در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: شعر | ||
|
وای باران باران شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دل تنگ می پرد مرغ نگاهم تا دور وای باران باران پر مرغان نکاهم را شست خواب رویای فراموشی هاست خواب را دریابیم ک در آن دولت خاموشی هاست من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها میبینم و ندایی ک به من می گوید: گرچه شب تاریک است دل قوی دار و سحر نزدیک است *حمید مصدق* |
||
|
|||
۳۰ دی ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
|
سیل سیال نگاه سبزت همه بنیاد وجودم را ویرانه کنان می کاود من به چشمان خیال انگیزت معتادم و در این راه تباه عاقبت هستی خود را دادم *حمید مصدق* |
||
|
|||
۳۰ دی ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Dos.Santos
پیام:
۱,۸۳۵
عضویت از: ۱۸ مهر ۱۳۸۸
از: مرز انزوا
طرفدار:
- آقایِ پویول - حضرتِ رونالدینهو - پرسپولیس - آرژانتین & مکزیک - مهدی مهدوی کیا - فرانک ریکارد گروه:
- کاربران عضو |
از موقعی که جیوانی عزیزم و رونالدینهو ی بزرگ رو با بی مهری بیرون کردند .تمام این سالها درد تنهایی ام رو با اشعار فروغ فرخزاد عزیز بزرگ بانوی ایران زمین-مهدی اخوان ثالث-سهراب عزیز و وحشی بافقی حل کردم. من دوس سانتوس و رونالدینهو رو از دست دادم ولی فروغ رو به دست اوردم متشکرم فروغ عزیز. امیدوارم هیچ وقت کسی رو از دست ندید من از جام جهانی تا الان جیوانی رو ندیدم. رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود رفتم که داغ بوسهٔ پر حسرت تو را با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم رفتم که نا تمام بمانم در این سرود رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم رفتم ، مگو ، مگو که چرا رفت ، ننگ بود عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما از پردهٔ خموشی و ظلمت چو نور صبح بیرون فتاده بود به یکباره راز ما رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی من از دو چشم روشن و گریان گریختم از خنده های وحشی طوفان گریختم از بستر وصال به آغوش سرد هجر آزرده از ملامت وجدان گریختم ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز دیگر سراغ شعلهٔ آتش زمن مگیر می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش در دامن سکوت به تلخی گریستم نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم |
||
۲ بهمن ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Karabeseydi
پیام:
۳,۵۲۲
عضویت از: ۱۷ آذر ۱۳۹۰
طرفدار:
- داوید ویا -آندرس اینیستا - یوردی آلبا - سسک - سپاهان - اسپانیا - محرم نوید کیا - منصور ابراهیم زاده گروه:
- کاربران عضو |
روزی خواهم آمد روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد در رگ ها نور خواهم ریخت و صدا در داد ای سبدهاتان پر خواب سیب آوردم سیب سرخ خورشید خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ دوره گردی خواهم شد کوچه ها را خواهم گشت جار خواهم زد : ای شبنم شبنم شبنم رهگذاری خواهد گفت : راستی را شب تاریکی است کهکشانی خواهم دادش روی پل دخترکی بی پاست دب کبر را بر گردن او خواهم آویخت هر چه دشنام از لب خواهم برچید هر چه دیوار از جا خواهم برکند رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند ابر را پاره خواهم کرد من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ? دل ها را با عشق سایه ها را با آب شاخه ها را با باد و به هم خواهم پیوست خواب کودک را با زمزمه زنجره ها بادبادک ها به هوا خواهم برد گلدان ها آب خواهم داد خواهم آمد پیش اسبان ? گاوان ? علف سبز نوازش خواهم ریخت مادیانی تشنه سطل شبنم را خواهم آورد خر فرتوتی در راه من مگس هایش را خواهم زد خواهم آمد سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند هر کلاغی را کاجی خواهم داد مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک آشتی خواهم داد آشنا خواهم کرد راه خواهم رفت نور خواهم خورد دوست خواهم داشت "سهراب سپهری" |
||
و با هر سنگریزه رازی به نارضایی گفتن زمزمه ی رود چه شیرین است! احمد شاملو
|
|||
۳ بهمن ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
|
خستگی را تو به خاطر مسپار ک افق نزدیک است و خدایی بیدار ک تو را می بیند و به عشق تو همه حادثه ها می چیند ک تو یادش افتی و بدانی ک همه بخشش اوست و همین نیز کافیست "این شعری بود ک عاشقشم" |
||
|
|||
۳ بهمن ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: kk-bojan-9
پیام:
۵۶۳
عضویت از: ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۸
از: شاهی
طرفدار:
- بویان - نساجی - ایران - پپ-رایکارد گروه:
- کاربران عضو |
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست در حق ما هر چه گوید جای هیچ اِکراه نیست در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند عرصهٔ شطرنج رندان را مجال شاه نیست چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش؟ زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست این چه استغناست یا رب؛ وین چه قادر حکمت است؟ کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست! صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب کاندر این طُغرا نشان حَسبه لله نیست هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بُوَد خودفروشان را به کویِ مِی فروشان راه نیست هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مَشربیست عاشق دُردیکِش اندر بند مال و جاه نیست |
||
I will miss my team-mates, the city, to play in Camp Nou, to defend the shirt that I have always worn... BOJAN* |
|||
۶ بهمن ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: HEYHAT
پیام:
۴,۲۰۲
عضویت از: ۵ آبان ۱۳۹۰
از: هیچستان
طرفدار:
- ژاوی - کرایف - ? - اسپانیا منهای خوکها_به امید استقلال - ? - پپ کبیر - ? گروه:
- کاربران عضو |
کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل در پیش مشعلی از چهره برافروخته بود دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ یارب این قلب شناسی ز که آموخته بود " حافظِ حافظه ی شعر حافظ " |
||
همیشه چهره ات را به سوی آفتاب نگه دار سایه ها پشت سرت خواهند افتاد ... |
|||
۹ بهمن ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
|
دلاویزترین از دل افروز ترین روز جهان، خاطره ای با من هست به شما ارزانی : سحری بود و هنوز، گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود . من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم. در افق، پشت سرا پرده نور، باغ های گل سرخ، شاخه گسترده به مهر غنچه آورده به ناز، دم به دم از نفس باد سحر غنچه ها می شد باز . چمن خاطر نیز من ز جان مایه عشق، در سرا پرده دل، غنچه ای می پرورد هدیه ای می آورد. برگ هایش كم كم باز شدند . یافتم ! یافتم ! آن نكته كه می خواستمش ! با شكوفائی خورشید آراستمش. تار و پودش را از خوبی و مهر، خوشتر از تافته یاس و سحربافته ام؛ *دوستت دارم * را من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام . این گل سرخ من است . دامنی پر كن ازین گل كه دهی هدیه به خلق، كه بری خانه دشمن كه فشانی بر دوست راز خوشبختی هر كس به پراكندن اوست. در دل مردم عالم، به خدا، نور خواهد پاشید، روح خواهد بخشید . تو هم، ای خوب من ! این نكته به تكرار بگو، این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت، نه به یك بار و به ده بار، كه صد بار بگو . *فریدون مشیری* |
||
|
|||
۹ بهمن ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
|
می دانم می دانم هر از گاهی دلتنگ می شود، همان دل بزرگی که جای من در آن است آنقدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم. دلتنگی هایت را ازخودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش، هنوز من هستم، هنوز خدایت همان خداست، هنوز روحت از جنس من است! اما من نمیخواهم تو همان باشی! تو باید در هر زمان بهترین باشی. نگران شکستن دلت نباش! میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند و جنسش عوض نمی شود و میدانی که من شکست ناپذیر هستم. و تو مرا داری… برای همیشه! چون هر وقت گریه می کنی دستانم چشمان مهربانت را می نوازد، چون هرگاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای، چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزانت را بشنوم، صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام. درست است مرا فرموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبرده ام! دلم نمی خواهد غمت را ببینم. می خواهم شاد باشی این را من می خواهم. تو هم می توانی این را بخواهی… خشنودی مرا من گفتم: وجعلنا نومکم سباتا” ( ما خواب را مایه آرامش شما قرار داده ایم.) و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود. نگران نباش! دستانم قلبت را می فشارد. شبها که خوابت نمی برد، فکر می کنی تنهایی اما نه ، من هم دل به دلت بیدارم! فقط کافیست خوب گوش بسپاری و بشنوی ندایی تو را می خواند به زیستن |
||
|
|||
۹ بهمن ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: saeid~barca
پیام:
۳۵۲
عضویت از: ۲۳ فروردین ۱۳۸۹
از: سوادکوه
طرفدار:
- لیونل مسی - ریوالدو - اسپانیا - گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
عشق های آلوده بگواز چاردیواری, یه زندونی جاده های تاریک و بی نشونی بگو از تنگ یه ماهی که شکست خدایی که چشماشو همیشه بست بگو از شکوفه ی لاله بگو از منو درد و غمو ناله بگو از کلاغایی که هیچوقت ندیدم برسن به خونه ی خاله بگو بگو از ترانه هایی که واسه عشقای شیشه ای آلوده میشن از تموم غصه های کوچیکی که یه روزی قد یه توده میشن بگو از اشک پرنده تو قفس ازهجوم وحشیانه ی هوس از صدایی که تو نطفه خفه شد از منی که مونده ام بی همنفس بگو از تنهایی ستاره ها جغدای شوم توی خرابه ها تشیع جنازه ی یک گل سرخ روی تن پوش تن ترانه ها بگو ازآیینه ی کنج خونه گریه های ساکت و بی بهونه توی آینه زل بزن, آروم بگو غصه ها کوچ میکنن دونه دونه بگو یک روز دوباره یکی میاد یکی که پر از گل و شقایقه اونی که جنسش از آب و آینه ست قد یه دریا بزرگ و عاشقه لحظه ی اومدنش تو باغچه ها پر میشه از عشق وشوق و انتظار گلا هم صدا با آیینه میگن سختی ها تموم میشه, میاد بهار این شعرو یکی از دوستام به اسم سید علی موسوی گفته |
||
عشق من بارسا | |||
۱۰ بهمن ۱۳۹۰
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |