در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Frestless
پیام:
۳۴۹
عضویت از: ۲۶ آبان ۱۳۸۹
از: تهران
طرفدار:
- داوید ویا - لیونل مسی - پیروزی - اسپانیا - آرش برهانی - گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود.چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود.نگاه کن...تمام هستی ام خراب می شود.شراره ای مرا به کام میکشد. مرا به اوج می برد.مرا به دام می کشد.نگاه کن ... تمام آسمان من پر از شهاب می شود.تو آمده ای ز دورها و دورها.ز سرزمین عطرها و نورها. نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاج ها،ز ابرها، بلورها.مرا ببر امید دلنواز من.ببر به شهر شعر و شورها.به راه پر ستاره می کشانی ام.فراتر از ستاره می نشانی ام.نگاه کن...من از ستاره سوختم.لبالب از ستارگان تب شدم.چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل.ستاره چین برکه های شب شدم.چه دور بود پیش از این زمین ما.به این کبود غرفه های آسمان.کنون به گوش من دوباره میرسد صدای تو.صدای بال برفی فرشتگان.نگاه کن...که من کجا رسیده ام.به کهکشان،به بیکران،به جاودان.کنون که آمدیم تا به اوج ها.مرا بشوی با شراب موج ها. مرا بپیچ در حریر بوسه ات.مرا بخواه در شبان دیرپا.مرا دگر رها مکن!مرا از این ستاره ها جدا مکن.نگاه کن...که موم شب به راه ما چگونه قطره قطره آب می شود.صراحی سیاه دیدگان من.به لای لای گرم تو.لبالب از شراب خواب می شود.به روی گاهواره های شعر من... نگاه کن... تو می دمی و آفتاب میشوی. فروغ فرخ زاد |
||
بیخیال! | |||
۱۶ بهمن ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: شعر | ||
|
دلم می خواد یه چیزی رو بدونی دیگه نه عاشقی نه مهربونی منم دیگه تصمیمم رو گرفتم اصلا نمی خوام که پیشم بمونی دیشب که داشتم فکرام و می کردم دیدم با تو تلف شده جوونی یه جا یه جمله ی قشنگی دیدم عاشقو باید از خودت برونی چه شعرایی من واسه تو نوشتم تو همه چیز بودی جز آسمونی یادت میاد منتم رو کشیدی ؟ تا که فقط بهت بدم نشونی ؟ یادت می اد روی درخت نوشتی تا عمر داری برای من می خونی ؟ یادت میاد حتی سلام من رو گفتی به هیچ کس نمی رسونی حالا بیار عکسامو تا تموم شه اگر که وقت داری اگه می تونی نگو خجالت می کشی می دونم تو خیلی وقته دیگه مال اونی خوش باشی هر جا که می ری الهی واست تلافی نکنه زمونی |
||
هیچوقت به سرباز نمیگن «جمعهها تعطیله نجنگ» | |||
۲۱ بهمن ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Frestless
پیام:
۳۴۹
عضویت از: ۲۶ آبان ۱۳۸۹
از: تهران
طرفدار:
- داوید ویا - لیونل مسی - پیروزی - اسپانیا - آرش برهانی - گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
در سینه ام دو باره غمی جان گرفته است امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است تا لحظه های پیش دلم گور سرد بود اینک به یمن یاد شما جان گرفته است در آسمان سینه من ابر بغض خفت صحرای دل بهانه ی یاران گرفته است از هر چه بوی عشق تهی بود خانه ام اینک صفای لاله و ریحان گرفته است دیشب دو چشم پنجره در خواب می خزید امشب سکوت پنجره پایان گرفته است امشب فضای خانه دل سبز و دیدنی است در فصل زرد رنگ بهاران گرفته است........ مرحوم سلمان هراتی |
||
بیخیال! | |||
۲۱ بهمن ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: baran74
پیام:
۷۰
عضویت از: ۳۰ دی ۱۳۸۹
از: البرز
طرفدار:
- \\ - رونالدینیو - استقلال تهران - برزیل - میلاد میداودی - ............ونگر - گشتم نبود نگرد نیست گروه:
- کاربران عضو |
دخترک خندید پسرک ماتش برد که به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیده باغبان از پی او تند دوید به خیالش می خواست حرمت باغچه و دخترکم سالش رااز پسر پس گیرد غضب الود به او غیضی کرد این وسط من بودم سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم منکه پیغمبر عشقی معصوم بین دستان پر از دلهرهی یک عاشق ولب ودندان تشنه ی کشف وپرازپرسش دختر بودم وبه خاک افتادم چون رسولی ناکام هردورا بغض ربود دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت او یقینا پی معشوق خودش میاید پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود مطمئنا که پشیمان شده بر میگردد سالهاست که پوسیدهام ارام ارام عشق قربانی مظلومغرور است هنوز
|
||
سکوتم را به باران هدیه کردم تمام زندگی را گریه کردم نبودی در فراق شانه هایت....... |
|||
۲۳ بهمن ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Frestless
پیام:
۳۴۹
عضویت از: ۲۶ آبان ۱۳۸۹
از: تهران
طرفدار:
- داوید ویا - لیونل مسی - پیروزی - اسپانیا - آرش برهانی - گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
فقط به خاطر تو . . . خدایا . . . خسته ام می شنوی ؟ خسته ام او رفتن مرا می خواهد گویی نبودن من مرهم تمام زخم های اوست اما چرا ؟! مگر نمی داند زخم های من ، همه از نبودن اوست ؟ خسته ام . . . کمکم کن کمکم کن به خاطر او تا همیشه از اینجا بروم می شنوی ؟ به خاطر او تا همیشه . . . |
||
بیخیال! | |||
۳ اسفند ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Frestless
پیام:
۳۴۹
عضویت از: ۲۶ آبان ۱۳۸۹
از: تهران
طرفدار:
- داوید ویا - لیونل مسی - پیروزی - اسپانیا - آرش برهانی - گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
هر روز٬ شايد ده ها رنگين کمان در دهان ما نطفه ميبست و بيرنگی کمياب ترين چيزها بود !!!! ٬٬ اگر عشق ٬ارتفاع داشت٬ من زمين را درزير پای خود داشتم و تو هيچگاه عزم صعود نمیکردی ٬ آنگاه شايد پرچم کهربايی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی !! اگر شکستن قلب و غرور، صدا داشت ٬ عاشقان سکوت شب را ويران ميکردند !! اگر براستی خواستن توانستن بود ٬ محال نبود ٬وصال ! وعاشقان که هميشه خواهانند هميشه ميتوانستند تنها نباشند !! اگر گناه وزن داشت ٬ هيچ کس را توان آن نبود که گامی بر دارد... تو از کوله بار سنگين خويش ناله ميکردی ٬ و شايد من ٬ کمر شکستــه ترين بودم !! اگرغرور نبود ٬ چشمهایمان به جای لبها سخن نمی گفتند ٬ و ما کلام دوستت دارم را ٬ ميان نگاه های گهگاه مان جستجو نمی کرديم !! اگر دیــوارنبود ٬ نزديک تر بوديم ! همه وسعت دنيا يک خانه ميشد و تمام محتوای يک سفره سهم همه بود ٬ و هيچکس درپشت هيچ ناکجايی پنهان نميشد!! اگر ساعتها نبودند ٬ آزادتر بوديم ... با اولين خميازه به خواب ميرفتيم وهرعادت مکرر را در ميان بيست و چهار زندان حبس نمیکرديم !! اگر خواب حقيقت داشت ٬ هميشه با تو در کنار آن ساحل سبز لبريز از ناباوری بودم! هيچ رنجی بدون گنج نبود اما گنجها شايد٬ بدون رنج بودند !! اگر همه ثروت داشتند ٬ دلها ، سکه را بيش از خدا نمی پرستيدند ٬ و يکنفر در کنار خيابان ، خواب گندم نميديد ٬ تا ديگری از سر جوانمردی بی ارزش ترين سکه اش را نثار او کند ... اما بی گمان صفا و سادگی ميمرد ٬ اگر همه ثروت داشتند !! اگر مرگ نبود ٬ همه کافر بودند وزندگی بی ارزشترين کالا بود! ترس نبود ٬ زيبايی نبود و خوبـی هم ٬ شايد !! اگر عشـق نبود ٬ به کدامين بهانه می گرستيم و می خنديديم ؟! کدام لحظه ی ناياب را انديشه می کرديم ؟! و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آورديم ؟! آری ! بيگمان پيش از اينها مرده بوديم ٬ اگر عشـق نبود !! اگر کينه نبود ٬ قلبها تمام حجم خود را در اختيار عشق ميگذاشتند!! من با دستانی که زخم خورده ی توست٬ گيسوان تـو را نوازش ميکردم و تو سنگی را که من به شيشه ات زده بودم به يادگار نگه ميداشتی ! و ما پيمانه هايمان را در تمام شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان می نوشيديم !! اگر خداونـد يک آرزوی انسان را برآورده ميکرد ٬ من بيگمان ٬ ديدن تـو را آرزو می کردم .... و تـو ......... نمی دانم؟؟ |
||
بیخیال! | |||
۳ اسفند ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: baran74
پیام:
۷۰
عضویت از: ۳۰ دی ۱۳۸۹
از: البرز
طرفدار:
- \\ - رونالدینیو - استقلال تهران - برزیل - میلاد میداودی - ............ونگر - گشتم نبود نگرد نیست گروه:
- کاربران عضو |
سکوتم را به باران هدیه کردم تمام زندگی راگریه کردم نبودی درفراق شانه هایت به هر خاکی رسیدم تکیه کردم
|
||
سکوتم را به باران هدیه کردم تمام زندگی را گریه کردم نبودی در فراق شانه هایت....... |
|||
۳ اسفند ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: argentina
پیام:
۱,۷۱۲
عضویت از: ۱۱ تیر ۱۳۸۹
از: MY BEST CITY IS QUCHAN
طرفدار:
- LIONEL ANDRES MES MES - دیگو آرماندو مارادونا - یوهان کرایف - ارتش سرخ آسیا - ARGENTINA - علی کریمی - پپ گواردیولا - آرسن ونگر - ویسی گروه:
- کاربران عضو |
غزلی از محمد علی حریری نرده های کنار خیابان بهتر از تو مرا میشناسند نیمکتهای تک زیر باران بهتراز تو مرا میشناسند عابران غبار وغریبی بیشتر از تو با من رفیقند شهروندان شهر خموشان بهتر از تو مرا میشناسند آنقدر چشم خود را نوشتم جای پای عبورت که خط کشی های طول خیابان بهتر از تو مرا می شناسند جای آن گندمین روی ماهت بس که بوسیده ام قرص نان مشتری های منظومه نان بهتر از تو مرامی شناسند بس که این کوچه پس کوچه ها را بی قرار از قرارت دویدم کودکان فرار از دبستان بهتر از تو مرا می شناسند برگ های مرا در بدر کرد شب خزانی که بر من گذر کرد رفتگرهای صبح زمستان بهتر از تو مرا می شناسند می روم با عصای خیالی در پی رد پای خیالی سمت آن ناکجایی که در آن بهتر از تو مرامیشناسند |
||
۳ اسفند ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Frestless
پیام:
۳۴۹
عضویت از: ۲۶ آبان ۱۳۸۹
از: تهران
طرفدار:
- داوید ویا - لیونل مسی - پیروزی - اسپانیا - آرش برهانی - گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبارآلود و دود یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ای ز امروز ها,دیروز ها دیدگانم همچو دالان های تار گونه هایم همچو مرمر های سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از فریاد درد می خزن آرام روی دفترم دست هایم فارغ از افسون شعر یاد می آرم که در دستان من روزگاری شعله می زد خون شعر خاک می خوان مرا هر دم به خویش می رسند از ره که در خاکم نهند آه!شاید عاشقانم نیمه شب گل به روی گور غمناکم نهند بعد من ناگاه به یک سو میروند پرده های تیره ی دنیای من چشم های ناشناسی می خزند روی کاغذ ها و دفتر های من در اتاق کوچکم پا می نهد بعد من,با یاد من بیگانه ای در بر آیینه می ماند به جای تار مویی ,نقش دستی ,شانه ای می رهم از خویش و می مانم ز خویش هر چه بر جا مانده ویران میشود روح من چون بادبان قایقی در افق ها دور و پنهان میشود می شتابند از پی هم بی شکیب روزها و هفته ها و ماه ها چشم تو در انظار نامه ای خیره می ماند به چشم راه ها لیک دیگر پیکر سرد مرا می فشارد خاک دامن گیر خاک! بی تو,دور از ضربه های قلب تو قلب من می پوسد آن جا زیر خاک بعد ها نام مرا باران و باد نرم می شویند از رخسار سنگ گور من گمنام می ماند به راه فارغ از افسانه های نام و ننگ فروغ فرخ زاد زمستان 1958-مونیخ |
||
بیخیال! | |||
۱۱ اسفند ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Hero.Sniper
پیام:
۳,۵۳۰
عضویت از: ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
از: جایی فرا سوی زمان
طرفدار:
- کارلس پویول - یوهان کرایف - اسپانیا - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
نمی خواهم بدانم بعد مرگم چه خواهد شد ؟ نمی خواهم بدانم کوزه گر با خاک اندامم چه خواهد ساخت ؟ ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازند و آن سوتک به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یک ریز و پی در پی بفشارد دم گرم نفسهایش در گلویم را تا که شاید خواب این خفتگان خفته را آشفته و آشفته تر سازد تا که شاید بشکند این سکوت مرگ بارم را "دکتر علی شریعتی" |
||
نکند پاسخش طبر باشد |
|||
۲۳ اسفند ۱۳۸۹
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |