از خون سردار كبیر بارسا چه چیزی نقش بسته بود! اگر میدانست هرگز نمیخندید. از خون گائودی viva barca شكل گرفته بود!
ضربه زیزو در دهانه دروازه بود. نیوكمپ به خود لرزید. اما صبر كنید! مادریدیها در جای خود خشك شدند! گلر جوان با تمام وجود به سمت توپ رفت! هنوز یادگاری گائودی را فراموش نكرده بود. و دستان او توپ را دفع كرد. هیچ كس باور نمیكرد!
هنوز بهت همگان ادامه داشت كه رائول، سردار فرصت طلب ملكه به دنبال توپ رفت. همه ایستاده بودند. پسر طلایی اسپانیا بود و دروازه خالی!
فریاد ole madrida به اوج رسید. قهقهه فرانكو، غولهای كاتالون را به خود لرزاند. ضربه رائول به سمت دروازه خالی رفت. اما ... وای خدای من! باور كردنی نبود! فرانكو مات و مبهوت ماند! فوق واكنش خارق العاده و حیرت آور دروازه دار كاتالون مسیر توپ را عوض كرد! رائول چشمان خود را مالید چرا كه شاید زوبیزارتا بازگشته باشد، ولی نه! او هم توان مهار این توپ را نداشت. فرانكو نعره زد و آهی كشید. او باز هم مغلوب غیرتی از جنس آبی و اناری شده بود.
بعد از اینكه سلطان پویول توپ را از خط بیرون كشید، همگان به سوی دروازه بارسا نگاه كردند. برق امید چشمان جوانك، همه را حیران كرده بود. ویكتور والدس! سانتیاگو تا سانتیاگو است آن شب را فراموش نخواهد كرد. بارسا با درخشش ویكی، رئال را شكست داد. و بار دیگر سربازان ملكه رو در روی آزادی خواهان زانو زدند. ویكی سرش را بالا گرفت. تصویر دخترك سرطانی كاتالون در ماه نقش بست. آری با وجود ویكی ،او نیز درد خود را فراموش كرده بود. ستارگان به ویكی چشمك میزدند و او را ستایش میكردند ...
بیمارستان وال دهربن كاتالونیا:
كارلوس پسرك ده ساله با اسباب بازیهای خود بازی میكرد، كمی آن طرفتر جوزف از اینكه پرستار سرم را به دستان او تحمیل میكرد، غوغایی به پا كرده بود! در میان هیاهوی بچهها و فریاد پرستار، صدای باز شدن در اتاق توجه همه را جلب كرد. كارلوس از اینكه دوباره باید چهره تنفر آور رئیس بیمارستان را كه برای ساكت كردن آنها آمده بود ملاقات كند، سرش را روی بالش گذاشت و نیم نگاهی به در داشت. اما نور عجیبی اتاق را فرا گرفت. جوان بلند قامت و خوش چهرهای نمایان شد. كودكان حیرت زده شده بودند. آنها تصویر كسی را كه هر روز در روزنامهها میدیدند و هر هفته به امید او به پای تلویزیون مینشستند را مشاهده میكردند.
ویكی لبخندی زد و با صدایی بچه گانه به آنها سلام كرد. آری او خود را هم رنگ پول و شهوت نمیكرد. ویكی هم رنگ كودكان معصوم و سرطانی شده بود. جوزف درد خود را فراموش كرده بود و پرستار به راحتی سرم او را وصل كرد. ویكی بر سر همه آنها دست كشید و با آنها نیز پیمان میبست. عهد میكرد تا او هست خبری از صدای پای اسبان ملكه به گوش نخواهد رسید. بوسهای از عشق به صورت آنها زد و خانه قلب خود را از عشقی ابدی پر كرد. چرا كه ویكی هرگز تمام نمیشود. او بدنش را بیمه آن كودكان كرد. و اعضا و جوارح او پس از مرگ به جوزفها میرسید! و تو باز هم با یك اشتباه او را به تمسخر میگیری!
پس هر گاه به ویكی اهانت كردی، بدان یك بارسایی نیستی! تو سنگربانی از جنس عشق را به تمسخر میگیری! ولی نمیدانی صدای كودكان سرطانی گاهی دستان و پاهای او را سست میكند و گرنه هرگز به او نمیخندیدی. پس به ویكی افتخار كن!
v.v حك شده بر دستكشهای او تا ابد در قلب هواداران بارسا باقی میماند ...
ویكی! فریاد بزن پسر! تو هنوز هم بهترین هستی. فریادهای تو قوت قلب كاتالون است. تو تمام نمیشوی. عشق تو در بدنی دیگر با آیندهای بزرگ ادامه پیدا میكند. كار تو فقط از دست والدسها بر میآید. باز هم با تمام وجود، كاتالون را محافظ باش. صدای كودكان سرطانی تو را از عرش فرا میخواند پس همیشه والدس باش ...
و تو نیز شبها كه ماه را میبینی كمی دقت كن و لبخند ویكی را نظاره كن. و چشمانش را ببین كه از عشق برق میزند و پاهایش را ببین كه میراث خونین كاتالون است. و ماه را ببین كه در آغوش گرفته است و فقط دستان والدس لیاقت این كار را دارند، دستانی از جنس امید ...
خوب گوش كن! نوای نیوكمپ را! صدایی ابدی:
پاسخ به: دستان اميد از آن والدس | ||
---|---|---|
زنده باد بارسلونا و زنده باد مسی
سهشنبه، ۲۵ تیر ۱۳۹۲ (۱۶:۲۶)
|
پاسخ به: دستان اميد از آن والدس | ||
---|---|---|
یاشاسین بارسلونا سهشنبه، ۲۰ فروردین ۱۳۹۲ (۲۰:۳۴)
|
پاسخ به: دستان اميد از آن والدس | ||
---|---|---|
viva barca
پنجشنبه، ۲۳ آذر ۱۳۹۱ (۴:۰۰)
|
پاسخ به: دستان اميد از آن والدس | ||
---|---|---|
زنده باد بارسا
دوشنبه، ۱۴ آذر ۱۳۹۰ (۱۹:۵۷)
|
پاسخ به: دستان اميد از آن والدس | ||
---|---|---|
شنبه، ۲۱ آبان ۱۳۹۰ (۳:۱۱)
|
پاسخ به: دستان اميد از آن والدس | ||
---|---|---|
i love you barca
دوشنبه، ۲۳ خرداد ۱۳۹۰ (۱۵:۲۰)
|
پاسخ به: دستان اميد از آن والدس | ||
---|---|---|
زنده باد بارسا
شنبه، ۲۱ خرداد ۱۳۹۰ (۲۳:۰۶)
|
پاسخ به: دستان اميد از آن والدس | ||
---|---|---|
Visca Barca یکشنبه، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۰ (۱۲:۵۶)
|
پاسخ به: دستان اميد از آن والدس | ||
---|---|---|
fofe barcelona fofe catalon
یکشنبه، ۲۴ بهمن ۱۳۸۹ (۲۳:۳۶)
|
پاسخ به: دستان اميد از آن والدس | ||
---|---|---|
یکشنبه، ۲۵ مهر ۱۳۸۹ (۱۸:۳۱)
|
پاسخ به: دستان اميد از آن والدس | ||
---|---|---|
viva barca :heli: :heli: :heli: :heli: :heli: :heli: :heli: :heli: :heli:
دوشنبه، ۱۹ مهر ۱۳۸۹ (۱۴:۴۲)
|
پاسخ به: دستان اميد از آن والدس | ||
---|---|---|
VBJGDFJMGHJDGHJ
دوشنبه، ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۹ (۱۶:۱۲)
|
پاسخ به: دستان اميد از آن والدس | ||
---|---|---|
تو همش امیدوار باش
شنبه، ۳ بهمن ۱۳۸۸ (۱۴:۵۱)
|
Re: دستان اميد از آن والدس | ||
---|---|---|
واقعا عالی بود امیر مدتها بود منتظرش بودم فوق العاده است متشکرم چهارشنبه، ۲۳ فروردین ۱۳۸۵ (۱۶:۳۷)
|