در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Mohamad.Barani
پیام:
۱۲,۶۳۱
عضویت از: ۴ دی ۱۳۸۸
از: ساری، دارالملک ایران
طرفدار:
- .:رونالدینهو:. - .:لوییز انریکه:. - .:استقلال تهران:. - .:هــلـــنـــــــــــــد:. - .:فرهاد مجیدی:. - .:رایکارد:. - .:فیروز کریمی:. گروه:
- کاربران عضو |
پیش از اینها فكر می كردم خدا خانه ای دارد كنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس خشتی از طلا پایه های برجش از عاج وبلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه برق كوچكی از تاج او هر ستاره، پولكی از تاج او اطلس پیراهن او، آسمان نقش روی دامن او، كهكشان رعد وبرق شب، طنین خنده اش سیل وطوفان، نعره توفنده اش دكمه ی پیراهن او، آفتا ب برق تیغ خنجر او ماهتاب هیچ كس از جای او آگاه نیست هیچ كس را در حضورش راه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان،دور از زمین بود، اما در میان ما نبود مهربان وساده و زیبا نبود در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت هر چه می پرسیدم، ازخود، ازخدا از زمین، از آسمان، از ابرها زود می گفتند : این كار خداست پرس وجو از كار او كاری خداست هرچه می پرسی، جوابش آتش است آب اگر خوردی، عذابش آتش است تا ببندی چشم، كورت می كند تا شدی نزدیك، دورت می كند كج گشودی دست، سنگت می كند كج نهادی پای، لنگت می كند با همین قصه، دلم مشغول بود خوابهایم، خواب دیو وغول بود خواب می دیدم كه غرق آتشم در دهان اژدهای سركشم در دهان اژدهای خشمگین بر سرم باران گرز آتشین محو می شد نعره هایم، بی صدا در طنین خنده ی خشم خدا ... نیت من، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه می كردم، همه از ترس بود مثل از بر كردن یك درس بود مثل تمرین حساب وهندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه تلخ، مثل خنده ای بی حوصله سخت، مثل حل صدها مسئله مثل تكلیف ریاضی سخت بود مثل صرف فعل ماضی سخت بود ... تا كه یك شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یك سفر در میان راه، در یك روستا خانه ای دیدم، خوب وآشنا زود پرسیدم : پدر، اینجا كجاست ؟ گفت، اینجا خانه ی خوب خداست! گفت : اینجا می شود یك لحضه ماند گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند با وضویی، دست و رویی تازه كرد با دل خود، گفتگویی تازه كرد گفتمش، پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟ گفت : آری، خانه او بی ریاست فرشهایش از گلیم و بوریاست مهربان وساده و بی كینه است مثل نوری در دل آیینه است عادت او نیست خشم و دشمنی نام او نور و نشانش روشنی خشم، نامی از نشانی های اوست حالتی از مهربانی های اوست قهر او از آشتی، شیرین تر است مثل قهر مهربان مادر است دوستی را دوست، معنی می دهد قهر هم با دوست معنی می دهد هیچ كس با دشمن خود، قهر نیست قهری او هم نشان دوستی است... ... تازه فهمیدم خدایم، این خداست این خدای مهربان وآشناست دوستی، از من به من نزدیك تر از رگ گردن به من نزدیك تر آن خدای پیش از این را باد برد نام او را هم دلم از یاد برد آن خدا مثل خیال و خواب بود چون حبابی، نقش روی آب بود می توانم بعد از این، با این خدا دوست باشم، دوست، پاك وبی ریا می توان با این خدا پرواز كرد سفره ی دل را برایش باز كرد می توان درباره ی گل حرف زد صاف وساده، مثل بلبل حرف زد چكه چكه مثل باران راز گفت با دو قطره، صد هزاران راز گفت می توان با او صمیمی حرف زد مثل یاران قدیمی حرف زد می توان تصنیفی از پرواز خواند با الفبای سكوت آواز خواند می توان مثل علفها حرف زد با زبانی بی الفبا حرف زد می توان درباره ی هر چیز گفت می توان شعری خیال انگیز گفت مثل این شعر روان وآشنا : "پیش از اینها فكر می كردم خدا ..." قیصر امین پور. |
||
|
|||
۱۱ مرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
|
گلایه هر حکایتی شکایتی ست قصه ای ز غصه ای ست از غروب آشتی کنایتی ست نه دگر کبوتر دلی که پر زند در هوای پاک و روشن نوید خو گرفته با غبار راه دیده ی شپید سینه ی سیاه. هر دریچه ای که باز میشود از شکاف آن دست استغاثه ای دراز میشود. هر ترانه ای که ساز میشود ناله ی نیاز میشود. با خمیر لحظه های بی درنگمان مایه ی گلایه ای ست آفتاب و ماه آفریدگار سایه ای ست ای شکوه خرم بهار! خسته ایم بسته ایم تا در این جزان جاودان نشسته ایم. ای ستاره های آسمان پاک مانده ایم رانده ایم تا به خاک تیره دل نشانده ایم. گوش ما پر از دریغ روزگار... هر حکایتی شکایتی ست قصه ای ز غصه ای ست. از غروب اشتی کنایتی ست محمد زهری! |
||
۱۲ مرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Kiavash13
نام تیم: آرسنال
پیام:
۹,۹۶۵
عضویت از: ۹ آذر ۱۳۸۸
از: Kermanshah
طرفدار:
- Andres Iniesta - Rivaldo - Esteghlal - Netherlands - Mojtaba jabbari - Frank De Boer - Majid Namjoomotlagh گروه:
- کاربران عضو - لیگ فانتزی |
یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم طلب سوختن بال و پر کس نکنیم یادمان باشد ازامروزجفایی نکنیم گرکه درخویش شکستیم صدایی نکنیم خودبسازیم به هردرد که ازدوست رسد بهربهبود ولی فکردوایی نکنیم جای پرداخت به خودبردگران اندیشیم شکوه ازغیرخطاهست خطایی نکنیم وبه هنگام عبادت سرسجاده ی عشق جزبرای دل محبوب دعایی نکنیم یاورخویش بدانیم خدایاران را جزبه یاران خدادوست وفایی نکنیم گله هرگزنبود شیوه ی دلسوختگان با غم خویش بسازیم وشفایی نکنیم یادمان باشداگرشاخه گلی راچیدیم وقت پرپرشدنش سازونوایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم دوستداری نبود بندگی غیر خدا بی سبب بندگی غیرخدایی نکنیم مهربانی صفت بارزعشاق خداست یادمان باشد ازینکار ابایی نکنیم ولی آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟ یاد من هست، طلب عشق ز هر کس نکنم گو تو آخر که نه انصاف و نه عدل است و نه داد دل دیوانه من بهر که افتاده به خاک این همه گفتم و گفتم که رسم آخر کار به تو ای عشق ، تو ای یار ، به تو ای بهر نیاز یاد من هست که د یگر دل من تنها نیست یاد من هست که دیگر دل تو مال من است یاد من هست که باشم همه عمر بهر تو پاک یاد تو باشم و هر دم بکنم راز و نیاز یاد تو باشد از این پس من و تو ما شده ایم هر دو عاشق دو پرستو دو مسافر شده ایم فروغ فرخ زاد |
||
|
|||
۱۲ مرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Xavi_TheBest
پیام:
۱,۱۲۷
عضویت از: ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰
از: Shiraz
طرفدار:
- Cesc fabregas-Xavi Hernandez - Ronaldinho - Esteghlal - Spain - milad meydavoodi-shahab gordan - Arsen Wenger-Pep Guardiola گروه:
- کاربران عضو |
ابری نیست بادی نیست می نشینم لب حوض: گردش ماهی ها،روشنی،من،گل،آب پاکی خوشه ی زیست مادرم ریحان می چیند نان و ریحان وپنیر،آسمانی بی ابر،اطلسی هایی تر رستگاری نزدیک:لای گل های حیاط نور در کاسه ی مس،چه نوازش ها می ریزد! نردبان از سر دیوار بلند،صبح را روی زمین می آرد پشت لبخندی پنهان هر چیز روزنی دارد دیوار زمان، که از آن چهره ی من پیداست چیز هایی هست،که نمیدانم میدانم،سبزه ای رابکنم خواهم مرد می روم بالا تا اوج،من پر از بال و پرم راه می بینم در ظلمت،من پر از فانوسم من پر از نورم و شن و پر از دارو درخت پرم از راه،ازپل،ازرود،از موج پرم از سایه ی برگی در آب: چه درونم تنهاست سهراب سپهری |
||
وای که این واژه ها لالند در پیش تو آه چه بد زخمی که فردا کیست هم آغوش تو ... |
|||
۱۲ مرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: xavisam
پیام:
۳,۲۵۴
عضویت از: ۲۴ خرداد ۱۳۸۹
از: Mashad
طرفدار:
- xavi - spain - pep گروه:
- کاربران عضو |
به كه باید دل بست؟ به كه شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت، همه از كینه پر است. هیچكس نیست كه فریاد پر از مهر تو را ـ گرم، پاسخ گوید نیست یكتن كه در این راه غم آلوده عمر ـ قدمی، راه محبت پوید *** خط پیشانی هر جمع، خط تنهائیست همه گلچین گل امروزند ـ در نگاه من و تو حسرت بیفردائیست. *** به كه باید دل بست ؟ به كه شاید دل بست ؟ نقش هر خنده كه بر روی لبی میشكفد ـ نقشه یی شیطانیست در نگاهی كه تو را وسوسه عشق دهد ـ حیله پنهانیست. *** زیر لب زمزمه شادی مردم برخاست ـ هر كجا مرد توانائی بر خاك نشست پرچم فتح بر افرازد در خاطر خلق ـ هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شكست به كه باید دل بست؟ به كه شاید دل بست؟ *** خنده ها میشكفد بر لبها ـ تا كه اشكی شكفد بر سر مژگان كسی همه بر درد كسان مینگرند ـ لیك دستی نبرند از پی درمان كسی *** از وفا نام مبر، آنكه وفاخوست، كجاست؟ ریشه عشق، فسرد واژه دوست، گریخت سخن از دوست مگو، عشق كجا؟ دوست كجاست؟ *** دست گرمی كه زمهر ـ بفشارد دستت ـ در همه شهر مجوی گل اگر در دل باغ ـ بر تو لبخند زند ـ بنگرش، لیك مبوی لب گرمی كه ز عشق ـ ننشیند بلبت ـ به همه عمر، مخواه سخنی كز سر راز ـ زده در جانت چنگ ـ بلبت نیز، مگو *** چاه هم با من و تو بیگانه است نی صد بند برون آید از آن، راز تو را فاش كند درد دل گر بسر چاه كنی خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند گر شبی از سر غم آه كنی. *** درد اگر سینه شكافد، نفسی بانگ مزن درد خود را به دل چاه مگو استخوان تو اگر آب كند آتش غم ـ آب شو، « آه » مگو. *** دیده بر دوز بدین بام بلند مهر و مه را بنگر سكه زرد و سپیدی كه به سقف فلك است سكه نیرنگ است سكه ای بهر فریب من و تست سكه صد رنگ است *** ما همه كودك خردیم و همین زال فلك با چنین سكه زرد ـ و همین سكه سیمین سپید ـ میفریبد ما را هر زمان دیده ام این گنبد خضرای بلند ـ گفته ام با دل خویش: مزرع سبز فلك دیدم و بس نیرنگش نتوانم كه گریزم نفسی از چنگش آسمان با من و ما بیگانه زن و فرزند و در و بام و هوا بیگانه « خویش » در راه نفاق ـ « دوست » در كار فریب ـ « آشنا » بیگانه *** شاخه عشق، شكست آهوی مهر، گریخت تار پیوند، گسست به كه باید دل بست؟ به كه شاید دل بست؟ از کتاب طلوع محمد مهدی سهیلی |
||
۱۷ مرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: farzane.6
پیام:
۱۸۶
عضویت از: ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
طرفدار:
- لیونل مسی. - پرسپولیس - المان گروه:
- کاربران عضو |
ديگر تنها نيستم بر شانهي ِ من کبوتريست که از دهان ِ تو آب ميخورد بر شانهي ِ من کبوتريست که گلوي ِ مرا تازه ميکند. بر شانهي ِ من کبوتريست باوقار و خوب که با من از روشني سخن ميگويد و از انسان ــ که ربالنوع ِ همهي ِ خداهاست. من با انسان در ابديتي پُرستاره گام ميزنم. □ در ظلمت حقيقتي جنبشي کرد در کوچه مردي بر خاک افتاد در خانه زني گريست در گاهواره کودکي لبخندي زد. آدمها همتلاش ِ حقيقتاند آدمها همزاد ِ ابديتاند من با ابديت بيگانه نيستم. □ زندهگي از زير ِ سنگچين ِ ديوارهاي ِ زندان ِ بدي سرود ميخواند در چشم ِ عروسکهاي ِ مسخ، شبچراغ ِ گرايشي تابنده است شهر ِ من رقص ِ کوچههاياش را بازمييابد. هيچکجا هيچ زمان فرياد ِ زندهگي بيجواب نمانده است. به صداهاي ِ دور گوش ميدهم از دور به صداي ِ من گوش ميدهند من زندهام فرياد ِ من بيجواب نيست، قلب ِ خوب ِ تو جواب ِ فرياد ِ من است. □ مرغ ِ صداطلائيي ِ من در شاخ و برگ ِ خانهي ِ توست نازنين! جامهي ِ خوبات را بپوش عشق، ما را دوست ميدارد من با تو رويايام را در بيداري دنبال ميگيرم من شعر را از حقيقت ِ پيشانيي ِ تو در مييابم با من از روشني حرف ميزني و از انسان که خويشاوند ِ همهي ِ خداهاست با تو من ديگر در سحر ِ روياهايام تنها نيستم. احمد شاملو |
||
دل به دریا میزنم در قیل و قال زندگی خسته از پژمردنم پشت خیال زندگی در اتاق فکر من ایینه تابوتم شده در نبردم,در کما,با احتمال زندگی... |
|||
۱۸ مرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Dark_Rider
پیام:
۸,۸۵۸
عضویت از: ۶ دی ۱۳۸۸
از: كنار دريا
طرفدار:
- کارلس پویول & لیو مسی - کرایوف - برزیل و اسپانیا - :D - پپ عزیز - پروین گروه:
- کاربران عضو |
داخل آن میز دو تا صندلی روی دو تا صندلی ما دو تا بی خبر از اینکه دو تا آدمیم بی خبر از همدلی بی خبراز صحنه بازیگری روی میز پوشه ، قلم ، کاغذ و یک چای سرد حرفمان درد، درد حادثه آن طرف میز نشانده تو را حادثه ای نیزمرا این طرف هر دو، دو بازیگر نا آشنا یک نفرازما دو تا باز پرس یک نفر متهم چهره ی تو: خشم چهره ی من : رنج،غم جای من وجای توگاه عوض می شود فاصله ی ما دو تا هیچ فقط،میز،میز هیچکس این روبرو گرچه تماشاچی این صحنه نیست باز ولی ما، دوتا غرق در این بازی بی انتها بازی درد آوری ست بازی این روزگار |
||
۲۰ مرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Pink.Girl
پیام:
۱,۸۷۸
عضویت از: ۲۴ آذر ۱۳۸۸
از: شیراز
طرفدار:
- LIONEL MESSI - کرایف-ریوالدو - استقلال - آرژانتین - هیچ کدوم - گواردیولا - غلام پیروانی گروه:
- کاربران عضو |
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق و سکوت تو جواب همه مسئله هاست فاضل نظری |
||
The sky was almost blue, the sun was almost bright | |||
۲۱ مرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Xavi_TheBest
پیام:
۱,۱۲۷
عضویت از: ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰
از: Shiraz
طرفدار:
- Cesc fabregas-Xavi Hernandez - Ronaldinho - Esteghlal - Spain - milad meydavoodi-shahab gordan - Arsen Wenger-Pep Guardiola گروه:
- کاربران عضو |
میان تاریکی ترا صدا کردم سکوت بود و نسیم که پرده را میبرد در آسمان ملول ستاره ای می سوخت ستاره ای می رفت ستاره ای می مرد ترا صدا کردم تمام هستی من چو یک پیاله ی شیر میان دستم بود نگاه آبی ما به شیشه ها می خورد ترانه ای غمناک چو دود بر می خاست زشهر زنجره ها چو دود می لغزید به روی پنجره ها تمام شب آنجا میان سینه ی من کسی ز نومیدی نفس نفس می زند کسی به پا می خواست کسی ترا می خواست دودست سرد اورا دوباره پس می زد تمام شب آنجا زشاخه های سیاه غمی فرو می ریخت کسی زخود می ماند کسی ترا می خواند هوا چو آواری به روی او می ریخت درخت کوچک من به باد عاشق بود به باد بی سامان خانه باد کجاست؟ خانه باد کجاست؟ فروغ فرخزاد |
||
وای که این واژه ها لالند در پیش تو آه چه بد زخمی که فردا کیست هم آغوش تو ... |
|||
۲۱ مرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Alireza_i99000
پیام:
۹,۳۴۴
عضویت از: ۳۰ بهمن ۱۳۸۷
از: TEH
طرفدار:
- Lionel Andres Messi - Maradona - استقلال - آرژانتین - پپ گواردیولا - Ottmar Hitzfeld گروه:
- کاربران عضو |
من هم شبی به خاطره تبدیل میشوم خط میخورم زهستی و تعطیل میشوم من هم شبی به خواب زمین میروم فرو بر دوش خاک حامله تحمیل میشوم من هم شبی قسم به خدا مثل قصه ها ...با فصل تلخ خاتمه تکمیل میشوم قابیل مرگ، نعش مرا میکشد به دوش کم کم شبیه قصه هابیل میشوم حک میکند غروب، مرا شاعری به سنگ از اشک و آه و خاطره تشکیل میشوم یک شب شبیه شاپرکی می پرم ز خاک در آسمان به آیینه تبدیل میشوم |
||
|
|||
۲۱ مرداد ۱۳۹۰
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |