در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Mohamad.Barani
پیام:
۱۲,۶۳۱
عضویت از: ۴ دی ۱۳۸۸
از: ساری، دارالملک ایران
طرفدار:
- .:رونالدینهو:. - .:لوییز انریکه:. - .:استقلال تهران:. - .:هــلـــنـــــــــــــد:. - .:فرهاد مجیدی:. - .:رایکارد:. - .:فیروز کریمی:. گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول حامد نوشته:نقل قول محمد رضا بارانی نوشته:نقل قول حامد نوشته:نقل قول همین حامد میر مجیدی اینا که گرگان هستن و شهرشون مرکز استانه هم جلو ما سرشون پائینه 10-15 سال پیش اینا می خواستن خونه بسازند(بیشتر از 2 طبقه) باید میومدن ساری مجوز می گرفتنقبلا در مورد زیادی شدنتون باهات یک صحبت هایی کرده بودم ، فکر کنم کم شدن استانتون باعث شده فراموشی بگیری فکر کنم تا چند وقت دیگه اول های فیروز کوه رو هم ارتون بگیرن بالا و پائین و چپ و راست مازندرانم بگیرن بازم هرچی بمونه ما روش سلطنت می کنیم ما که مثل کمیل اینا ازجای دیگه نیومدیم مازندران نسل اندر نسل حاکمان مازندران بودیم(از وقتی که رضا خان شاه شد ما والی شدیم) اره تو سلطنت میکنی که هی داره کم میشه دیگه عوض این کارا بیا از گرگانی ها یاد بگیر و به همون اندازه ای که داری قانع باش ، نه اینکه زیاد از حد بخوای البته که همیشه برای تفریح میاین گرگان ، راست میری چپ میری ساروی میبینی تو گرگان فکر کردی اونا برای تفریح میان؟ اونا سربازان ارتش من هستند که اومدن اونجا همین امروز فرداست که سربازان سارویه استر آباد رو دوباره پس بگیرند |
||
|
|||
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: hamedmessi
پیام:
۵,۷۳۴
عضویت از: ۱ مرداد ۱۳۸۸
از: ورزشگاه بزرگ Nou Camp
طرفدار:
- همه بازیکن های بارسلونا - همه اسطوره های تاریخ بارسلونا - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول محمد رضا بارانی نوشته:نقل قول حامد نوشته:نقل قول محمد رضا بارانی نوشته:نقل قول حامد نوشته:نقل قول همین حامد میر مجیدی اینا که گرگان هستن و شهرشون مرکز استانه هم جلو ما سرشون پائینه 10-15 سال پیش اینا می خواستن خونه بسازند(بیشتر از 2 طبقه) باید میومدن ساری مجوز می گرفتنقبلا در مورد زیادی شدنتون باهات یک صحبت هایی کرده بودم ، فکر کنم کم شدن استانتون باعث شده فراموشی بگیری فکر کنم تا چند وقت دیگه اول های فیروز کوه رو هم ارتون بگیرن بالا و پائین و چپ و راست مازندرانم بگیرن بازم هرچی بمونه ما روش سلطنت می کنیم ما که مثل کمیل اینا ازجای دیگه نیومدیم مازندران نسل اندر نسل حاکمان مازندران بودیم(از وقتی که رضا خان شاه شد ما والی شدیم) اره تو سلطنت میکنی که هی داره کم میشه دیگه عوض این کارا بیا از گرگانی ها یاد بگیر و به همون اندازه ای که داری قانع باش ، نه اینکه زیاد از حد بخوای البته که همیشه برای تفریح میاین گرگان ، راست میری چپ میری ساروی میبینی تو گرگان فکر کردی اونا برای تفریح میان؟ اونا سربازان ارتش من هستند که اومدن اونجا همین امروز فرداست که سربازان سارویه استر آباد رو دوباره پس بگیرند اخی، چه تلاشی هم میکنند ادامه بدید ما اینجا داریم تماشاتون میکنیم |
||
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
نقل قول حامد نوشته:محمد هنوز نتونست بفهمم با چه فرمول ریاضی ، الان 5:1 هستیم خب سه دست دیشب رو که بردی با نیرو های فرا بشری که بهت کمک کردن الان تو بازی های دیشب رو با 3 تا بازی امروز داری جمع میزنی!! امروز هم 3 دست بازی کردیم 2:1 شدیم به همین راحتی خوب! حالا با توجه به 6 دستی که از دیشب تا حالا بازی کردیم؛ شدیم 5-1 فرمولش رو یاد گرفتی! یه جا بنویس یادت نره |
||
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Shakiba
پیام:
۲,۱۰۸
عضویت از: ۱۷ مرداد ۱۳۸۹
از: شیراز
طرفدار:
- رایکارد٬ کرایوف - فجر سپاسی - اسپانیا٬ آرژانتین گروه:
- کاربران عضو |
اگه ویندوز مال شیرازیا بود |
||
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Mohamad.Barani
پیام:
۱۲,۶۳۱
عضویت از: ۴ دی ۱۳۸۸
از: ساری، دارالملک ایران
طرفدار:
- .:رونالدینهو:. - .:لوییز انریکه:. - .:استقلال تهران:. - .:هــلـــنـــــــــــــد:. - .:فرهاد مجیدی:. - .:رایکارد:. - .:فیروز کریمی:. گروه:
- کاربران عضو |
شيخ به پاره اي از مريدانش دستور داد تا براي رسيدن به صبر، چهل روز در بيابان معتکف بشدندي، مريدان شوريده حال شدندي و از شيخ پرسيدندي که يا شيخ، راه ديگري هم براي به دست آوردن صبر موجود باشد؟ شيخ فرمود آري يک ساعت استفاده از اينترنت پر سرعت ايران مريدان همي نعره اي کشيدندي و راه بيابان پيش گرفتندي!!!! _________________________________ آقای میرمجیدی تاپیک رو چت روم نکن فقط بدون اگر تزار اول سارویه رو به توپ نمی بست الان ساری پاتخت ایران بود استر آباد و گونی باف(بابل و بابلسر) و شاهی دارن برای پاتخت دیلیمیان شاخ و شونه می کشن |
||
|
|||
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Dark_Rider
پیام:
۸,۸۵۸
عضویت از: ۶ دی ۱۳۸۸
از: كنار دريا
طرفدار:
- کارلس پویول & لیو مسی - کرایوف - برزیل و اسپانیا - :D - پپ عزیز - پروین گروه:
- کاربران عضو |
اقاي باراني اينو نخوندي؟؟؟ فكر كنم بايد تغيير رفتار بدم |
||
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: hamedmessi
پیام:
۵,۷۳۴
عضویت از: ۱ مرداد ۱۳۸۸
از: ورزشگاه بزرگ Nou Camp
طرفدار:
- همه بازیکن های بارسلونا - همه اسطوره های تاریخ بارسلونا - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول فقط بدون اگر تزار اول سارویه رو به توپ نمی بست الان ساری پاتخت ایران بوداتفاقا اگر مازندران رو به توپ نمیبست الان ساری زیر مجموعه گرگان بود تو همون گیر و داد خودتون رو کردین مرکز استان نقل قول استر آباد و گونی باف(بابل و بابلسر) و شاهی دارن برای پاتخت دیلیمیان شاخ و شونه می کشنحالا اینقدر هم خودت رو به ما نچسبون |
||
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Dark_Rider
پیام:
۸,۸۵۸
عضویت از: ۶ دی ۱۳۸۸
از: كنار دريا
طرفدار:
- کارلس پویول & لیو مسی - کرایوف - برزیل و اسپانیا - :D - پپ عزیز - پروین گروه:
- کاربران عضو |
حامد جون فكر كنم تو هم بايد يه سري به اون لينك بزني
|
||
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: hamedmessi
پیام:
۵,۷۳۴
عضویت از: ۱ مرداد ۱۳۸۸
از: ورزشگاه بزرگ Nou Camp
طرفدار:
- همه بازیکن های بارسلونا - همه اسطوره های تاریخ بارسلونا - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول حامد جون فكر كنم تو هم بايد يه سري به اون لينك بزني امان از دست این بارانی باشه کمیل جان |
||
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
اینو گذاشتم تا یه ذره تو این تاپیک بحث مفید بشه: داستان کشیش و هواپیما کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او میرفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ میرفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد. در جای خویش قرار گرفت. اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمیرسید. مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد… هواپیما از زمین برخاست. اندکی بعد، مسافران کمربندها را گشودند تا کمی بیاسایند. پاسی گذشت. همه به گفتگو مشغول؛ کشیش در دریای اندیشه غوطهور که در جمع بعد چهها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید گذاشت. ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: "کمربندها را ببندید!" همه با اکراه کمربندها را بستند؛ امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند. اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید، "از نوشابه دادن فعلاً معذوریم؛ طوفان در پیش است." موجی از نگرانی به دلها راه یافت، اما همانجا جا خوش کرد و در چهرهها اثری ظاهر نشد، گویی همه میکوشیدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمی گذشت و صدای ظریف دیگربار بلند شد، "با پوزش فعلاً غذا داده نمیشود؛ طوفان در راه است و شدت دارد." نگرانی، چون دریایی که بادی سهمگین به آن یورش برده باشد، از درون دلها به چهرهها راه یافت و آثارش اندک اندک نمایان شد... طوفان شروع شد؛ صاعقه درخشید، نعره رعد برخاست و صدای موتورهای هواپیما را در غرش خود محو و نابود ساخت؛ کشیش نیک نگریست؛ بعضی دستها به دعا برداشته شد؛ اما سکوتی مرگبار بر تمام هواپیما سایه افکنده بود؛ طولی نکشید که هواپیما همانند چوبپنبه بر روی دریایی خروشان بالا رفت و دیگربار فرود افتاد، گویی هماکنون به زمین برخورد میکند و از هم متلاشی میگردد. کشیش نیز نگران شد؛ اضطراب به جانش چنگ انداخت؛ از آن همه که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هیچ باقی نماند؛ گویی حبابی بود که به نوک خاری ترکیده بود؛ پنداری خود کشیش هم به آنچه که میخواست بگوید ایمانی نداشت… سعی کرد اضطراب را از خود برهاند؛ اما سودی نداشت. همه آشفته بودند و نگران رسیدن به مقصد و از خویش پرسان که آیا از این سفر جان به سلامت به در خواهند برد…؟! نگاهی به دیگران انداخت؛ نبود کسی که نگران نباشد و به گونهای دست به دامن خدا نشده باشد. ناگاه نگاهش به دخترکی افتاد خردسال؛ آرام و بیصدا نشسته بود و کتابش را میخواند؛ یک پایش را جمع کرده، زیر خود قرار داده بود. ابداً اضطراب در دنیای او راه نداشت؛ آرام و آسودهخاطر نشسته بود... گاهی چشمانش را میبست، و سپس میگشود و دیگربار به خواندن ادامه میداد. پاهایش را دراز کرد، اندکی خود را کش و قوس داد، گویی میخواهد خستگی سفر را از تن براند؛ دیگربار به خواندن کتاب پرداخت؛ آرامشی زیبا چهرهاش را در خود فرو برده بود... هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه میکرد، گویی طوفان مشتهای گره کردهء خود را به بدنه هواپیما میکوفت، یا میخواست مسافران را که مشتاق زمین سفت و محکمی در زیر پای بودند، بترساند. هواپیما را چون توپی به بالا پرتاب میکرد و دیگربار فرود میآورد. اما این همه در آن دخترک خردسال هیچ تأثیری نداشت، گویی در گهواره نشسته و آرام تکان میخورد و در آن آرامش بیمانند به خواندن کتابش ادامه میداد... کشیش ابداً نمیتوانست باور کند؛ در جایی که هیچ یک از بزرگسالان از امواج ترس در امان نبود، او چگونه میتوانست چنین ساکن و خاموش بماند و آرامش خویش را حفظ کند. بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسید، فرود آمد. مسافران، گویی با فرار از هواپیما از طوفان میگریزند، شتابان هواپیما را ترک کردند، اما کشیش همچنان بر جای خویش نشست. او میخواست راز این آرامش را بداند. همه رفتند؛ او ماند و دخترک. کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و هواپیما که چون توپی روی امواج حرکت میکرد. سپس از آرامش او پرسید و سببش؛ سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهی نبود آنگاه که همه هراسان بودند...؟! دخترک به سادگی جواب داد: چون پدرم خلبان بود؛ او داشت مرا به خانه میبرد؛ اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد و او مرا در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند؛ ما عازم خانه بودیم؛ پدرم مراقب بود؛ او خلبان ماهری است... گویی آب سردی بود بر بدن کشیش؛ سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن؛ این است راز آرامش و فراغت از اضطراب! بسا از اوقات انواع طوفانها ما را احاطه میکند و به مبارزه میطلبد. طوفانهای ذهنی، مالی، خانگی، و بسیاری انواع دیگر که آسمان زندگی ما را تیره و تار میسازد و هواپیمای حیات ما را دستخوش حرکات غیر ارادی میسازد، آنچنان که هیچ ارادهای از خود نداریم و نمیتوانیم کوچکترین تغییری در جهت حرکت طوفانها بدهیم. همه اینگونه اوقات را تجربه کردهایم؛ اما، به خاطر داشته باشیم، که خالق هستی با دستهای آزموده و ماهر خویش مسیر زندگی را در پهنه بیکران هستی هدایت میکند. |
||
هیچوقت به سرباز نمیگن «جمعهها تعطیله نجنگ» | |||
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |