به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
در حال دیدن این عنوان: ۱ کاربر مهمان
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
     
سالگرد شهادت شهيد محمد منتظر
نام کاربری: Dark_Rider
پیام: ۸,۸۵۸
عضویت از: ۶ دی ۱۳۸۸
از: كنار دريا
طرفدار:
- کارلس پویول & لیو مسی
- کرایوف
- برزیل و اسپانیا
- :D
- پپ عزیز
- پروین
گروه:
- کاربران عضو
شهید محمد منتظر قائم

فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد




حکایت سرخ و ماندگار محمد از کویر طبس آغاز می شود، او متولد فردوس و از خانواده ای متدین و مذهبی و روحانی قدم به عرصه وجود می گذارد. محمد آفتابی ترین نوزاد کویر طوفان خیز در اسفند ماه 1327 ه ش متولد شد. محمد از همان خردسالی مقاوم، پر تحرک و با تقوی بود و تحصیلات خود را با جدیت تمام آغاز و به پایان رساند .هنوز 15 سال بیشتر نداشت که حماسه 15 خرداد سال 1342 آغاز شد و با وجود کمی سن در بیشتر فعالیت های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و مبارزه علیه رژیم طاغوت سرآمد بود. تحصیلاتش به خاطر عشق و علاقه به رشته فنی در هنرستان گذراند و سپس به خدمت سربازی رفت و بعد از در شرکت برق منطقه ای مشغول به کار شد. ولی به دلیل انقلابی بودن و فعالیت علیه رژیم شاه و حرکت های انقلابی و مبارزاتی از کار اخراج شد و به مدت 15 ماه به زندان افتاد. مبارزات خستگی ناپذیر او چه در زندان و چه در بیرون از آن قطع شدنی نبود و هر کجا به سر می برد علیه رژیم منحط پهلوی در نبرد بود.



پس از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال 1357 به عنوان اولین فرمانده سپاه یزد منصوب شد و دو ماه پس از تشکیل آن به همراهی گروهی از همرزمانش به منطقه کردستان عزیمت نمود و پس از مدتی به یزد بازگشت و به فعالیت خود ادامه داد و در روز پنجم اردیبهشت 1359 وقتی تجاوز آمریکا به خاک جمهوری اسلامی در صحرای طبس آغاز شد سراسیمه به آن جا شتافت و پس از تفحص در منطقه مشغول کشف ماجرای چگونگی تجاوز خود فروختگان داخلی بود که طی یک نقشه از پیش تعیین شده آن منطقه مورد حمله هوایپما قرار گرفت تا اسناد خیانت خودفروختگان داخلی و خارجی نابود شود و چهره پلید منافقین تا ابد در پس پرده بماند ولی شهادت این سردار رشید اسلام پرده از چهره تمامی منافقین برداشته و تا ابد چهره کریه استکبار و هم پیمانانشان برای ملت مظلوم ایران و جهان هویدا شد و خون این پاسدار رشید اسلام باعث روشن شدن بسیاری از تجاوزات استکبار به مملکت اسلامی ما شد.




سردار شهيد منتظرقائم به روايت تصوير
محمد، منتظر قائم(عج) بود! يادي از شهيد محمد منتظر قائم اولين فرمانده سپاه يزد که در کنار هلیکوپترهای نیروهای متجاوز آمریکایی با شهادت خود امداد الهی را در تاریخ جاودانه نمود.


شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا ، صلوات






۵ اردیبهشت ۱۳۹۰
پاسخ به: یاد بچه های جنگ ...
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
ستاره درخشان جنگ های کردستان

صاحب‌نظران جنگ های هوایی شهید شیرودی را « نامدارترین خلبان جهان» نامیده اند. وی هنگام هجوم به دشمن با هلیکوپتر به صورت مایل شیرجه می رفت و دشمن را زیر رگبار گلوله می گرفت و مثل جت جنگنده فانتوم مانور می داد.

شهید علی اکبر شیرودی در دیماه 1334 در روستای بالاشیرود تنکابن در استان مازندران چشم به جهان گشود . پدر این شهید بزرگوار در مورد خوابی که پیش از بدنیا آمدن علی اکبر دیده می گوید: "پیش از تولد علی اکبر در خواب دیدم که بر فراز بام خانه، ستاره درخشانی است که چشمها را خیره می کند به طوری که اهالی از اطراف برای تماشای آن می آمدند. علی اکبر که متولد شد، درشت تر از نوزادان دیگر بود و اعجاب اقوام و همسایگان را بر انگیخت".

هنگامی که شهید شیرودی طفلی بیش نبود پدرش تحت تأثیر خوابی که دیده بود در تعلیم قرآن به فرزند همت گمارد. در دوران دبستان نیز نه تنها از نظر جسمی جثه ای درشت داشت بلکه از نظر هوش و استعداد از بسیاری از همسالان خود گوی سبقت را ربوده بود.
بعد از اتمام دوره ابتدایی و کسب رتبه شاگرد اولی، به دلیل نبود دبیرستان در روستای بالاشیرود در دبیرستان شیرود در شش کیلومتری محل سکونتش ادامه تحصیل داد. وی که از مشکلات مالی خانواده مطلع بود از طریق کارگری و کشاورزی به پدرش کمک می کرد.

در دوران جوانی همچنان از لحاظ ایمان، اخلاق و تحصیل سرآمد جوانان آن منطقه بود. معلم تعلیمات دینی وی در خصوص ویژگی های اخلاقی علی اکبر می گوید: «اخلاق اسلامی و رفتار جوانمردانه او نشانه هایی از خصوصیات جوانی میرزا کوچک خان را مجسم می کرد»



شهید علی اکبر قربان شیرودی در سال آخر دبیرستان جهت یافتن کار به تهران آمد و در کنار کار به ادامه تحصیل پرداخت. در سال 1350 با افکار و مبارزات امام خمینی (ره) آشنا شد و شروع به مطالعه معارف و کتابهای ادیان مختلف همچنین کتب فلسفی و سیاسی از جمله نوشته های شهید مطهری کرد.

شهید شیرودی، در سال 1351 وارد دوره مقدماتی خلبانی شد و پس از مدتی برای گذراندن دوره کامل به پادگان هوا نیروز اصفهان منتقل شد. با اتمام دوره خلبان هلیکوپتر کبری به این موضوع پی برد که نفوذ آمریکایی ها در ارتش و فرهنگ کشور بیش از آن است که تصور می شد. وی پس از پایان دوره خلبانی به عنوان خلبان به استخدام ارتش در آمد و به پادگان هوانیروز کرمانشاه منتقل شد. در این ایام با شهید احمد کشوری، از خلبانان مؤمن که از همشهریانش نیز بود آشنا شد.



این شهید بزرگوار در دوران مبارزات انقلاب اعلامیه های حضرت امام خمینی(ره) را در کرمانشاه پخش می کرد و در آستانه پیروزی انقلاب همراه با حجت الاسلام آل طاهر مسئولیت حفاظت از کرمانشاه به خصوص رادیو و تلویزیون و ادارات مهم دولتی را بر عهده گرفت.

در غائله کردستان داوطلبانه به این منطقه شتافت و در مقابل گروه های ضد انقلاب به مبارزه پرداخت. در همین دوره و در سن 24 سالگی به دلیل فداکاری های کم نظیر و تحرکات فوق العاده اش به عنوان فرمانده خلبانان هوانیروز انتخاب شد.

شهید شیرودی در حماسه پاوه نیز نقش تعیین کننده ای در آزادسازی شهر ایفا کرد به طوری هاشمی رفسنجانی به نشانه سپاسگزاری از وی گفت : «شیرودی حق بزرگی در این کشور دارد.» شهید چمران در خصوص رشادت های شهید شیرودی در غائله کردستان و پاوه می گوید: «هنگام هجوم به دشمن با هلیکوپتر به صورت مایل شیرجه می رفت و دشمن را زیر رگبار گلوله می گرفت و مثل جت جنگنده فانتوم مانور می داد. او با آن وحشتی که در دل دشمن ایجاد می کرد، بزرگترین ضربات را به آنها می زد.»

همرزمان این شهید بزرگوار در خصوص شخصیت والای خلبان شیرودی می گویند: روزی در تعقیب ضد انقلاب وقتی خواست راکتی شلیک کند متوجه حضور بچه ای در آن حوالی شد، برگشت و ابتدا با بال هلیکوپتر بچه را ترساند و از آنجا راند و بعد برگشت و حمله کرد.



شهید شیرودی پس از سه سال مبارزه با ضد انقلاب در غرب کشور به اصرار روحانیون و همرزبان پاسدارش در 20 شهریور 1359 به مدت یک ماه به مرخصی رفت، اما بیش از 10 روز در تنکابن نماند، چراکه با شنیدن حمله عراق به جنوب ایران به منطقه بازگشت. در آن چند روز نیز با اینکه منافقان و ضد انقلاب در تعقیب او بودند، وی بدون محافظ و تنها با یک قبضه کلت کمری که از حجت الاسلام حاج احمد خمینی هدیه گرفته بود در تنکابن تردد می کرد و اغلب اوقات با لباس کار به میان روستاییان می رفت و در کشتزارها به سالخوردگان کمک می کرد.

با شروع جنگ تحمیلی در 31 شهریور ماه سال 1359 به منطقه کرمانشاه رفت. وی هنگامی که شنید بنی صدر دستور داده پادگان تخلیه و انبار مهمات منهدم شود از دستور سرپیچی کرد و به دو خلبانی که با او همفکر بودند گفت : "ما می مانیم و با همین دو هلیکوپتری که در اختیار داریم مهمات دشمن را می کوبیم و مسئولیت تمرد را می پذیریم".



در طول 12 ساعت پرواز بی نهایت حساس و خطرناک، این شهید به عنوان تنها موشک انداز پیشاپیش دو خلبان دیگر به قلب دشمن یورش برد. شجاعت و ابتکار عمل این شهید نه تنها در سراسر کشور، بلکه در تمام خبرگزاری های مهم جهان منعکس شد. بنی صدر برای حفظ ظاهر دو هفته بعد به او ارتقاء درجه داد، اما خلبان شیرودی درجه تشویقی را نپذیرفت و تنها خواسته اش این بود که کارشکنی های بنی صدر و بی تفاوتی برخی از فرماندهان را به عرض امام (ره) برساند.

در همان ایام به دستور فرماندهی هوانیروز چند درجه تشویقی گرفت و از ستوانیار سوم خلبان به درجه سروانی ارتقاء یافت، اما طی نامه ای به فرمانده هوانیروز کرمانشاه در 9 مهر 1359 چنین نوشت:" اینجانب خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه می باشم و تا کنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگ ها شرکت نموده اند، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته ام و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفته ام. لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب داده اند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که بوده ام، برگردانید".



شهید شیرودی در عملیاتهای پروازی خود تلفات سنگینی را به نیروها و تجهیزات دشمن در نقاط استراتژیکی غرب کشور وارد کرد. در 13 دی ماه 1359 وقتی خیانت های آشکار بنی صدر را دید به افشاگری پرداخت و از شنوندگان سخنانش خواست با ایمان و اسلحه و چنگ و دندان از میهن اسلامی دفاع کنند.

در همین ایام شهید علی اکبر شیرودی را به خاطر باز پس گیری ارتفاعات بازی دراز بازداشت تنبیهی کردند و در واکنش به این مساله روحانیون متعهد و اعضای سپاه کرمانشاه مراتب ناراحتی خود را در اسرع وقت به اطلاع اعضای شورایعالی دفاع از جمله آیت الله خامنه ای و حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی رساندند و حکم بازداشت وی در 6 دی ماه سال 1359 منتفی شد.

وی در مصاحبه ای که در مجله پیام انقلاب منتشر شد، علت زنده مانده اش را پس از چند هزار مأموریت هوایی و انجام بالاترین پروازهای جنگی در دنیا و نجات یافتن از 360 خطر مرگ مشیت و عنایت الهی عنوان می کند.



او به دلیل لیاقت و شجاعت ظرف هفت ماه از درجه ستوانیاری به درجه سروانی ارتقاء یافت. شهیدعلی اکبر شیرودی از شهادت خود آگاه بود، چنان که به یکی از روحانیون متعهد کرمانشاه گفته بود: " شهید احمد کشوری را در خواب دیدم که به من گفت شیرودی یک عمارت خیلی خوبی برایت گرفته ام و باید بیایی و در این عمارت بنشینی".

آخرین عملیات پروازی خلبان شیرودی در بازی دراز صورت گرفت. عراق لشکری زرهی با 250 تانک و با پشتیبانی توپخانه و خمپاره انداز و چند فروند جنگنده روسی و فرانسوی، برای بازپس گیری ارتفاعات «بازی دراز» به سوی سر پل ذهاب گسیل می کند.

خلبان یاراحمد آرش که به همراه شهید شیرودی در این عملیات پروازی شرکت داشت، درمورد چگونگی شهادت این خلبان دلاور چنین می گوید: " بارها او را در صحنه جنگ دیده بودم که خود را با هلیکوپتر به قلب دشمن زده و حتی هنگام پرواز مسلسل به دست می گرفت. درآخرین نبرد هم جانانه جنگید و بعد از آنکه چهارمین تانک دشمن را زدیم، ناگهان گلوله یکی از تانک های عراقی به هلیکوپتر اصابت کرد و در همان حال شیرودی که مجروح شده بود با مسلسل به همان تانک شلیلک کرده و آن را منهدم نمود و خود نیز به شهادت رسید."



جنازه شهید شیرودی پس از تشیع باشکوه در روستای شیرود تنکابن به خاک سپرده می شود. از شهید شیرودی دو فرزند به نام عادله و ابوذر که در هنگام شهادت پدر 4ساله و یک ساله بودند به یادگار مانده است. پس از شهادت سروان خلبان علی اکبر شیرودی در تاریخ 8 اردیبهشت 1360، شخصیت های مملکتی نسبت به شخصیت والا و سلوک اخلاقی وی اظهارات مختلفی نموده اند از جمله حضرت آیت الله خامنه ای از وی به عنوان اولین نظامی که در نماز به او اقتدار کرده است، یاد می کند و او را مکتبی، مومن و جنگنده در راه خدا توصیف می کنند.



حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی در مورد وی می گوید: " من در قیافه شیرودی مالک اشتر را دیدم." همچنین شهید دکتر مصطفی چمران، وزیر دفاع وقت او را « ستاره درخشان جنگ های کردستان» نامیده است. صاحب نظران جنگ های هوایی او را « نامدارترین خلبان جهان» نامیده اند؛ چنان که شهید تیمسار فلاحی، رئیس ستاد مشترک ارتش در باره وی می گوید: "ناجی غرب و فاتح گردنه ها و ارتفاعات آریا، بازی دراز، میمک، دشت ذهاب و پادگان ابوذر بود. او غیر ممکن ها را ممکن ساخت. کسی بود که وقتی خبر شهادتش را به امام (ره) دادم، امام در مورد وی فرمود:" او آمرزیده است".




۸ اردیبهشت ۱۳۹۰
پاسخ به: یاد بچه های جنگ ...
نام کاربری: MES_MES
پیام: ۱,۷۴۰
عضویت از: ۱۳ خرداد ۱۳۸۹
از: KERMANSHAH
طرفدار:
- JUST MESSI
- مارادونا
- استقلال
- آرژانتین , اسپانیا
- کاپیتان فرهاد
- پپ گواردیولا
- امیر قلعه نوعی , مجید جلالی
گروه:
- کاربران عضو
من که به عنوان یک کرمانشاهی همیشه به داشتن قهرمان هایی چون شهید کشوری و شیرودی افتخار می کنم
اون ها بودن که به خاطر من و امثال من از جونشون گذشتن
امسال هم مثل هر سال مراسم یاد بود ((شهید شیرودی )) دلاور هوانیورز کرمانشاه در اینجا برگذار میشه
یاد و خاطره شهیدان همیشه در دل ما باقی خواهد ماند





۸ اردیبهشت ۱۳۹۰
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ...
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
مرتضی مطهری

مرتضی مطهری (۱۳ بهمن، ۱۲۹۸ فریمان - ۱۱ اردیبهشت، ۱۳۵۸ تهران) مفسر قرآن، فیلسوف، متکلم، عضو هیئت موتلفه اسلامی و از نظریه‌پردازان نظام جمهوری اسلامی ایران بود.

وی قبل از انقلاب ۵۷ عضو انجمن سلطنتی فلسفه و استاد دانشگاه تهران بود. بعد از انقلاب به ریاست شورای انقلاب منصوب شد. سید روح‌الله خمینی علاقه زیادی به وی داشت، تا بدانجا که بعد از مرگش گفت: «مطهری پاره تن اسلام بود.» در ادبیات رسمی جمهوری اسلامی از وی با عنوان «معلم شهید» یاد می‌گردد.

دوران کودکی و نوجوانی

مطهری در ۱۳ بهمن ۱۲۹۸ در فریمان از توابع شهر مشهد در یک خانواده روحانی با اصالت هراتی متولد شد. در کودکی برای فراگیری دروس ابتدایی به مکتبخانه رفت. در سن دوازده سالگی به حوزه علمیه مشهد رفت و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی همت گماشت. در سال ۱۳۱۶ برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم شد. این در حالی بود که اندکی پیش از آن عبدالکریم حائری یزدی، موسس حوزه، مرد و ریاست حوزه را سه تن از مدرسان بزرگ آن سید محمد حجت، سید صدرالدین صدر و سید محمد تقی خوانساری به عهده گرفته بودند.

دوران جوانی

در دوره اقامت پانزده ساله خود در قم از بروجردی (در فقه و اصول) و خمینی (به مدت ۱۲ سال در فلسفه ملاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول) و علامه سید محمد حسین طباطبائی (در فلسفه: الهیات شفای بوعلی و دروس دیگر) بهره گرفت. قبل از نقل مکان بروجردی به قم، مطهری گاهی به بروجرد می‌رفت و از محضر وی استفاده می‌کرد. وی مدتی نیز پای درس و بحث حاج میرزا علی آقا شیرازی در اخلاق و عرفان نشست. سید محمد حجت (در اصول) و سید محمد محقق داماد (در فقه) از اساتید دیگر مرتضی مطهری بودند. وی در مدت اقامت خود در قم علاوه بر تحصیل علم، در امور اجتماعی و سیاسی نیز مشارکت داشت و از جمله با فدائیان اسلام در ارتباط بوده‌است.

مهاجرت به تهران

مطهری در سال ۱۳۳۱ از قم به تهران مهاجرت کرد، و در این شهر به تدریس در مدرسه مروی و تألیف و سخنرانی‌های تحقیقی پرداخت. در سال ۱۳۳۴ اولین جلسه تفسیر انجمن اسلامی دانشجویان توسط مطهری تشکیل گردید، و در همان سال تدریس خود را در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران را آغاز کرد. در سالهای ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ و پس از تشکیل انجمن اسلامی پزشکان، مطهری به یکی از سخنرانان اصلی این انجمن تبدیل گشت. وی در طول سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۰ سخنران منحصر به فرد این انجمن بود.

فعالیت‌های سیاسی

مرتضی مطهری در فعالیت‌های سیاسی خمینی در کنار بود، به‌طوری که می‌توان سازماندهی قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در تهران و هماهنگی آن با روح‌الله خمینی را مرهون تلاش‌های او و یارانش دانست. وی در ساعت ۱ بعد از نیمه شب روز چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به دنبال یک سخنرانی مهیج علیه شخص شاه به وسیله پلیس دستگیر، و پس از انتقال به زندان موقت شهربانی به همراه تعدادی از روحانیون تهران زندانی شد. پس از ۴۳ روز به دنبال مهاجرت علمای شهرستانها به تهران و فشار مردم، به همراه سایر روحانیون از زندان آزاد شد.

پس از تشکیل هیئت‌های مؤتلفه اسلامی، مطهری از سوی خمینی به همراه چند تن دیگر از شخصیت‌های روحانی عهده دار رهبری این هیئت‌ها گشت. پس از ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت توسط محمد بخارایی، کادر رهبری هیئت‌های موتلفه شناسایی و دستگیر شد. ولی از آنجایی که قاضی پروندهٔ این گروه مدتی در قم نزد مطهری تحصیل کرده بود، به ایشان پیغام می‌فرستد که «حق استادی را به جا آوردم» و بدین ترتیب مطهری از مهلکه جان سالم بدر برد.

فعالیت‌های علمی-فرهنگی

پس از حادثه ترور حسنعلی منصور، وی به تألیف کتاب در موضوعات مورد نیاز جامعه و ایراد سخنرانی در دانشگاه‌ها، انجمن اسلامی، نهضت اسلامی پزشکان، مسجد هدایت و مسجد جامع نارمک ادامه داد. به طور کلی او به یک نهضت اسلامی معتقد بود و برای اسلامی کردن محتوای نهضت تلاشهای ایدئولوژیک بسیاری نمود. از جمله مهمترین این اقدامات می‌توان به کمک به تأسیس حسینیه ارشاد در سال ۱۳۴۶ اشاره کرد. پس از مدتی به علت اختلاف نظر با برخی از اعضای هیئت مدیره، در سال ۱۳۴۹ از عضویت هیئت مدیره آن موسسه استعفا داد و آن را ترک گفت.

تبلیغ برای آوارگان فلسطینی

در سال ۱۳۴۸ به خاطر صدور اعلامیه‌ای با امضای وی و علامه طباطبایی و سید ابوالفضل موسوی زنجانی مبنی بر جمع اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طی یک سخنرانی ضداسرائیلی در حسینیه ارشاد دستگیر شد و مدت کوتاهی در زندان تک سلولی به سربرد. از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۱ برنامه‌های تبلیغی مسجدالجواد را زیر نظر داشت و غالباً خود سخنران اصلی بود تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر مطهری دستگیر و مدتی در بازداشت قرار گرفت. پس از آن مطهری سخنرانی‌های خود را در مسجد جاوید و مسجد ارک و غیره ایراد می‌کرد. بعد از مدتی مسجد جاوید نیز تعطیل گردید. در حدود سال ۱۳۵۳ ممنوع‌المنبر گردید و این ممنوعیت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.

مبارزه با التقاط

مهم‌ترین خدمت مرتضی مطهری به بنیاد گرایی اسلامی در طول زندگی‌اش ارائه ایدئولوژی اسلامی از طریق تدریس و سخنرانی و تألیف کتاب متعدد است. حساسیت این گونه فعالیت فرهنگی خصوصاً در سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ به خاطر افزایش تبلیغات گروه‌های چپ و پدید آمدن گروه‌های مسلمان چپ و ظهور پدیده التقاط به اوج خود رسید. گذشته از خمینی، مطهری نیز دیگران را از همکاری با سازمان «مجاهدین خلق ایران» باز می‌داشت. در این سال‌ها مطهری به توصیه روح‌الله خمینی هفته‌ای دو روز برای تدریس به قم می‌رفت و هم‌زمان در تهران نیز به تدریس در منزل ادامه می‌داد. در سال ۱۳۵۵ به دنبال اختلاف با یکی از اساتید دانشکده الهیات زودتر از موعد مقرر بازنشسته شد. همچنین در طول این سال‌ها، مطهری با همکاری تنی چند از شخصیت‌های روحانی، «جامعه روحانیت مبارز تهران» را بنیان گذارد بدان امید که روحانیت شهرستان‌ها نیز به تدریج چنین سازمانی پیدا کند.

ارتباط با خمینی و انقلاب

گرچه ارتباط مرتضی مطهری با خمینی پس از تبعید اواز ایران به وسیله نامه و غیره استمرار داشته‌است ولی در سال ۱۳۵۵ موفق گردید مسافرتی به نجف نموده و ضمن دیدار با خمینی درباره مسائل مهم نهضت و حوزه‌های علمیه با وی مشورت نماید. پس از مرگ مصطفی خمینی و آغاز دوره جدید نهضت اسلامی، مطهری به طور تمام‌وقت درخدمت نهضت قرار گرفت. در دوران اقامت روح‌الله خمینی در پاریس، سفری به آن شهر نمود. در همین سفر خمینی وی را مسؤول تشکیل شورای انقلاب کرد. هنگام بازگشت روح‌الله خمینی به ایران، مطهری مسؤولیت کمیته استقبال از امام را شخصاً به عهده گرفت.

ترور

مرتضی مطهری بعد از ظهر روز سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ به همراه گروهی از رجال سیاسی انقلابی در جلسه‌ای در منزل دکتر یدالله سحابی شرکت کرد. پس از پایان جلسه، در تاریکی شب و هنگام خروج وی از محل جلسه، هدف گلوله یکی از افراد گروه فرقان قرار گرفت، و پس از انتقال به بیمارستان طرفه درگذشت.

یادبود

در دهه ۱۳۶۰، شهرداری منطقه ۱۱ تهران بنای یادبود کوچکی در نزدیکی محل ترور مرتضی مطهری در خیابان پارک امین‌الدوله در محله دروازه شمیران شهر تهران برپا کرد.

روز ۱۲ اردیبهشت به یاد او روز معلم نامگذاری شده‌است.

برخی دیدگاه‌های او

فطری بودن اسلام

مطهری معتقد بود که باید اسلام را آن‌طور که هست به مردم معرفی کنیم، نه چیزی به آن بیفزاییم و نه بکاهیم، به تعبیر دیگر اسلام را بدون آرایش و پیرایش عرضه کنیم، آن‌گاه «فطرت حقیقت‌جوی» انسان‌ها به‌سوی آن جذب خواهد شد.[1]

ولایت فقیه

« چنان که می‌دانیم وابستگی دین به سیاست به مفهومی که پیش‌تر در بالا طرح شد یعنی‏ مقام قدسی داشتن حکام، اختصاص به جهان تسنن دارد. در شیعه هیچگاه چنین‏ مفهومی وجود نداشته‌است. تفسیر شیعه از «اولوالامر» هرگز به‌صورت‏ بالا نبوده‌است.[2] »
« تصور مردم از ولایت فقیه این نبوده و نیست که فقها حکومت کنند واداره مملکت را بدست گیرند، این مفهوم اختصاص به جهان تسنن دارد. در شیعه هیچ‌گاه چنین مفهومی وجود نداشته‌است.[3] »

رسوم ملی ایرانی

مرتضی مطهری معتقد بود که بزرگداشت آیین چهارشنبه سوری از آن «احمق‌ها» است و در مطبوعات و سخنرانی‌ها به این مطلب اشاره کرده‌است.[4]

شعر بنی‌آدم

به نظر مطهری: «سعدی اشتباه کرده که گفته بنی‌آدم اعضای یکدیگرند. دروغ است که بنی‌آدم اعضای یکدیگرند. آمریکایی‌ها و ویتنامی‌ها هر دو بنی‌آدم‌اند، ولی دروغ است که اعضای یک پیکرند. پیغمبر فرمود مومنان اعضای یک پیکرند. مَثَل اهل ایمان دوستی و مهربانی متقابل است. وقتی یک عضو درد می‌کشد سایر اعضا هم ناراحتند و با این عضو همدردی می‌کنند.»[5]
_______________________________________
1. مرتضی مطهری. کتاب مسئله حجاب
2. مرتضی مطهری. نهضت‌های اسلامی در صد ساله اخیر. چاپ دوازدهم، انتشارات صدرا، ۱۳۶۸.
3. پیرامون جمهوری اسلامی، صفحه ۳۰، چاپ صدرا، ۱۳۷۲
4. صحبت‌های شهید مطهری درمورد چهارشنبه‌سوری
5. مرتضی مطهری، انسان کامل، انتشارات صدرا، ص ۲۸۵ تا ۲۸۷، چاپ چهل‌وچهارم مرداد ۱۳۸۸




۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۰
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ...
نام کاربری: مستشار
پیام: ۳,۸۸۲
عضویت از: ۸ فروردین ۱۳۹۰
گروه:
- کاربران عضو
من هروقت از اتوبان شهید همت رد میشم و عکس ایشون رو می بینم واقعا افتخار میکنم احساس غرور میکنم خیلی چهره دلنشینی دارند و واقعا مومنن چون بادیدنشون یاد خدا می افتم......




فانوس نگاهم را آویخته ام بر در
من منتظرم زیرا،گفتند:"تو می آیی"
تا عابر چشمانت، ره گم نکند در شب
بر کوچه بتابان نور، ای ماه تماشایی
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۰
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ...
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
گفت‌وگوبافرزندشهیدبرونسی + وصیتنامه شهید

پلاک هویت، بخشی از صفحات قرآن به همراه جانماز و مهر، سربند لبیک یا خمینی و لباس بادگیر خاکی منقوش به آرم سپاه یادگاری هایی بود که به همراه پیکر مطهر شهید عبدالحسین برونسی غریبانه در شرق دجله به امانت مانده بود تا امسال این شاگرد حقیقی مکتب نینوا به سرزمین مادری بازگردد و به ندای «این عمار» مقام معظم رهبری را لبیک گوید.پیکرش را که آوردند عاشورایی در سالروز شهادت مظلومه تاریخ در مشهد برپا شد، نمایی از عکسش بر دستان مردم خودنمایی می کرد؛ آری چهره اش غرق در قهقهه مستانه بود و حکایت از عند ربهم یرزقون داشت. صدای بال و پر زدن کبوتران حرم امام رضا(ع) به گوش می رسید، سردار رشید اسلام عبدالحسین برونسی در میان حزن و اندوه و شیون انبوه عزاداران مشهدی بر بال فرشتگان از شهر مشهد تا بهشت مشایعت شد، انتظار زمین برای آغوش گرفتن جسم یکی از پرستوان آسمان شهادت به پایان رسید و شهید برونسی در بهشت رضا به خاک سپرده شد.پیکر شهید برونسی در عملیات ویژه ‌ای در شرق دجله پس از 27 سال کشف شده و در وعده ای عاشقانه به پابوس امام رضا(ع) آمد، بازگشت پیکر شهید برونسی به خراسان رضوی، دهه فاطمیه امسال را عاشورایی کرد.اما این پایان راه نیست چرا که عملیات بدر و شهادت تو نامت را هماره بر سینه کش تاریخ ماندگار کرده و پیامت بر پیشانی بند اعصار، جاودانه خواهد ماند و هیچگاه غبار فراموشی ردپای تو را از ذهن‌ ها محو نخواهد کرد. به قول سید شهیدان اهل قلم : "در عالم رازی است که جز به بهای خون فاش نمی شود".
آنچه می خوانید حاصل گفتگوی رجانیوز با مهدی برونسی، فرزند دوم شهید برونسی پیرامون خصوصیات اخلاقی و رفتاری این شهید بزرگوار و همچنین مسائلی که بعد از بازگشت شهید مطرح شد:

می گفت می خواهم شما را خمینی بار بیاورم

اهمیت شیهد برونسی به نماز و قرآن تا جایی بود که از همان سن خردسالی من و خواهر و برادرانم را به یادگیری قرآن و خواندن نماز تشویق می کرد، در خاطرم هست هنگامی که پدر از جبهه برای بازدید خانواده به خانه بازمی گشت بچه ها را دور خود جمع می کرد و می گفت می خواهم شما را خمینی بار بیاورم و به ما آموزش قرآن و نماز می داد، آن زمان من 10 ساله بودم و بسیار بازیگوشی می کردم، یکروز پدر بعد از آموزش قرآن از ما خواست تا آن را بخوانیم، همه قرآن را خواندند اما بازیگوشی مانع شده بود تا من بتوانم آن را یاد بگیریم، آنروز شهید برونسی گفت امروز نباید ناهار بخوری تا خیلی خوب قرآن را یاد بگیری، من هم قبول کردم. بعد از ظهر آنروز پدرم قبل از رفتن به جبهه به من گفت مهدی جان اگر قول بدهی نماز خواندن را یاد بگیری وقتی برگشتم یک هدیه خوب برایت می آورم من هم قبول کردم که قرآن و نماز را تا برگشتن او خوب یاد بگیرم. طی مدتی به عشق برگشتن پدر به خواندن نماز و قرآن مسلط شدم، اما آن روز آخرین دیدار بود چرا که من از سال 63 تا اکنون به عشق آمدن پدر هنوز منتظر و چشم به راه بوده ام.

شهید برونسی بینش سیاسی بالایی داشت

در زمان ریاست جمهوری بنی صدر، پدر به ما شعار مرگ بر بنی صدر یاد داده بود، آن زمان هیچ کس جرات نمی کرد این حرف را بیان کند اما شهید برونسی بینش سیاسی بالای داشت، مادرم از پدر ایراد می گرفت که بنی صدر رئیس جمهور است و نباید این حرف را زد اما پدر در جواب او می گفت: بنی صدر مخالف امام خمینی است. این شعار دیگر لفظ کلام ما شده بود و با وجود نگرانی های مادر، اما در بازی های کودکانه هم مرگ بر بنی صدر می گفتیم.
با خون گلویش روی خاک نوشت لبیک یا خمینی، جانم زهرا
اخلاص و لقمه های حلال تاثیر خود را روی پدرم گذاشته بود و ولایت پذیری پدرم از امام خمینی(ره) به اندازه محبت او به حضرت فاطمه زهرا(س) بود، همرزمانش برای مادرم نقل کرده اند که پدر در جبهه پس از اصابت گلوله به گلویش، با خون خود روی خاک نوشت دورود بر خمینی، جانم زهرا(س). شهید برونسی با این کار ارادت خود را به حضرت امام (ره) نشان داده است، در بیشتر عملیات ها پدرم سربند لبیک یا خمینی و یا زهرا را به همراه داشته که در عملیات بدر سربند لبیک یا خمینی به پیشانی اش بوده که پیکرش هم با همین سربند پیدا شد.

در دوران حیات علاقه عجیبی به آقا داشت

پدرم حضرت آقای خامنه ای را خیلی دوست داشت و علاقه عجیبی داشت و با ایشان خاطره هایی هم داشته، در وصیت نامه اش در ارتباط با ایشان از عشق و علاقه اش می گوید و ایشان را با نام "سید علی عزیز خودم" خطاب می کند که در فیلم و مصاحبه هایش مشخص است. در وصیت نامه اش خطاب به همسرش نیز نوشته است، "همسرم از وقتی من با این سربند فاطمه و نائب بر حق امام زمان آشنا شدم به خصوص از وقتی که با شاگرد ایشان آقای آیت الله خامنه ای عزیزم آشنا شدم، هدف من عوض شده، اینها هستند که استقامت کردند در راه خدا و ثابت کردند که دین خدا را باید یاری کرد..."
اکنون گویا سری در بازگشت پیکر شهید برونسی همزمان با شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) وجود دارد، پیکر شهید برونسی یک دنیا پیام است شاید برای یاری آقا آمده برای لبیک به این عمار، کسی نمی تواند سر ایشان را فاش کند تجزیه و تحلیل آن خیلی سخت است. هر کس تحلیل خاص خود را دارد. اما پیکر شهید برونسی هدیه ای از حضرت زهرا(س) بود که در ایام فاطمیه پیدا شد و در روز شهادت حضرت زهرا(س) در بهشت رضا به خاک سپرده شد.
مردم مشهد هر ساله با شور و حال خاصی برای حضرت زهرا(س) عزاداری می کنند اما امسال آنقدر اجتماع عظیمی به عشق دیدن فرزند زهرا جمع شده بودند که بسیار قابل توجه بود، تمام رسانه ها این مراسم را خوب پوشش دادند اما انتظار می رفت که رسانه ملی ویژه تر به این موضوع بپردازد.

بدون انجام آزمایش هم می دانستیم پیکر پدرمان بازگشته است

روز اول که سردار باقرزاده رئیس کمیته مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح آمدند منزل ما، حامل پیامی بودند گفتند پیکر شهید برونسی را پیدا کرده ایم اما یکی از برادرانم با این استدلال که شهید برونسی گفته بود من بر نمی گردم، پیکر پیدا شده را به عنوان پیکر پدر قبول نداشت، هر چند که این موضوع در یک خانواده 9 نفره می تواند پیش آید، اما پس از آنکه آزمایش DNA انجام شد و پیکر را دیدیم برادرم مطمئن شد که این پیکر پدر است و حسابی از گفته خود پشیمان شد اما متاسفانه تعدادی از سایت ها و خبرگزاری ها در این باره دورغ نوشتند و وانمود کرده اند که ما پیکر را قبول نکرده ایم.
خواهر کوچکترم پس از پیدا شدن پیکر و در زمان انجام آزمایش، خواب دیده بود، در خواب پدرم به خواهر کوچکم زینب گفته بود شما چرا اینقدر طول می دهید، من خودم آمدم.مادرم هم در عالم رویا یا خواب دیده بود که پیکر پدر را می خواهند غسل دهند، شهید برونسی گفته بود من به غسل نیازی ندارم. اما برای اینکه مقداری شک و تردید برطرف شود تصمیم گرفتیم آزمایش دهیم که قطعیت موضوع روشن شد.

مهم ثابت قدم بودن در خط ولایت فقیه است

به لطف خدا و عنایت شهید بزرگوار، عشق به ولایت در تک تک اعضای خانواده شهید برونسی وجود دارد و همه با عشق به رهبری در خط ولایت فقیه هستند. در وصیت شهید برونسی هم آمده که راهی که رفتم با ولایت بود که ثابت قدم ماندم زیرا مهم ثابت قدم بودن و ماندن است.

وصیتنامه سردار شهید عبدالحسین برونسی

بسم رب الشهدا و الصدیقین
درود همه شهدا و درود همه خانواده شهدا و درو همه انسانهای محرور در سرتاسر عالم به رهبر انقلاب این امام عزیزمان این فرزند فاطمه سلام‌الله علیها و این امام نائب بر حق امام زمان عجل‌الله تعالی فرجه الشریف و این یادگار رسول گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم و این یادگار همه انبیا واین عزیزی که همه ما را از بدبختی و بی‌چارگی نجات داد و به راه راست هدایت کرد و درود همه انسان‌ها و درود همه ملائکه‌های مقرب خدا بر این چنین رهبری و این چنین معلمی و نائب برحق امام زمان یعنی حضرت امام خمینی.
وصیتی است که به خانواده عزیزم و به رهروان راه حق و حقیقت و آنچه که می‌گویم از صمیم قلب و با چشم باز این راه را پیموده‌ام و ثابت قدم مانده‌ام و امیدوارم که این قدم‌هایی که در راه خدا برداشته‌ام خدا آنها را قبول درگاه خودش قرار بدهد و ما را از آتش جهنم نجات بدهد.
فرزندانم خوب به قرآن گوش کنید و خودتان را به قرآن متصل کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگیتان قرار بدهید. باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به امام زمان باشید ولی فرزندان من، باید به اینهایی که می‌گویم شما خوب عمل کنید این تکلیفی است برعهده شما.
نگویید آنان را که کشته می‌شوند در راه خدا مردگانند بلکه زنده‌اند ایشان، ولی شما در نمی‌یابید...
و هر آینه فرزندانم خدا شما را به این آیات قرآن آزمایش می‌کند حواستان جمع باشد، خیلی خوب جمع باشد و همیشه آیات قرآ» را زمزمه بکنید تا شیطان به شما رسوخ پنهانی نکند.
(همسرم) از وقتی من با این فرزند فاطمه سلام‌الله علیها نائب بر حق امام زمان آشنا شدم و بخصوص از وقتی که با شاگرد ایشان آقای [آیت‌الله] خامنه‌ای عزیز آشنا شدم هدف من عوض شد.
... اینها هستند که استقامت کردند در راه خدا، ‌و ثابت کردند که د ین خدا را باید یاری کرد و به آنها، ملائکه‌های آسمان و ملائکه‌های مقرب خدا و فرشتگان خدا نازل شده.
آنها را بشارت داند، به کجا بشارت دادند؟ به همانجایی که انبیا خدا یعنی به بهشت بشارت دادند. این بشارتی است که از طرف خدا مأموریت پیدا می‌کند به وسیله فرشتگان که به این شهیدان راه خدا موقعی که از مرکبشان می‌فتند و در راه خدا شهید می‌شوند، می گویند دیگر از گذشته خود هیچ حزن و اندوهی نداشته باشید. شما را به همان بهشت انبیاء وعده می‌دهیم.
پس فرزندانم، تلاش بکنید این فرزندان اسلام ای همه انسان‌ها تلاش کنید تا مشمول صلوات و رحمت خدا قرار بگیرید. اگر شما مشمول رحمت و صلوات خدا قرار بگیرید. به هیچ بن‌بست و گمراهی برنخواهید خورد.
حق را دریابید و پیش بروید این قرآن است. این پیام خدا است. و این رسالت خداست و این رسالت همه انبیا خداست باید هجرت کنیم.
رسول هدا می‌فرماید: این زندگی دنیا به منزله این است که انسان انگشت خودش را به آب دریا بیندازد و بالا بکشد چقدر از آب دریا برداشته‌اید؟ شما آیا به این رسیده‌ای که چقدر از آب دریا برداشته‌ای؟ باید شما خوب توجه کنید دنیا به منزله آخرت این جور است.
... انسان باید بفهمد که عالم آخرت چقدر بزرگ است و نعمت‌هایی که در آنجا برای رهروان راه انبیا هست و به حرف و به زبان و به گفته،‌ هیچ‌کسی نمی‌تواند توصیف آن‌ها را بکند. این چند روزه دنیا، قابل آن نیست که شما به گمراهی بروید و به این طرف و آن طرف بزنید.
فرزندانم شما را به نماز و شما را به اقامه نماز سفارش می‌کنم همان سفارشی که لقمان به فرزندش کرد که نماز را به پا دارید امر به معروف و نهی از منکر کنید.
فرزندان عزیزم، از قرآن مدد بجویید و از قرآن سرمشق بگیرید تا به گمراهی کشیده نشوید، این هدف قرآن است و این هدف همه انبیاء خداست. من که این آیات را برای شما می‌خوانم از صمیم قلب می‌خوانم. چند شب دیگر به طرف دشمن روانه می‌شوم و اگر برنگشتم امیدوارم که شما به قرآن بپیوندید و به این وصیت‌هایی که مرن کردم عمل کنید و من هنوز هم صحبت دارم. باید به شما تذکر بدهم. ای فرزندانم، باز شما را به قرآن توصیه می‌کنم، هیچ راهی بهتر از راه قرآن نیست.




۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۰
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ...
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
ویژه نامه سالروز شهادت سر لشکر پاسدار شهید محمد بروجردی

کودکی و رشد دینی

به سال 1333 شمسی در روستای کوچک «دره گرگ» از توابع شهرستان «بروجرد» در خانواده مومن و مستضعف فرزندی دیده بر جهان گشود که او را «محمد» نام نهادند.

شش ساله بود که پدر را از دست داد. با مرگ پدر و وخامت وضعیت مادی خانواده، مادر رنجدیده ، محمد و پنج فرزند دیگرش را با خود به «تهران» آورد و محله مستضعف نشین «مولوی» مقر خانواده بروجردی شد.

مادرش میگوید:

«محمد شش ساله بود که یتیم شد. از هفت سالگی روزها را در یک دکان خیاطی کار می کرد. اسمش را در یک مدرسه شبانه نوشتم و شبها درس می خواند. همه او را دوست داشتند. چه معلم چه صاحبکارش.»

چهارده ساله بود که به سال 1347 با شرکت در کلاسهای آموزش قرآن و معارف اسلامی قدم به دنیای پر تب تاب مبارزه گذاشت. خودش از آن روزها چنین حکایت می کرد:

«وقتی به این کلاسها رفتم قرآن را خواندم و مفهوم آیات را فهمیدم چشم و گوشم روی خیلی مسایل باز شد. معنای طاغوت را فهمیدم. فهمیدم امام کیست و چرا او را از کشور تبعید کرده اند».

در بند اسارت طاغوت

پس از چندی با تشکیلات مکتبی «هیات های مؤتلفه اسلامی» مرتبط شد و ضمن شرکت در جلسات نیمه مخفی سیاسی- عقیدتی، که به همت شهید بزرگوار «حاج مهدی عراقی» تشکیل می شد سطح بینش مکتبی و دانش مبارزاتی خود را بالا برد.

در سال 1350 ازدواج کرد و یکسال بعد به خدمت نظام وظیفه فراخوانده شد. مادرش میگوید:

«به او گفتم پسر حالا که احضارت کرده اند میخواهی چکار کنی؟ گفت : مادر من مسلمانم مطمئن باش تا جایی که بتوانم تن به چنین ذلتی نمی دهم. من از خدمت به این شاه لعنتی بیزارم.می فهمی مادر، بیزار!»

«محمد»که علاقه ای به خدمت در ارتش شاهنشاهی نداشت اندکی پس از این فراخوان به قصد دیدار با مرشد در تبعید مکتب انقلاب حضرت امام خمینی«ره» از خدمت فرارکرد اما حین عبور از مرز زمینی ایران - عراق توسط عناصر «ساواک» رژیم شناسایی و دستگیر شد. مادر محمد از این دوران می گوید :

«خبر آوردند که او را در خوزستان سر مرز گرفته اند. رفتم اهواز سازمان امنیت عکسش دستم بود و گریه میکردم... از آنجا رفتم زندان ساواک «سوسنگرد»... این پسر آنجا بود.وقتی وارد اتاق بازجویی شدم دیدم او را از پاهایش به سقف آویزان کرده اند و کتکش میزنند. همین طور مثل باران چوب و شلاق و باطوم بود که روی سر صورت بچه ام می بارد ولی حتی یک آخ هم از او نشنیدم.»

سردار شهید «حاج محمد ابراهیم همت» درباره روحیه بالا، عشق به ولایت وتعهد عمیق «محمد» به آرمانش در آن ایام سخت اسارت درسیاهچال های آریامهری می گفت :

«در زندان عوامل رجوی و سایر همپالگی های منافقین به برادرانی که معتقد به ولایت فقیه و رهبری حضرت امام بودند از روی طعنه میگفتند فتوایی !

این هم یکی از مظلومیت های مضاعف بچه های حزب اللهی در آن سالها بود. بعضی ها در برابر این انگ زدنهای رذیلانه منافقین دست و پایشان را گم کردند. ولی محمد خیلی منطقی و زیبا آنها را توجیه کرد. او بدون هیچ ابایی گفته بود:آری ما فتوایی هستیم و مقلد. خودمان که مجتهد نیستیم تا بتوانیم تا حکام را از منابع آن استخراج کنیم. بگذارید هر چه دلشان میخواهد، بگویند».

مجاهد فتوایی

محمد نهایتا پس از شش ماه اسارت از زندان آزاد شد. همزمان با آزادی از محبس بلافاصله او را تحویل ارتش دادند و بدین ترتیب محمد جهت خدمت اجباری سربازی به تهران آمد. پس از خاتمه دوران سربازی با تجاربی که از دوران زندان و خدمت در ارتش کسب کرده بود، این بار به طور حرفه ای قدم به میدان مبارزات سیاسی- مکتبی گذاشت. درقدم نخست در صدد برآمد تا با روحانیت متعهد پیرو خط امام تماس و ارتباط بر قرار نماید. چندی بعد در رابطه با تشکل های فرهنگی- تبلیغاتی دست بکار چاپ، تکثیر و توزیع اعلامیه ها و پیام های حضرت امام شد. مادر«محمد» از فعالیت های او در این مقطع خاطرات جالبی دارد:

«خانه ما در «مولوی» تبدیل شد به مرکز انتشار اعلامیه ضد رژیم. محمد به همراه چند نفر از دوستانش در طبقه همکف یکی از اتاقها سه چهار دستگاه خیاطی گذاشتند و عده ای بی وقفه پشت این چرخ ها کار میکردند... این ظاهر قضایا بود. درست در زیر زمین همین اتاق آنها چاپخانه مجهزی داشتند که شبانه روز کار میکرد. سرو صدایش تمام محله را برداشته بود. البته باعث سوء ظن کسی نمی شد. هر کس به خانه می آمد فکر می کرد این همه سرو صدا مال آن چهار تا چرخ خیاطی است».

با درسهایی که فعالیتهای سیاسی- تبلیغاتی گرفته بود نهایتا به این نتیجه رسید که در راه سرنگونی دیکتاتوری آمریکایی شاه صرفا به مبارزه سیاسی نباید بسنده کرد. به روایت سردار«حاج سعید قاسمی»:

«در سال 1355 در معیت چند تن از دوستانش برای آموزش اصول و قواعد جنگ های پارتیزانی راهی سوریه شد. در سوریه حاج آقا و دوستانش به اردوگاه های نظامی «جنبش امل» معرفی و سرگرم طی دوره های رزم چریک شهری و نبرد پارتیزانی شدند. بعد از ختم دوران آموزشی شهید بروجردی و دوستانشان تصمیم می گیرند تا جهت گرفتن حکم شرعی مبارزه مسلحانه به«نجف» رفته و با حضرت امام ملاقات نمایند...اما بنابه برخی مسایل و معضلات خصوصا گرم شدن روابط رژیم بعث عراق با دیکتاتوری شاه امکان سفر آنان به عراق منتفی شد و ناچار به ایران برگشتند».

«محمد»، خود از جمله دلایل اصلی بازگشت از سوریه را، واهمه از غلتیدن به ورطه سیاست بازیها و تزهای شبه مارکسیستی که در صفوف برخی گروههای مقاومت لبنانی – فلسطینی حاکم بود، ذکر می کرد.

پس از چاپ مقاله موهن ساواک در روزنامه «اطلاعات» و قیام خونین 19 دی ماه سال 1356، و سرکوبی خیزش روحانیت و مردم شهر «قم»، «محمد» یک رشته عملیات چریکی فشرده و ضربتی را علیه تاسیسات سیاسی – امنیتی و مراکز به ظاهر فرهنگی رژیم و حامیان آمریکایی آن، طراحی و اجراء کرد. از جمله این رشته فعالیت های مسلحانه، میتوان به موارد ذیل اشاره نمود:

1)انفجار رستوران خوانسالار، عشرتکده و محل تجمع و عیاشی مامورین آمریکایی ستاد آسیای جنوب غربی C.I.A در تهران.

2)انفجار اتوبوس نظامی حامل مستشاران آمریکایی، در لویزان.

3)خلع سلاح مامورین قرارگاه شهربانی شاهنشاهی در تهران.

4)عملیات نظامی علیه یک رشته از مراکز ساواک، در 15 خرداد 1357.

5)انفجار تاسیسات برق مراکز رژیم، موسوم به «کاخ جوانان»، در منطقه شوش تهران و...

در رابطه با کلیه این سلسله عملیات، مسئولیت شناسایی سوژه ها، گردآوری اطلاعت لازمه، طرح و برنامه ریزی دقیق هر یورش، بر عهده «محمد» بود.

ضمن آنکه پس از طی مراحل مقدماتی مربوط به هر عملیات، محمد با رابطین خود در صفوف روحانیت مبارز پیرو خط امام تماس می گرفت و تنها پس از کسب مجوز شرعی، دست به کار اجرای عملیات می شد.

حفاظت از امام

با اوج گیری روند انقلاب اسلامی، محمد به صورت شبانه روزی، درگیر هدایت و اجرای مسایل سیاسی – نظامی نهضت گردید. در دوازدهم بهمن سال 1357، همزمان با ورود پیروزمندانه حضرت امام به ایران، به امر شهید مظلوم «دکتر بهشتی» و با نظارت «حاج عراقی» مسئولیت تشکیل و سرپرستی گروه حفاظت از رهبر کبیر انقلاب، به محمد محول شد. او به همراه دیگر همرزمانش ، مسئولیت حراست از امام بزرگوار را در فرودگاه مهرآباد ، مسیر بهشت زهراء (س) و «مدرسه علوی» عهده دار شد. سپس بلافاصله دست به کار تشکیل و سازماندهی یگان حفاظت محل سکونت حضرت امام در تهران گردید. در پی آغاز درگیری های مسلحانه مردم و نیروهای شاه در روزهای 21 و 22 بهمن 1357 ، محمد نیز همدوش دیگر رزمندگان انقلاب به صفوف متزلزل قوای آریامهری حمله ور شد . او نقش چشمگیری در تصرف «پادگان جمشیدیه » و نیز آزاد سازی مراکز رادیو و تلوزیون از لوث چکمه پوشان گارد جاویدان ایفا کرد. در همین عملیات اخیر ، با اصابت گلوله ای از ناحیه پا مجروح شد.

مدیریت زندان اوین

پس از سرنگونی رژیم منحوس پهلوی و پیروزی مرحله نخست انقلاب اسلامی، فعالیت های انقلابی محمد دامنه گسترده تری پیدا کرد. پس از چندی، مسئولیت سرپرستی «زندان اوین»، که عمده زندانیان آن از عناصر غارت، شکنجه و سرکوب دولت، ساواک و ارتش شاهنشاهی بودند، به محمد محول شد. سلوک اسلامی – انسانی محمد در برخورد با زندانیانی چنین منفور، باعث شد تا تنی چند از همرزمانش به او خرده بگیرند. یکی از دوستان محمد در این رابطه می گوید:

«وقتی زمزمه های نارضایتی به گوش بروجردی رسید، سخت متغیر شد و گفت: ما اگر مسلمان هم نبودیم، باز مسئولیت انسانی و وجدانی به ما حکم می کرد با زندانی برخورد صحیح داشته باشیم. به علاوه، ما در دستگاه عدالت انقلاب، ضابطیم، نه قاضی. اگر بخواهیم به عنوان ضابطین محکمه انقلاب همان برخوردی را با این زندانیان داشته باشیم که قبل از پیروزی، آنها با ما داشتند، پس دیگر چه فرقی میان یک انقلابی مسلمان با یک ساواکی وجود دارد؟اگر در بین برادران ما، کسی هست که به برخورد بنده با اینها (زندانیان) اعتراض دارد، برود احکام مربوط به اسیر و زندانی را در متون شرعی پیدا کند و بخواند».

تشکیل نیروی مسلح

انجام وظیفه ی «محمّد» در این سمت، چندان به درازا نینجامید. تو گویی سرنوشت فرزند شهید خطه ی بروجرد، در عرصه ای دیگر می باید رقم می خورد. به گفته ی سردار سرلشگر « محسن رضایی»:

«محمّد از بنیانگذاران اصلی سپاه بود. او یکی از دوازده نفری بود که سپاه را پایه گذاری کردند. البته برخی از این افراد، مثل شهید محمّد منتظری و ... بعد ها به شهادت رسیدند».

تحت نظارت شورای انقلاب، با کوشش فراوان و خستگی ناپذیر «محمّد» و یارانش، بازوی مسلح انقلاب اسلامی در بهار 1358 تأسیس شد. در آن مقطع، خود «محمّد» در شورای مرکزی سپاه آغاز به کار کرد و به فاصله کوتاهی پس از آن، مسئولیت معاونت عملیات «پادگان ولی عصر» (عج) را عهده دار گردید. او شدیداً به ضرورت تداوم تربیت عقیدتی-سیاسی در کنار آموزش نظامی عناصر سپاه و نظارت روحانیت انقلابی پیرو خط امام بر عملکرد کلی این نهاد انقلابی تأکید داشت. فلسفه تأکیدی این همه شدید را خودش این گونه بیان می کرد:

«امام می فرمایند همه هدف ما، مکتب ماست. آنها که مکتب را قبول ندارند، می گویند نتیجه چنین اعتقادی، می شود انحصار طلبی!... ما اگر که شمشیر به دست گرفته ایم، باید «لتکون کلمة الله هِی العُلیا» شمشیر بزنیم، برای اینکه حکم خدا، دین خدا، روی کار بیاید. اگر هدف ما اجرای حکم خدا و حاکمیت دین او نباشد، دیگر مبارزه چه فایده ای دارد؟ حالا چه شاه باشد، چه کس دیگری، آن وقت چه فرقی خواهد داشت که ما برای چه کسی می جنگیم؟ بحث ما و هدف ما این است که حکم خدا پیاده بشود. اگر عمل به این وظیفه باعث می شود ما را «انحصار طلب» معرفی کنند، البته به این معنا، ما انحصار طلبیم!»

جهاد مسیحایی

با گسترش غائله آفرینی تجزیه طلبان تحت الحمایه آمریکا و بعث عراق در کردستان، «محمّد» در رأس گروهی از سپاهیان کم ساز و برگ انقلاب، ابتدا به «کرمانشاه» و از آنجا به «سنندج» رفت. از همان بدو ورود به منطقه، فرماندهی عملیات قلع و قمع قوای تا بن دندان مسلح ضدّ انقلاب در کردستان را بر عهده گرفت. در شرایطی که سنندج و پادگان لشگر 28 ارتش در این شهر، به محاصره کامل قوای ائتلافی ضدّ انقلاب، از «دموکرات» و «کوموله» گرفته تا «چریک های فدایی» و «پیکار» درآمده بود، محمّد و تنی چند از همرزمانش، توسط یک هلیکوپتر S.T.214 هوانیروز در پادگان سنندج پیاده در چنین شرایط وخیمی، «محمّد» مصمم و قاطع با تنگناها و معضلات موجود، برخوردی حساب شده داشت و با مکرر تلاوت کردن آیات قرآنی و جملات حماسی حضرت امیر (ع) از نهج البلاغه، جمع کوچک رزم آوران مدافع پادگان را، تهییج و به ادامه ی پایداری و ایثار، تحریص می کرد. همرزم «محمّد»، تیمسار شهید «علی صیاد شیرازی»، از آن روزها می گوید:

«موقعی که ضدّ انقلابیون محل باشگاه افسران لشگر 28 را در سنندج محاصره کردند، بچه های ما در آنجا، مدت 40 شبانه روز در محاصره مطلق بودند. حتی چیزی برای خوردن هم نداشتند. با این حال استقامت می کردند. شهید بروجردی، برای رهایی اینها، دست به هر کاری می زد... او آنقدر در این راه استقامت کرد که با همکاری و یکدلی رزمندگان سپاه و ارتش، پس از مدتی کوتاه، محاصره در هم شکست. نمونه چنین صحنه هایی را در آن زمان، زیاد داشتیم که ایشان همیشه با همین پایمردی و استقامت، به مصاف ضد انقلابیون می رفتند».

در کنار نبرد قاطع و قهر آمیز با تجزیه طلبان، «محمد» به راستی عامل به رافت و برخورد برادرانه با مردم مستضعف کردستان بود. سردار سرتیپ «حاج سعید قاسمی» از خصایص مردمی محمد، خاطرات شیرینی به یاد دارد:

«در همان شبهای اول آزادسازی سنندج، که ضد انقلابیون شکست خورده با سلاح های سبک و نیمه سنگین از هر طرف به سوی مردم و نیروهای انقلاب شلیک می کردند و رفت و آمد در سطح معابر شهر تقریبا غیر ممکن بنظر می رسید، به حاج آقا خبر دادن که در یکی از خانه های نزدیک پادگان، خانم بارداری هست که زمان وضع حمل او فرا رسیده. منتهی با توجه به عدم امنیت در سطح شهر، بردن او به بیمارستان غیر ممکن است. شهید بروجردی، بلافاصله نشانی آن خانه را گرفت، تنها و بدون محافظ، سوار بر ماشین فرسوده به آنجا رفت و با کمک شوهر آن خانم، او را به بیمارستان سنندج منتقل کرد. تنها بعد از اطمینان خاطر از وضعیت این خانواده کرد بود که از بیمارستان به پادگان برگشت.»

همرزمان فرمانده کبیر

اصولا دلسوزی محمد نسبت به مردم کردستان حد و مرز نداشت. به آنها از صمیم قلب احترام می گذاشت. جالب اینکه مردم کردستان نیز، به او علاقمند شده و بردارانه دوستش داشتند. جاذبه محبت آمیز بروجردی آن همه نیرومند بود که اطفال معصوم کرد، به محض دیدن او، به سویش می دویدند، با او بازی میکردند و «محمد» شاد و خندان، دست نوازش بر سرشان می کشید. همزمان، به کار گسترش سازمان رزم قوای سپاه که جوهره فرماندهی را به همراه صلابت و اخلاص، در ایشان سراغ می کرد، مسئولیت می داد. بسیاری از همین عناصر، بعدها جزو نخبه ترین فرماندهان یگانهای رزمی سپاه، چه در کردستان، و چه در سایر جبهه های دفاع مقدس 8 سال ملت ایران شدند. از جمله شاگردان و برگزیدگان نامی این معلم کبیر در بین سرداران سپاه اسلام می توان به:

- سردار شهید «حاج احمد متوسلیان»، فرمانده سپاه مریوان، بنیانگذار لشکر 27 مکانیزه محمد رسول الله(ص) و فرمانده عملیات قرارگاه نصر.

- سردار شهید «ناصر کاظمی»، فرمانده سپاه کردستان، نخستین فرمانده تیپ ویژه شهدا و فرمانده شهر پاوه.

- سردار شهید «علی گنجی زاده»، دومین فرمانده تیپ شهدا.

- سردار شهید «حاج محمد ابراهیم همت»، فرمانده سپاه پاوه، دومین فرمانده لشکر 27 مکانیزه محمد رسول الله(ص) و فرمانده سپاه 11 قدر.

- سردار شهید «سعید گلاب»، مسئول آموزش عقیدتی سپاه منطقه 7.

- سردار شهید «صادق نوبخت»، فرمانده سپاه غرب کرخه.

- سردار شهید «حاج علی اصغر اکبری»، فرمانده سپاه سردشت.

- سردار شهید «ناصر صالحی»، فرمانده سپاه پاوه

- سردار شهید«غلامعلی پیچک»، و «محسن حاج بابا».

- سردار شهید «مختار تولی خانلو»، فرمانده سپاه باینگان.

- سردار شهید «علی فضل خانی»، مسئول یگان پدافند قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) اشاره کرد.

به دنبال جنایات فجیعی که نسبت به عناصر انقلاب و جهادگران بی دفاع در سطح کردستان به وقوع پیوست، به ویژه پس از سر بریدن پاسداران مجروح در بیمارستان شهر «پاوه» توسط عوامل بعث، با صدور فرمان حضرت امام در مرداد 1358، محمد و رزم آوران تحت امر او جهت سرکوبی ضد انقلاب، عازم پاوه شدند.

طولی نکشید که باند خائن دولت موقت، اقدام به اعزام هیات به اصطلاح «حسن نیت» به مناطق کردنشین غرب کشور نمود.

تاسیس پیشمرگان کرد مسلمان

علی ای حال، با اقدامات خائنانه دولت موقت و بویژه به دستور هیات حسن نیت لیبرال ها، کلیه مواضعی که وجب به وجب آنها با نثار خون رشید ترین جوانان این مرزو بوم از چنگال پلید ضد انقلاب آزاد گشته بود، توسط «لیبرال دوله های موقت»، دو دستی تقدیم ضد انقلاب گردید .

در این دوران سخت و مشقت بار، محمد نه تنها مایوس نشد طرح تشکیل «سازمان پیشمرگان مسلمان کرد» را تدوین و به شورای عالی سپاه عرضه داشت. با وجود کارشکنی و مخالفت شدید لیبرالها خائن، این طرح با همفکر و همیاری پیگیر عناصر پیرو خط امام در شورای انقلاب، به ویژه شهید بزرگوار «آیت الله دکتر بهشتی» تصویب شد و مسئولیت تشکیل این سازمان نیز مستقیما به خود «محمد» محول گردید.

«محمد» خود در یکی از جلسات توجیهی فرماندهان سپاه در غرب کشور، با بیانی گرم و گیرا، در این مورد گفته بود :

«صف مردم کرد، از صف ضد انقلاب جداست. این مردم مسلمانند. فطرتا خواهان حکومت اسلامی اند. وقتی دست رحمت نظام بر سر آنها گسترده شود، بدیهی است که سلاح بدست گرفته و با تمام قدرتشان، به مصداق کریمه « اشداء علی الکفار»، با تجزیه طلبان ملحد خواهند جنگید».

استقبال مردم مومن و محروم کردستان از امر تسلیح و شرکت در مدافعین انقلاب آن همه چشمگیر بود که موازنه قدرت را در منطقه به زیان گروهک های تجزیه طلب بر هم زد.

مقابله با بعثیون

با شروع تهاجم ارتش عراق به خاک میهن اسلامی در مهر ماه 1359، «محمد» به همراه تنی چند از همرزمانش، راهی «سر پل ذهاب» شد. در جریان محاصره این شهر، که می رفت تا منجر به اشغال آن توسط ارتش بعث شود، «محمد» و یارانش طی یک رشته نبردهای سخت و سهمگین، پوزه لشگرهای تانک و کماندویی دشمن را به خاک مالیده و شهر را از خطر سقوط حتمی نجات دادند. در این نبرد نابرابر ، «محمد» چندین بار تا پای شهادت پیش رفت و بالاخره هم، از ناحیه دست، جراحت سختی برداشت. آنچه در این دوران بر صعوبت کار «محمد» و همرزمانش در جبهه های غرب، صد چندان می افزود، تسلط بلا منازع لیبرالیزم منحط و در راس آن، «بنی صدر» خائن، بر مقدارات جبهه و جنگ بود. سردار شهید حاج همت از تلخ کامی های فرزندان انقلاب بر اثر سیاست های مخرب لیبرال ها در ماههای آغازین جنگ، فراوان گفته ها داشت. از جمله اینکه :

«در یک جلسه نظامی، به اتفاق شهید بروجردی و سایر برادران سپاه غرب کشور، به بنی صدر گفتیم عراق چندان هم که وانمود می کنید، آسیب ناپذیر نیست. شما کافیست به استعداد یک تیپ نیرو به ما بدهید تا ضربات خوبی به دشمن در جبهه غرب، در عمق شهر هایش وارد کنیم. پاسخ بنی صدر را هیچ وقت از یاد نمی برم که گفته بود مانیرو هایمان را برای دفاع از جنوب لازم داریم. من حتی یک نفر هم در اختیار شما قرار نمی دهم!».

این توجیه ریا کارانه سمبل لیبرالیزم در حالی بود که خط سازش، در جنوب نیز کارنامه سیاهی از خود بر جای گذاشت.

آری، در عرف لیبرالیزم منحط رزم آوران مظلوم سپاه، مردانی همچون «محمد بروجردی»، «عناصری فاقد مسئولیت» و «مخل مدیریت جنگ معرفی» می شدند! پس از حذف لیبرالها و باند خائن «بنی صدر» از مقدرات دستگاه اجرایی کشور، به دنبال اتخاذ یک رشته تدابیر دفاعی نوین، سردار رشید کردستان، در راس گروهی از فرماندهان جنگ آزموده و زبده نبردهای غرب کشور، جهت تشکیل، سازمان و کادربندی یگانهای رزمی نیروی زمینی سپاه در جبهه های جنوب، راهی خوزستان شد. از زمره این فرماندهان می توان به سرداران رشید «حاج احمد متوسلیان»، «حاج محمد ابراهیم همت»، «حاج عباس کریمی»، «رضا چراغی»، «محسن وزوایی»، «علیرضا ناهیدی»، «اکبر حاجی پور» و ... اشاره کرد. علی رغم مسئولیت سنگین رهبری نبردهای غرب کشور، «محمد» لحظه ای از جبهه های جنوب غافل نبود. به ویژه در رابطه با تثبیت «فتح بستان» - نبرد طریق القدس – با اجرای دو رشته عملیات انحرافی حماسه شگرف «فتح المبین» - دوم فروردین 1361 – نقشی ارزنده و اساسی ایفا کرد.

مرد خستگی ناپذیر

یکی از همرزمانش در باب استقامت و پایمردی «محمد» در بحبوحه نبرد، از عملیات «مطلع الفجر» روایت می کند:

«در این عملیات، ما و سایر فرماندهان ارتش و سپاه، به اتفاق ایشان روی یکی از ارتفاعات «تنگ کورک» مستقر شده بودیم. در شرایطی که حتی آب برای وضو گرفتن هم در دسترس نبود... ایشان در آن شرایط دشوار گرمای نفس بر، یازده شبانه روز پلک بر هم نزد، کنار ما ماند و نبرد را رهبری کرد.

روزهای آخر ما و فرماندهان ارتش، حتی با التماس، مصرانه از او خواستیم برود کمی استراحت کند، اما قبول نکرد».

«سردار سرتیپ «قاسمی»، نیز این گونه گواهی می دهد:

معمولا استراحت های حاج اقا در جاده ها و بین راه بود. اصلا وقت استراحت خاصی از سپیده صبح تا دیر وقت شب،در حال تردد و سرکشی به خطوط و مناطق عملیاتی بود و در جلسات طولانی و خسته کننده طرح و برنامه ریزی عملیات شرکت مستقیم و فعال داشت. از نیمه شب تا یک ساعت مانده به اذان صبح، سرگرم نماز شب و تلاوت قران و ادعیه می شد و ذکر می گفت. اگر قیلوله کوتاه یک ساعته او را تا پیش از اذان صبح، در نظر نگیریم، باید بگویم، این مرد عمده خواب و استراحتش حین تردد در جاده ها، داخل ماشین بود».

پس از تقسیم سپاه به مناطق مجزا در سطح کشور، فرماندهی منطقه 7 سپاه کشور، شامل استان های «همدان»، «کرمانشاه»، «کردستان» و «ایلام» به کف با کفایت «محمد» سپرده شد .چندی بعد، طی جلسه ای که در آذربایجان غربی تشکیل شده بود، «محمد» پیشنهاد تشکیل قرارگاهی مستقل، برای طراحی، هدایت و رهبری مشترک و منسجم نیروهای ارتش و سپاه در جنگ های غرب کشور را مطرح ساخت. پیشنهادی بدیع، که با استقبال گرم فرماندهان ارشد سپاه و ارتش مواجهه شد. «محمد» بلا فاصله دست به کار تشکیل این قرارگاه گردید. قرار گاهی که نام پرچمدار رشید اسلام حضرت خاتم الانبیاء (ع) را به خود گرفت. پس از تشکیل این قرارگاه، فرماندهان ارتش و سپاه مصرانه فرماندهی آن را به «محمد» پیشنهاد کردند. همسر محمد، از عکس العمل او نسبت به این پیشنهاد می گوید:

«فرماندهی قرارگاه حمزه (ع) به ایشان پیشنهاد شد. اما آن را قبول نکرند... تازه پس از درخواستهای زیادی که شد مسئولیت قائم مقامی فرماندهی این قرارگاه را پذیرفتند.

منش محمد

در وصف خصایل اخلاقی «محمد»، همین بس که عموم مردم کردستان لقب «مسیح کردستان» را به او پیشکش کرده اند. محمد، علی رغم موقعیت درخشان و برجسته ای که در بین فرماندهان عالی رتبه نیروهای مسلح انقلاب اعم از ارتش و سپاه داشت، چنان کف نفس و تواضعی از خود بروز میداد که در بین تمامی رزم آوران جبهه های غرب و جنوب، اخلاص او زبانزد خاص و عام شده بود. با توجه به اینکه فرماندهی عالی جنگ در جبهه های شمال غرب و غرب کشور را بر عهده داشت، بارها مخبرین جراید و اکیپهای گزارشی رادیو و برای مصاحبه به سراغش می رفتند اما هر بار دست خالی بر گشتند. چرا که «مسیح کردستان»، همواره از دوربینهای تلویزیونی و میکروفونها گریزان بود. یکی از دوستانش در این باره میگوید:

«سعی داشت گمنام باشد. سعی میکرد وجودش در جامعه مطرح نشود. معتقد بود که تمام اجر یک کار، در گمنامی عامل آن است. سخت اصرار داشت بر این گمنامی. یک بار که اکیپ فیلمبرداری تلویزیون غافلگیرانه از او فیلمبرداری کرد، مصرانه مانع از ادامه کارشان شد. می گفت: از من فیلمبرداری می کنید؟. بروید استغفار کنید... شما باید بروید از این بچه رزمنده ها که دارند می جنگند فیلم بگیرید...»

سردار سرتیپ «قاسمی نیز از عشق و ارادت عمیق محمد به فرزندان معنوی حضرت امام ، اینگونه یاد می کند:

«حاج آقا همیشه رسم داشتند که با بچه بسیجی ها حشرو نشر داشته باشند. با تمامی تنگی وقت و مسئولیت های سنگین که به عنوان فرمانده منطقه 7 سپاه کشور داشتند، از کمترین فرصت ها، برای رسیدگی به معضلات بسیجی ها استفاده می کردند. در برخورد با نیروها، مصداق عینی «رحماء بینهم» بودند.درهر عملیات هم، مثل یک نیروی ساده، دوش به دو ش بسیجی ها می جنگید و پیشروی میکرد. برای همین هم، بچه ها عاشق او بودند، اما خدا شاهد است که این مرد، از این همه عشق و ارادت، سر سوزنی دچار عجب و غرور نشد».

از دیگر مسایلی که «محمد» به شدت نسبت به آن پای بندی نشان می داد، رسیدگی و ملاقات با خانواده های شهدا و جانبازان بود. محبت و علاقه اش به یتیمان شهدا و حد حصری نداشت. بارها با لحنی مو کد گفته بود:

«خدا ما را به واسطه همین شهید داده ها امتحان می کند. مبادا با غفلت از آنها، سختی و عذاب خدا را برای خودمان بخریم!».

با گسترش دامنه فعالیت قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) در غرب، «محمد» ضرورت تشکیل یک یگان رزمی ویژه، جهت جنگ های غرب کشور را احساس نمود. بر حسب همین ضرورت نیز، او سازمان دهی، آموزش و کادر بندی «تیپ ویژه شهدا» را در دستور کار خود قرار داد. مسئولیت فرماندهی این تیپ را نیز به سردار شهید «ناصر کاظمی» محول کرد.

حضور مستقیم او در تمامی مراحل نبرد تا به آن حد ملموس بود که به گفته سردار شهید «حاج همت»:

«در جریان پاکسازی محور «بانه – سردشت»؛ بعضی از برادران ما، به شهید کاظمی گفته بودند شما به بروجردی بگویید اینقدر جلو نیاید. احتیاجی به آمدن ایشان نیست. ما خودمان می رویم. شهید کاظمی، چندین بار درخواست بچه ها را با بروجردی مطرح کرد. اما هر بار، ایشان چیزی نمی گفت. نهایتا در برابر اصرار موکد شهید کاظمی گفته بود: اگر بنابر ولایت است، من بر شما ولایت دارم، اینقدر از حد خودتان خارج نشوید!.»

سرتیپ شهید آبشناسان که خود در چندین نبرد دوشادوش «محمد» جنگیده بود، درباره روحیه معنوی او در میادین رزم گفته بود:

«در عملیات دائم زیر لب با خودش زمزمه می کرد و نام خدا را بر زبان می آورد. چه در موقع سختی ها، و چه در حین پیروزی، زبانش جز به شکر به درگاه خداوند نچرخید. واقعا ایشان مظهر توکل بودند.

همسر شهید، از یکی از آخرین دیدارهایش با «محمد» میگوید:

« به ایشان گفتم چهار سال است که در این منطقه هستیم. انشاءالله بعد از ختم جنگ به تهران برمی گردیم یا نه؟!. در جوابم گفتند: بخاطر نیاز شدید این منطقه ، تصمیم گرفته ام در کردستان بمانم کاری هم به ختم جنگ ندارم. گفتم : پس لابد باخبر شهادت شما به تهران بر می گردیم؟ خندید و چیزی نگفت».

نقطه پرواز شهید بروجردی

روز اول خرداد سال 1362، محمد به همراه پنج تن دیگر از فرماندهان، به قصد انتخاب محلی مناسب برای استقرار «تیپ ویژه شهدا» شهرستان «مهاباد» را ترک کرد، و به روایت یکی از همسفران:

«بین راه، برادری که کنار ایشان نشسته بود، از مشکلات خودش صحبت می کرد. حاج آقا در جواب او گفتند: این دنیا ارزشی ندارد. ما باید همه چیزمان را در راه خدمت به مکتب مان بدهیم. همانطور که امام حسین (ع) و اصحاب ایشان با تمام سختی ها مبارزه کردند، ما هم مکلف به صبرو مبارزه ایم».

با عبور از سه راهی «مهاباد – نقده» خودرو حامل محمد و دوستانش به مین برخورد کرد.

«صدای انفجار مهیبی بلند شد. ماشین از زمین کنده شد و تمام سرنشینان، از آن به بیرون پرتاب شدند، حاج آقا حدود 70 قدم دورتر از ماشین به زمین افتادند. وقتی بالای سرش رسیدیم، همان تبسم گرم همیشگی را بر لب داشت اما شهید شده بود»

سردار شهید «حاج همت» ، درباره مهجور ماندن قدر و ارزش نقش بروجردی در تاریخ پر فراز و فرود انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، 6 ماه پیش از شهادتش در کربلای خیبر گفته بود:

«...بروجردی شناخته نشد. بروجردی هنوز، نه بر ملت ایران و نه بر تاریخ ما شناخته نشده. تصور من این است که زمان بسیاری باید سپری شود تا بروجردی شناخته بشود. شاید خون رنگین بروجردی، این بیداری را در ما بوجود بیاورد!.»

فرازی از وصیتنامه شهید بروجردی

اصل مقاومت و پایداری – همان طور که امام فرمودند – نباید فراموش شود که بیم آن میرود زحمات شهدا به هدر رود؛ اگر چه آنها به سعادت رسیدند اما این ما هستیم که آزمایش میشویم.

من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریانهایی که بین مسلمین شایع شده و سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن دارد، به مراتب حساس تر و سخت تر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست؛ وصیتم به برادران این است که سعی کنند توده مردم را که عاشق انقلاب هستند از نظر اعتقادی و سیاسی آماده کنند تا بتوانند کادرهای صادق انقلاب را شناسایی کنند و عناصری را که جریانهای انحرافی دارند بشناسند که شناخت مردم در تداوم انقلاب، حیاتی است.




۱ خرداد ۱۳۹۰
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ...
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
ویژه نامه شهادت شهید دکتر مصطفی چمران

دانشمند بودن یا چریک بودن

سخن گفتن از شهیدی با ابعاد گوناگون، ‌از اسوه‏ای که جمع اضداد بود، از آهن و اشک، ‌از شیر بیشه‌ی نبرد و عارف شب‏های قیرگون، از پدر یتیمان و دشمن سرسخت کافران، بسیار سخت بلکه محال است.
سخن گفتن از شهید دکتر مصطفی چمران، این مرد عمل و نه مرد سخن، این نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، این شاگرد مکتب علی(ع)، این مالک‏اشتر جنوب لبنان و حمزه‌ی کربلای خوزستان سخت و دشوار است. چرا که حتی نمی‏توان یکی از ابعاد وجودی او را آنگونه که هست توصیف کرد و نبایست انتظار داشت که بتوانیم تصویر کاملی در این مختصر از او ترسیم کنیم، که مردان و رهروان راه علی(ع) و حسین(ع) را با این کلمات مادی و معیارهای خاکی نمی‏شود توصیف کرد و سنجید.
این نوشته مروری است گذرا بر حیات کوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ایثار، عشق و فداکاری شهید دکتر مصطفی چمران.
دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد.
وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشته‌ی الکترومکانیک فارغ‏التحصیل شد و یک‏سال به تدریس در دانشکده‌ی‌ فنی پرداخت.
وی در همه‌ی دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد و پس از تحقیقات‏علمی در جمع معروف‏ترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریکا- برکلی- با ممتازترین درجه‌ی علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.

فعالیت‏های اجتماعی:

از 15سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت‏الله طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت می‏کرد و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت‏نفت شرکت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداری از نهضت‏ملی ایران در کشمکش‏های مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق،‌ به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سخت‏ترین مبارزه‏ها و مسئولیت‏های او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناک‏ترین مأموریت‏ها را در سخت‏‏ترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.
در امریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین‏بار انجمن اسلامی دانشجویان امریکا را پایه‏ریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالان انجمن دانشجویان ایرانی در امریکا به شمار می‏رفت که به دلیل این فعالیت‏ها بورس تحصیلی شاگردممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع شد. پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام‏خمینی(ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت‏ساز می‏زند و همه پل‏ها را پشت‏سر خود خراب می‏کند و به همراه بعضی از دوستان مؤمن و هم‏فکر، رهسپار مصر می‏شود و مدت دو سال در زمان عبدالناصر سخت‏ترین دوره‏های چریکی و جنگ‏های پارتیزانی را می‏آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته می‏شود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهده‌ی او گذارده می‏شود.
به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملی‏گرایی ورای اسلام گریزان بود. وقتی در مصر مشاهده کرد که جریان ناسیونالیسم عربی، باعث تفرقه‌ی مسلمین می‏شود، به جمال عبدالناصر اعتراض کرد و ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آن‌قدر قوی است که نمی‏توان به راحتی با آن مقابله کرد و با تأسف تأکید می‏کند که ما هنوز نمی‏دانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیه‌ی دشمن و برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و یارانش اجازه می‏دهد که در مصر نظرات خود را بیان کنند.

در لبنان:

بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل برای تعلیم مبارزان ایرانی ضرورت پیدا می‏کند و لذا دکتر چمران رهسپار لبنان می‏شود تا چنین پایگاهی را تأسیس کند.
او به کمک امام موسی‏صدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مبانی اسلامی پی‏ریزی کرده که در میان توطئه‏ها و دشمنی‏های چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحه‌ی شهادت، خط راستین اسلامِ انقلابی را پیاده می‏کند و علی‏گونه در معرکه‏های مرگ و حیات، به آغوش گرداب خطر فرو می‏رود و در طوفان‏های سهمناک سرنوشت، حسین‏وار به استقبال شهادت می‏تازد و پرچم خونین تشیّع را در برابر جبارترین ستمگران روزگار، صهیونیزم اشغالگر و همدستان خونخوار آن‌ها، راست‏گرایان «فالانژ»، به اهتزاز درمی‏آورد و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله‏های بلند کوه‏های جبل‏عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانی‏ها به یادگار گذاشته؛ در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته و شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابان‏های داغ و بر دامنه‌ی کوه‏های مرزی فلسطین برای ابد ثبت گردیده است.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی:

دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از حدود 20 سال هجرت، به وطن باز می‏گردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب می‏گذارد؛ خاموش و آرام، فعالانه و قاطعانه به سازندگی می‏پردازد و همه‌ی تلاش خود را صرف تربیت اولین گروه‏های پاسداران انقلاب در سعدآباد می‏کند. سپس در شغل معاونت نخست‏وزیر در امور انقلاب، شب و روز خود را به خطر می‏اندازد تا سریع‏تر و قاطعانه‏تر مسئله‌ی کردستان را فیصله دهد. تا این‌که بالاخره در قضیه‌ی فراموش ناشدنی «پاوه» قدرت ایمان و اراده‌ی آهنین و شجاعت و فداکاری او بر همگان ثابت می‏گردد.
در آن شب مخوف پاوه، همه‌ی امیدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دل‏شکسته در میان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اکثریت پاسداران قتل‏عام شده بودند و همه‌ی شهر و تمام پستی و بلندی‏ها به دست دشمن افتاده بود و موج نیروهای خونخوار دشمن لحظه به ‏لحظه نزدیک‏تر می‏شد. باران گلوله می‏بارید و می‏رفت تا آخرین نقطه مقاومت نیز در خون پاسداران غرق گردد. ولی، دکتر چمران با شهامت و شجاعت و ایثارگری فراوان توانست این شب هولناک را با پیروزی به صبح امید متصل کند و جان پاسداران باقی‏مانده را نجات دهد و شهر مصیبت‏زده را از سقوط حتمی برهاند.
آنگاه فرمان انقلابی امام‏خمینی(ره) صادر شد. فرماندهی کل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به دکتر چمران واگذار شد.
رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حرکت درآمدند و همه‌ی تجارب انقلابی، ایمان، فداکاری، شجاعت، ‌قدرت رهبری و برنامه‏ریزی دکتر چمران در اختیار نیروهای انقلاب قرار گرفت و عالی‏ترین مظاهر انقلابی و شکوهمندترین قهرمانی‏ها به وقوع پیوست و در عرض 15 روز شهرها و راه‏ها و مواضع استراتژیک کردستان به تصرف نیروهای انقلاب اسلامی درآمد و کردستان از خطر حتمی نجات یافت و مردم مسلمان کُرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی رفتند.
دکتر چمران بعد از این پیروزی بی‏نظیر به تهران احضار شد و از طرف رهبر عالیقدر انقلاب، امام‏خمینی(ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید.
در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش از یک نظام طاغوتی، به یک سلسله برنامه‏های وسیع بنیادی دست زد که پاک‏سازی ارتش و پیاده کردن برنامه‏های اصلاحی از این قبیل است تا به یاری خدا و پشتیبانی ملت، ارتشی به وجود آید که پاسدار انقلاب و امنیت استقلال کشور باشد و رسالت مقدس اسلامی ما را به سرمنزل مقصود برساند.
دکتر مصطفی چمران در اولین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد و تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی، بخصوص در ارتش،‌ حداکثر سعی و تلاش خود را بکند تا ساختار گذشته‌ی ‌ارتش به نظامی انقلابی و شایسته ارتش اسلامی تبدیل شود. در یکی از نیایش‏های خود بعد از انتخاب نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی، این‌سان خدا را شکر می‏گوید: «خدایا، مردم آنقدر به من محبت کرده‏اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کرده‏اند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک می‏بینم که نمی‏توانم از عهده آن بر آیم. خدایا، تو به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایسته‌ی این همه مهر و محبت باشم.»
وی سپس به نمایندگی رهبر کبیر انقلاب اسلامی در شورایعالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت تا بطور مرتب گزارش کار ارتش را ارائه کند.

در خوزستان:

گروهی از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع شدند و او با تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگ‏های نامنظم را در اهواز تشکیل داد.
سخنش تمام شد، با همه رزمندگان خداحافظی و دیده‏بوسی کرد، به همه سنگرها سرکشی نمود و در خط مقدم، در نزدیک‏ترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان تأکید کرد که از این نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود، چون دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده می‏شد و مطمئناً دشمن هم آنها را دیده بود. آتش خمپاره که از اولین ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر «رستمی» قربانی‏های دیگری نیز گرفته بود، دکتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگیرند. یارانش از او فاصله گرفتند و هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثه‏ای جانکاه بودند که خمپاره‏ها در اطراف او به زمین خورد و با اصابت یکی از خمپاره‏های صدامیان، یکی از نمونه‏های کامل انسانی که مایه‌‌ی مباهات خداوند است، یکی از شاگردان متواضع علی(ع) و حسین(ع)، یکی از عارفان سالک راه حق و حقیقت و یکی از ارزشمندترین انسان‏های علی‏گونه و یکی از یاران باوفای امام‏خمینی(ره) از دیار ما رخت بربست و به ملکوت اعلی پیوست.
ترکش خمپاره دشمن به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و ترکش‏های دیگر صورت و سینه‌ی دو یارش را که در کنارش ایستاده بودند، شکافت و فریاد و شیون رزمندگان و دوستان و برادران باوفایش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاری بود و چهره ملکوتی و متبسم و در عین‏حال متین و محکم و موقر آغشته به خاک و خونش، عمیقاً، سخن‏ها داشت، ولی دیگر با کسی سخن نگفت و به کسی نگاه نکرد! شاید در آن اوقات، همانطوری که خود آرزو کرده بود، حسین(ع) بر بالینش بود و او از عشق دیدار حسین(ع) و رَستن از این دنیای پر از درد و پیوستن به روح، به زیبایی، به ملکوت اعلی، به دیار مصفای شهیدان، فرصت نگاهی و سخنی با ما خاکیان را نداشت.
«سرانجام، زندگی سراسر تلاش و مبارزه‌ی خالصانه و عارفانه در راه خدای او آغاز گشت و این‏چنین در کربلای خوزستان در جهاد و نبرد رویاروی علیه باطل، حسین‏گونه به خاک شهادت افتاد و به ملکوت اعلی عروج کرد و به آرزوی دیرین خود که قربانی شدن عاشقانه در راه خدا بود، نائل گشت. خدایش رحمت کند و او را با حسین(ع) و شهدای کربلا محشور گرداند.
چمران عزیز با عقیده‌ی پاک خالص، غیر وابسته به دستجات و گروه‌های سیاسی و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد را در راه آن، آغاز کرد و به پایان رساند. او در حیات، با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست و با سرافرازی، با شهادت، به حق پیوست. هنر آن است که بی هیاهوهای سیاسی و خودنمایی‌های شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد؛ و خود را فدای هدف کند نه هوا؛ و این هنر مردان خداست. او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و یادش بخیر.»

ده خاطره از شهید مصطفی چمران

1)با خودش عهد كرده بود تا نيروى دشمن در خاك ايران است برنگردد تهران. نه مجلس مى رفت، نه شوراى عالى دفاع.
يك روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود. گفت «به دكتر بگو بيا تهران.»گفت «عهد كرده با خودش، نمى آد.»
گفت «نه بياد. امام دلش براى دكتر تنگ شده.»
بهش گفتم. گفت «چشم. همين فردا مى ريم.»

2)گفتم «دكتر، شما هرچى دستور مى دى، هرچى سفارش مى كنى، جلوى شما مى گن چشم، بعد هم انگار نه انگار. هنوز تسويه اى ما رو ندادن. ستاد رفته زير سؤال. مى گن شما سلاح گم كرده ين...» همان قدر كه من عصبانى بودم، او آرام بود. گفت «عزيزجان، دل خور نباش. زمانه ى نابه سامانيه. مگه نمى گفتن چمران تل زعتر را لو داده؟ حالا بذار بگن حسين مقدم هم سلاح گم كرده. دل خور نشو عزيز.»

3) دكتر آرپى جى مى خواست، نمى دادند. مى گفتند دستور از بنى صدر لازم است. تلفن كرده بود به مسئول توپ خانه. آن جا هم همان آش و همان كاسه. طرف پاى تلفن نمى ديد دكتر از عصبانيت قرمز شده. فقط مى شنيد كه «برو آن جا آرپى جى بگير. ندادند به زور بگير. برو عزيز جان.»

4)از اهواز راه افتاديم; دو تا لندرور. قبل از سه راهى ماشين اول را زدند. يك خمپاره هم سقف ماشين ما را سوراخ كرد و آمد تو، ولى به كسى نخورد، همه پريديم پايين، سنگر بگيريم.دكتر آخر از همه آمد. يك گُل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش. گفت «كنار جاده ديدمش. خوشگله؟»

5)اوايل كه آمده بود لبنان، بعضى كلمه هاى عربى را درست نمى گفت. يك بار سر كلاس كلمه اى را غلط گفته بود. همه ى بچه ها همان جور غلط مى گفتند. مى دانستند و غلط مى گفتند. امام موسى مى گفت «دكتر چمران يك عربى جديد توى اين مدرسه درست كرد

6)به پسرها مى گفت شيعيان حسين، و به ما شيعيان زهرا. كنار هم كه بوديم، مهم نبود كى پسر است كى دختر. يك دكتر مصطفى مى شناختيم كه پدر همه مان بود، و يك دشمن كه مى خواستيم پدرش را در بياوريم.

7)چپى ها مى گفتند «جاسوس آمريكاست. براى ناسا كار مى كند.» راستى ها مى گفتند «كمونيسته.» هر دو براى كشتنش جايزه گذاشته بودند. ساواك هم يك عده را فرستاده بود ترورش كند.
يك كمى آن طرف تر دنيا، استادى سر كلاس مى گفت «من دانش جويى داشتم كه همين اخيراً روى فيزيك پلاسما كار مى كرد.»

8)سال دوم يك استاد داشتيم كه گير داده بود همه بايد كراوات بزنند. سر امتحان. چمران كروات نزد، استاد دو نمره ازش كم كرد. شد هجده. بالاترين نمره.

9) تصميم گرفتم بروم پيشش، توى چشم هاش نگاه كنم و بگويم «آقا اصلا جبهه مال شما. من مى خوام برگردم.» مگر مى شد؟ يك هفته فكر كردم، تمرين كردم.
فايده نداشت. مثل هميشه، وقتى مى رفتم و سلام مى كردم، انگار كه بداند ماجرا چيست، مى گفت «عليك السلام» و ساكت مى ماند.ديگر نمى توانستم يك كمله حرف بزنم.
لبخند مى زد و مى گفت «سيد، دو ركعت نماز بخوان درست مى شه.»

10)مى گفتند «چمران هميشه توى محاصره است.»

راست مى گفتند. منتها دشمن ما را محاصره نمى كرد. دكتر نقشه اى مى ريخت. مى رفتيم وسط محاصره. محاصره را مى شكستيم و مى آمديم بيرون.

ویژه نامه شهادت شهید چمران





۳۱ خرداد ۱۳۹۰
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ...
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام: ۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی
- ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور
- جوزپ گواردیولا
گروه:
- كاربران بلاک شده
به مناسبت شهادت شهید بهشتی و 72 تن از یارانش


شهید بهشتی از زبان خود وی


من محمد حسینی ‌بهشتی كه گاه به اشتباه محمد حسین بهشتی می‌نویسند. نام اولم محمد و نام‌ خانوادگی تركیبی است از حسینی ‌بهشتی. در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان در محله لومبان متولد شدم، منطقه زندگی ما یك منطقه قدیمی است، از مناطق بسیار قدیمی شهر است. خانواده من یك خانواده روحانی است. پدرم روحانی بود. تحصیلاتم را در یك مكتبخانه در سن چهار سالگی آغاز كردم. خیلی سریع خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را یاد گرفتم و در جمع خانواده به عنوان یك نوجوان تیزهوش شناخته شدم. تا اینكه قرار شد به دبستان بروم. دبستان دولتی ثروت، در آن موقع كه بعدها به نام 15 بهمن نامیده شد. وقتی آنجا رفتم از من امتحان ورودی كردند و گفتند كه باید به كلاس ششم برود ولی از نظر سن نمی‌تواند بنابراین در كلاس چهارم پذیرفته شدم و تحصیلات دبستانی را همان جا به پایان رساندم.

از آنجا به دبیرستان سعدی رفتم. سال اول و دوم را در دبیرستان گذراندم و اوایل سال دوم بود كه حوادث شهریور 20 پیش آمد، با حوادث شهریور 20 علاقه و شوری در نوجوان‌ها برای یادگیری معارف اسلامی به وجود آمد. در سال 1321 تحصیلات دبیرستانی را رها كردم به مدرسه صدر اصفهان رفتم برای ادامه تحصیل، چون در این فاصله یك مقدار خوانده بودم. از سال 1321 تا 1325 در اصفهان تحصیلات ادبیات عرب، منطق، كلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم كه این سرعت و پیشرفت موجب شده بود كه حوزه آنجا با لطف فراوان با من برخورد كند. در سال 1324 از پدر و مادرم خواستم كه اجازه بدهند در یك حجره‌ای كه در مدرسه داشتم، شب‌ها هم در آنجا بمانم و به تمام معنا طلبه شبانه‌روزی باشم. این را بگویم كه در دبیرستان در سال اول و دوم زبان خارجی ما فرانسه بود و در آن دو سال فرانسه خوانده بودم ولی در محیط اجتماعی آن روز آموزش زبان انگلیسی بیشتر بود و در سال آخر كه در اصفهان بودم تصمیم گرفتم یك دوره زبان انگلیسی یاد بگیرم. یك دوره كامل «دریدر» خواندم و با انگلیسی آشنا شدم.

در سال 1325 به قم آمدم. حدود شش ماده در قم بقیه سطح، مكاسب و كفایه را تكمیل كردم و از اول 1326 درس خارج را شروع كردیم. درس خارج فقه و اصول نزد استاد عزیزمان مرحوم آیت‌الله محقق داماد می‌رفتم و همچنین درس استاد و مربی بزرگوارم و رهبرمان امام خمینی و بعد درس مرحوم آیت‌الله بروجردی، تعدادی درس مرحوم آیت‌الله سید محمد تقی خوانساری و تعداد خیلی كمی هم درس مرحوم آیت‌الله حجت كوه‌كمری.

به قم كه آمدم به مدرسه حجتیه رفتم. مدرسه‌ای بود كه مرحوم آیت‌الله حجت تازه بنیانگذاری كرده بودند.

در آن سال‌هایی بود كه استادمان آیت‌الله طباطبایی از تبریز به قم آمده بودند. در سال 1327 به فكر افتادم كه تحصیلات جدید را هم ادامه بدهم. بنابراین با گرفتن دیپلم ادبی به صورت متفرقه و آمدن به «دانشكده معقول و منقول» آن موقع كه حالا «الهیات و معارف اسلامی» نام دارد. دوره لیسانس را آنجا گذراندم در فاصله 27 تا 30 ، و سال سوم را به تهران آمدم و سال آخر دانشكده را برای اینكه بیشتر از درس‌های جدید استفاده كنم و هم زبان انگلیسی را اینجا كامل‌تر كنم و با یك استاد خارجی كه مسلط‌تر باشد یك مقداری پیش ببرم. در سال 1329 ، 1330 در تهران بودم و برای تأمین هزینه‌ام تدریس می‌كردم و خودكفا بودم. سال 1330 لیسانس شدم و برای ادامه تحصیل به قم برگشتم و ضمناً برای تدریس در دبیرستان‌ها، به عنوان دبیر زبان انگلیسی در دبیرستان حكیم نظامی قم مشغول تدریس شدم.

در سال 1329 و 1330 كه تهران بودم، مقارن بود با اوج مبارزات سیاسی و اجتماعی نهضت ملی نفت به رهبری مرحوم آیت‌الله كاشانی و مرحوم دكتر مصدق و به صورت یك جوان معمم مشتاق در تظاهرات و اجتماعات و میتینگ‌ها شركت می‌كردم. در سال 1331 در جریان 30 تیر آن موقع تابستان به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات 26 تا 30 تیر فعالیت داشتم و شاید اولین یا دومین سخنرانی اعتصاب كه در ساختمان تلگرافخانه بود را به عهده من گذاشتند. به هر حال بعد از كودتای 28 مرداد در یك جمع‌بندی به این نتیجه رسیدم كه در آن نهضت ما كادرهای ساخته شده كم داشتیم، بنابراین تصمیم گرفتیم كه یك حركت فرهنگی ایجاد كنیم و در زیر پوشش آن كادر بسازیم. دبیرستانی به نام دین و دانش در قم تأسیس كردیم و با همكاری دوستان، كه مسؤولیت اداره‌اش مستقیماً به عهده من بود تا سال 1342 كه در قم بودم و همچنان مسؤولیت اداره آن را به عهده داشتم؛ و در ضمن در حوزه هم تدریس می‌كردم و یك حركت فرهنگی نو هم در حوزه به وجود آوردیم و رابطه‌ای هم با جوان‌های دانشگاهی برقرار كردیم پیوند میان دانشجو و طلبه و روحانی را پیوندی مبارك یافتیم.

در سال‌های 1335 تا 1338 دوره دكتری فلسفه و معقول را در دانشكده الهیات گذراندم، در حالی كه در قم بودم و برای درس‌ها و كارها به تهران می‌آمدم.

در سال 1339 ما سخت به فكر سامان دادن به حوزه علمیه قم افتادیم. مدرسین حوزه جلسات متعددی داشتند برای برنامه‌ریزی نظم حوزه و سازمان‌دهی به حوزه، در دو تا از این جلسات بنده هم شركت داشتم، كار ما در یكی از این جلسات به ثمر رسید و دراین جلسه آقای ربانی شیرازی و مرحوم آقای شهید سعیدی و خیلی دیگر از برادران شركت داشتند، آقای مشكینی و خیلی‌های دیگر. ما در یك برنامه‌ای در طول یك مدتی توانستیم یك طرح و برنامه تحصیلات علوم اسلامی در حوزه تهیه كنیم. در هفده سال این پایه‌ای شد برای تشكیل مدارس نمونه‌ای كه نمونه معروف‌ترش مدرسه حقانیه یا مدرسه منتظریه به نام مهدی منتظر سلام‌الله علیه است. در همان سال‌ها ما در قم به مناسبت تقویت پیوند دانش‌آموز و فرهنگی و دانشجو و طلبه به ایجاد كانون دانش‌آموزان قم دست زدیم و مسؤولیت مستقیم این كار را، برادر و همكار و دوست عزیزم مرحوم شهید دكتر مفتح به دست گرفتند. سال 42 به تهران آمدم و در ادامه كارها با گروه‌های مبارز از نزدیك رابطه برقرار كردیم. از كارهایی را كه فراموش كردم اگر اشتباه نكرده باشم 41 یا اوایل 42 در یك جشن مبعث كه دانشجویان دانشگاه تهران در امیرآباد در سالن غذاخوری برگزار كرده بودند، دعوت كردند كه من درآن روز مبعث سخنرانی كنم. در این سخنرانی موضوعی را من مطرح كردم به عنوان «مبارزه با تحریف یكی از هدف‌های بعثت است» و در این سخنرانی طرح یك كار تحقیقاتی اسلامی را ارائه كردم كه آن سخنرانی بعدها در مكتب تشیع چاپ شد.

مسلمان‌های هامبورگ به مناسبت مسجد هامبورگ كه بنیانگذارش روحانیت بود كه به دست مرحوم آیت‌آلله بروجردی گذارده شده بود فشار آورده بودند به مراجع كه چون مرحوم محققی آمده بودند به ایران باید یك نفر روحانی به آنجا برود. این فشارها متوجه آیت‌الله میلانی و آیت‌الله خوانساری شده بود، آیت‌الله حائری و آیت‌الله میلانی به بنده اصرار كردندكه باید بروید به آنجا، از طرفی دیگر چون شاخه نظامی هیأت‌های مؤتلفه تصویب كرده بودند كه منصور را اعدام كنند و بعد از اعدام انقلابی منصور پرونده دنبال شد و اسم بنده هم در آن پرونده بود. دوستان فكر می‌كردند كه به یك صورتی من را از ایران خارج كنند و در خارج مشغول فعالیت‌هایی باشم. البته خود من ترجیح می‌دادم كه در ایران بمانم. مشكل من گذرنامه بود كه به من نمی‌دادند ولی دوستان گفتند از طریق آیت‌الله خوانساری می‌شود گذرنامه را گرفت و در آن موقع این گونه كارها از طریق ایشان حل می‌شد و آیت‌الله خوانساری اقدام كردند و گذرنامه را گرفتند به این طریق مشكل گذرنامه حل شد و در رابطه با این آقایان بخصوص آیت‌الله میلانی به هامبورگ رفتم. تصمیم این بود كه مدت كوتاهی آنجا بمانم و كار آنجا كه سامان گرفت برگردم ولی در آنجا احساس كردم كه دانشجویان سخت محتاج هستند به یك نوع تشكیلات اسلامی، هسته اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان گروه فارسی زبان آنجا را به وجود آوردیم و مركز اسلامی هامبورگ سامان گرفت. بیش از 5 سال آنجا بودم كه در طی این 5 سال سفری به حج مشرف شدم، سفری به سوریه، لبنان و آمدم به تركیه برای بازدید از فعالیت‌های اسلامی آنجا و تجدید عهد با دوستان و مخصوصاً برادر عزیزمان آقای صدر (امام موسی صدر) و امیدوارم هر كجا كه هست مورد رحمت خداوند باشد و انشاءالله به آغوش جامعه‌مان بازگردد و سفری هم به عراق آمدم و به خدمت امام رفتم در سال 48 ، به هر حال كارهای آنجا سر و سامان گرفت و در سال 1349 به ایران برای یك مسافرت آمدم. اما مطمئن بودم كه با این آمدن امكان بازگشتم كم است. در اینجا مدتی كارهای آزاد داشتم كه باز مجدداً قرار شد كار برنامه‌ریزی و تهیه كتاب‌ها را دنبال كنیم بعد مسأله تشكیل روحانیت مبارز و همكاری با مبارزات، بخشی از وقت ما را گرفت. تا اینكه در سال 1355 هسته‌هایی برای كارهای تشكیلاتی به وجود آوردیم و در سال 1356 – 1357 روحانیت مبارز شكل گرفت و همان سال‌ها درصدد ایجاد تشكیلات گسترده مخفی یا نیمه ‌مخفی و نیمه‌ علنی به عنوان یك حزب و یك تشكیلات سیاسی بودیم.

در سال 56 كه مسایل مبارزاتی اوج گرفت، همه نیروها را متمركز كردیم و بحمدالله با شركت فعال همه برادران روحانی در راهپیمایی‌ها و مبارزات انقلاب به پیروزی رسید.




۷ تیر ۱۳۹۰
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ...
نام کاربری: W.T.F.F.E
پیام: ۲,۲۷۲
عضویت از: ۱۹ مرداد ۱۳۸۹
از: سمنان
طرفدار:
- مسی پویول ژاوی
- ریوالدو
- هیچکدوم
- اسپانیا
- هیچ کس
- پپ- فرگوسن
- در یه حدن همشون
گروه:
- کاربران عضو

شهید سید مرتضی آوینی:
راز خون را جز شهدا در نمی یابند ، گردش خون در رگهای زندگی شیرین است ،
اما ریختن آن به پای محبوب شیرین تر است و نگو شیرین ، بگو بسیار بسیار
شیرین تر است .
راز خون آنجاست که همه حیات به خون وابسته است ، اگر خون یعنی همه حیات ، از ترک این وابستگی دشوارتر هیچ نیست ، پس بیشترین از آنِ کسی است که دست به دشوارترین عمل بزند .





all world is your foot...when u has a nice god...

THANKS GOODNESS FOR EVERY THINGS THAT NOT PRESENT FOR ME
۲۲ تیر ۱۳۹۰
     
برو به صفحه
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!

اختیارات
شما می‌توانید مطالب را بخوانید.
شما نمی‌توانید عنوان جدید باز کنید.
شما نمی‌توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید.
شما نمی‌توانید نظرسنجی اضافه کنید.
شما نمی‌توانید در نظرسنجی‌ها شرکت کنید.
شما نمی‌توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید.
شما نمی‌توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۴۳
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۳۰۶
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۲۰۵ پاسخ
۸,۴۱۷,۴۰۴ بازدید
۲۲ ساعت قبل
Salehm
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۵ پاسخ
۵۴۸,۷۸۵ بازدید
۱ روز قبل
ali
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۴ پاسخ
۱۱,۶۷۸,۸۹۹ بازدید
۲ روز قبل
یا لثارات الحسن
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۳ پاسخ
۱,۲۴۴,۵۸۸ بازدید
۲ روز قبل
Activated PC
آموزش و ترفندهای فتوشاپ
انجمن علمی و کاربردی
۱۳۵ پاسخ
۴۴,۹۶۵ بازدید
۳ روز قبل
RealSoftPC
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۳ پاسخ
۲,۰۸۸ بازدید
۳ روز قبل
Crack Hints
موسیقی
انجمن هنر و ادبیات
۵,۱۰۱ پاسخ
۱,۰۲۲,۹۷۵ بازدید
۴ روز قبل
Activated soft
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۳۸,۰۹۲ بازدید
۱۱ روز قبل
javibarca
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۹,۴۹۲ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۱۰,۸۸۲ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۶,۴۵۳ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۷,۹۱۱ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۲۲۰ کاربر آنلاین است. (۱۲۹ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۲۲۰

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!