در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Dos.Santos
پیام:
۱,۸۳۵
عضویت از: ۱۸ مهر ۱۳۸۸
از: مرز انزوا
طرفدار:
- آقایِ پویول - حضرتِ رونالدینهو - پرسپولیس - آرژانتین & مکزیک - مهدی مهدوی کیا - فرانک ریکارد گروه:
- کاربران عضو |
بدرود : می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانهٔ خویش به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانهٔ خویش می برم تا که در آن نقطهٔ دور شستشویش دهم از رنگ گناه شستشویش دهم از لکهٔ عشق زین همه خواهش بیجا و تباه می برم تا ز تو دورش سازم ز تو ، ای جلوهٔ امید محال می برم زنده بگورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال ناله می لرزد ، می رقصد اشک آه ، بگذار که بگریزم من از تو ، ای چشمهٔ جوشان گناه شاید آن به که بپرهیزم من به خدا غنچهٔ شادی بودم دست عشق آمد و از شاخم چید شعلهٔ آه شدم صد افسوس که لبم باز بر آن لب نرسید عاقبت بند سفر پایم بست می روم ، خنده به لب ، خونین دل می روم از دل من دست بدار ای امید عبث بی حاصل |
||
۱۵ دی ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: leo.2012
پیام:
۵۶۵
عضویت از: ۳ مهر ۱۳۹۰
از: tehran
طرفدار:
- messi,fabregas,xavi,iniesta - ronaldinio - perspolise chand sal pish - spain - any one - goardiola - ... گروه:
- کاربران عضو |
سلامت را نميخواهند پاسخ گفت، سر ها در گريبان است كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را نگه جز پيش پا را ديد،نتواند. كه راه تاريك و لغزان است كه سرما سخت سوزان است. نفس كز گرمگاه سينه مي ايد برون،ابري شود تاريك. چون ديوار ايستد در پيش چشمانشت، نفس كاينست،پس ديگر چه داري چشم، چه چشم دوستان دور يا نزديك؟ مهدي اخوان ثالث |
||
۱۸ دی ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: leo.2012
پیام:
۵۶۵
عضویت از: ۳ مهر ۱۳۹۰
از: tehran
طرفدار:
- messi,fabregas,xavi,iniesta - ronaldinio - perspolise chand sal pish - spain - any one - goardiola - ... گروه:
- کاربران عضو |
من اينجا بس دلم تنگ است و هر سازي كه ميبينم بد اهنگ است بيا ره توشه برداريم قدم در راه بي برگشت بگذاريم ببينم اسمان هر كجا همين رنگ است؟ |
||
۱۹ دی ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه ایی برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار ازین بیابان وین راه بی نهایت این راهرا نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیشست در بدایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت بغمزه ما را خون خورد و می پسندی جانا روا نباشد خونریز را حمایت ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم یکساعتم بگنجان در سایه عنایت هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت عشقت رسد بفریاد ار خود بسان حافظ قران ز بر بخوانی در چارده روایت |
||
۲۳ دی ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: ~Voro0JaK~
پیام:
۱,۴۷۶
عضویت از: ۲۱ دی ۱۳۸۹
از: TehRaN
طرفدار:
- ×LeO× - :O - ×SpaiN× - :O - ×TiTo , PeP× - :O گروه:
- كاربران بلاک شده |
از این بهتر نمیشه بود چه با هم خوب و یكرنگیم اگر هر لحظه می خوامت بذارش پای دلتنگیم تویی چشم و چراغ من ، تویی آروم جون من رفیق خنده و گریه ، شریك آب و نون من خدا حفظت كنه عشقم خدا حفظت كنه جونم جدا از هم نمیشه بود ، نه میتونی نه میتونم خدا حفظت كنه عشقم ... برای باقی عمرم دعا كن تا خدا ما رو نگه داره برای هم یه عالم آرزو داری یكی از آرزوهاتم برام خیلی با ارزشه خیلی اگه گاهی توی رؤیاتم تحمل می كنم درد رو به شرطی كه تو هم باشی ! دلم می خواد كه روز و شب فقط پیش خودم باشی !! بگو آینده مال ماست به حرفت شك نمیارم بگو بین خودم با تو دیگه فرقی نمی ذارم |
||
۲۴ دی ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: HO3INR
نام تیم: والنسیا
پیام:
۴,۳۹۱
عضویت از: ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
از: Winterfell
طرفدار:
- Carles Puyol گروه:
- کاربران عضو |
موجیم و وصــل مـا، از خـود بـریدن است ساحل بـهانه اسـت، رفـتن رسیدن است تا شــعـله در ســریـم، پـروانـه اخـگـریـم شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است مـا مــرغ بی پـــریــم، از فــوج دیـگـریــم پــرواز بــال مــا، در خــون تــپـیـدن اسـت پــر مـی کـشـیـم و بـال، بـر پرده ی خیال اعـجـاز ذوق مــا، در پـر کـشـیـدن اســت ما هیچ نیستیم، جز سـایه ای ز خـویـش آیــیــن آیــنــه، خــود را نـــدیـــدن اســت گفتـی مـرا بـخوان، خـواندیم و خـامـشی پاســخ هـمیـن تـو را، تـنها شنیدن است بی درد و بی غم است، چـیدن رسیده را خـامـیـم و درد ما، از کـال چــیــدن اسـت قیصر امین پور |
||
۲۶ دی ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: ~Voro0JaK~
پیام:
۱,۴۷۶
عضویت از: ۲۱ دی ۱۳۸۹
از: TehRaN
طرفدار:
- ×LeO× - :O - ×SpaiN× - :O - ×TiTo , PeP× - :O گروه:
- كاربران بلاک شده |
از این شب های بی پایان، چه می خواهم به جز باران که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده... به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت، دریغ از لکه ای ابری که باران را به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند نه همدردی، نه دلسوزی، نه حتی یاد دیروزی... هوا تلخ و هوس شیرین به یاد آنهمه شبگردی دیرین، میان کوچه های سرد پاییزی تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟ ببارو جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم ببار امشب! من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت سخت دلسردم. ببار امشب که تنها آرزوی پاک این دفتر گل سرخی شود روزی! ودیگر من نمی خواهم از این دنیا نه همدردی، نه دلسوزی، فقط یک چیز می خواهم! و آن شعری به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی... |
||
۲۶ دی ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: ~Voro0JaK~
پیام:
۱,۴۷۶
عضویت از: ۲۱ دی ۱۳۸۹
از: TehRaN
طرفدار:
- ×LeO× - :O - ×SpaiN× - :O - ×TiTo , PeP× - :O گروه:
- كاربران بلاک شده |
از هم گريختيم و آن نازنين پياله دلخواه را، دريغ بر خاك ريختيم! جان من و تو تشنه پيوند مهر بود، دردا كه جان تشنه خود را گداختيم! بس دردناك بود جدائي ميان ما، از هم جدا شديم و بدين درد ساختيم ديدار ما كه آن همه شوق و اميد داشت، اينك نگاه كن كه سراسر ملال گشت، و آن عشق نازنين كه ميان من و تو بود، دردا كه چون جواني ما پايمال گشت! با آن همه نياز كه من داشتم به تو، پرهيز عاشقانه من ناگريز بود. من بارها به سوي تو آمدم، ولي هر بار دير بود! اينك من و توايم دو تنهاي بي نصيب، هر يك جدا گرفته ره سرنوشت خويش. سرگشته در كشاكش طوفان روزگار، گم كرده همچو آدم و حوا بهشت خويش! |
||
۲۶ دی ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
|
من در ایینه رخ خود دیدم و به تو حق دادم آه می بینم ، می بینم تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم چه امید عبثی من چه دارم که تو را در خور ؟ هیچ من چه دارم که سزاوار تو ؟ هیچ تو همه هستی من ، هستی من تو همه زندگی من هستی تو چه داری ؟ همه چیز تو چه کم داری ؟ هیچ |
||
|
|||
۳۰ دی ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
|
چشم من چشمه ی زاینده اشک گونه ام بستر رود کاشکی همچون حبابی بر آب در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود!!! *حمید مصدق* |
||
|
|||
۳۰ دی ۱۳۹۰
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |