در حال دیدن این عنوان: |
۲ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
نام کاربری: Inner_Fighter
نام تیم: منچستر یونایتد
پیام:
۴,۳۸۱
عضویت از: ۲۹ تیر ۱۳۸۶
طرفدار:
- مسی، ژاوی، پویول - رونالدینیو - هلند، اسپانیا - گواردیولا گروه:
- کاربران عضو - مدیران گالری |
در کوچه سار شب درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند --- به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند --- کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار --- دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند دل خراب من دگر خراب تر نمی شود --- که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند گذرگهی است پر ستم که اندرو به غیر غم --- یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات --- برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست --- اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند هوشنگ ابتهاج ( ه.الف.سایه ) |
||
.The key is within you MCKS |
|||
۱۰ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
بی تو, مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم, خیره بدنبال تو گشتم شوق دیدارتو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهان خانه جانم گل به یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید, عطر صد خاطره پیچید: یادم آمد که: شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو, همه راز جهان ریخته بر چشم سیاهت من همه, محو تماشای نگاهت: آسمان صاف وشب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ما فرو ریخته بر آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آمد, توبه من گفتی : از این عشق حذر کن ! لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب, آیینه عشق گذران است تو که امروزنگاهت به نگاهی نگران است باش فردا که دلت با دگران است تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن! با تو گفتم:حذر از عشق؟- ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم روز اول, که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر, لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی, من نرمیدم, نه گسستم باز گفتم که; تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو افتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم, نتوانم اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب, ناله تلخی زد و بگریخت اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم, نرمیدم رفت در ظلمت غم, آن شب و شبهای دگر هم نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم بی تو, اما, به چه حالی من از آن کوچه گذشتم. ------------------- شعر کوچه از فریدون مشیری |
||
۱۱ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
چقدر من این شعرو دوست دارم
|
||
تو ای خود صدا...صدا بزن مرا ببین دل مرا بزن به دریا من که بریده از منم ... در عطش رسیدنم به تو چرا نمی رسم؟؟؟ چرا چرا نمی رسم؟؟؟..... |
|||
۱۱ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۳
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
اره، کوچه محشره
|
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۱۲ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
تشويش بنشينيم و بينديشيم اين همه با هم بيگانه اين همه دوري و بيزاري به كجا آيا خواهيم رسيد آخر؟ و چه خواهد آمد بر سرما، با اين دلهاي پراكنده جنگلي بوديم، شاخه در شاخه همه آغوش ريشه در ريشه همه پيوند وينك انبوه درختاني تنهاييم مهرباني، به دل بسته ما مرغيست كز قفس در نگشاديمش و به عذري كه فضايي نيست وندرين باغ خزان خورده جز سموم ستم آورده هوايي نيست ره پرواز نداديمش هستي ما كه چو آيينه تنگ بر سينه فشرديمش از وحشت سنگانداز نه صفا و نه تماشا به چه كار آيد؟ دشمني دلها را با كين خوگر كرد دستها با دشنه همدستان گشتند و زمين از بدخواهي به ستوه آمد اي دريغا، كه دگر دشمن رفت از ياد وينک از سينه دوست خون فرو ميريزد. دوست، كاندر بر او گريه انباشته را نتواني سر داد چه توان گفتش؟ بيگانهست و سرايي كه به چشمانداز پنجرهاش نيست درختي كه بر او مرغي به فغان تو دهد پاسخ، زندان است من به عهدي كه بدي مقبول، و توانايي داناييست؛ با تو از خوبي ميگويم. از تو دانايي ميجويم. خوب من، دانايي را بنشان بر تخت و توانايي را حلقه به گوشش كن! من به عهدي كه وفاداري داستانيست ملالآور و ابلهي نيست دگر، افسوس، داشتن جنگ برادرها را باور، آشتي را به اميدي كه خرد فرمان خواهد راند ميكنم تلقين. وندرين فتنه بيتدبير با چه دلشوره و بيمي نگرانم من ... اين همه با هم بيگانه اين همه دوري و بيزاري به كجا آيا خواهيم رسيد آخر و چه خواهد آمد بر سر ما؟ با اين دلهاي پراكنده بنشينيم و بينديشيم. --------------------- هوشنگ ابتهاج |
||
۱۲ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
نام کاربری: Inner_Fighter
نام تیم: منچستر یونایتد
پیام:
۴,۳۸۱
عضویت از: ۲۹ تیر ۱۳۸۶
طرفدار:
- مسی، ژاوی، پویول - رونالدینیو - هلند، اسپانیا - گواردیولا گروه:
- کاربران عضو - مدیران گالری |
روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ، ننمایی وطنم دیوان شمس ، مولوی |
||
.The key is within you MCKS |
|||
۱۴ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
كاش مي گفتي چيست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست فريدون مشيري |
||
۱۶ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
نام کاربری: Inner_Fighter
نام تیم: منچستر یونایتد
پیام:
۴,۳۸۱
عضویت از: ۲۹ تیر ۱۳۸۶
طرفدار:
- مسی، ژاوی، پویول - رونالدینیو - هلند، اسپانیا - گواردیولا گروه:
- کاربران عضو - مدیران گالری |
حدیث جوانی اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام ---------- خارم ولی به سایه ی گل آرمیده ام با یاد رنگ و بوی تو ای نوبهار عشق ---------- هم چون بنفشه سر به گریبان کشیده ام چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام ---------- چون اشک در قفای تو با سر دویده ام من جلوه ی شباب ندیدم به عمر خویش ---------- از دیگران حدیث جوانی شنیده ام از جام عافیت می نابی نخورده ام ---------- وز شاخ آرزو ، گل عیشی نچیده ام موی سپید را فلکم رایگان نداد ---------- این رشته را به نقد جوانی خریده ام ای سر و پای بسته به آزادگی مناز ---------- آزاده من که از همه عالم بریده ام گر می گریزم از نظر مردمان ، رهی ---------- آزاده من که از همه عالم بریده ام محمد حسن رهی معیری |
||
.The key is within you MCKS |
|||
۱۸ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
رستگاری از تو ميپرسم، اي اهورا ميتوان در جهان جاودان زيست؟ (ميرسد پاسخ از آسمانها): - هر كه را نام نيكو بماند، جاوداني است از تو ميپرسم، اي اهورا تا به دست آورم نام نيكو بهترين كار در اين جهان چيست؟ (ميرسد پاسخ از آسمانها): - دل به فرمان يزدان سپردن مشعل پر فروغ خرد را سوي جانهاي تاريك بردن از تو ميپرسم، اي اهورا چيست سرمايه رستگاري؟ (ميرسد پاسخ از آسمانها): - دل به مهر پدر آشنا كن دين خود را به مادر ادا كن اي پدر، اي گرانمايه مادر جان فداي صفاي شما باد با شما از سر و زر چه گويم هستي من فداي شما باد با شما، صحبت از «من» خطا رفت من كه باشم؟ بقاي شما باد اي اهورا من كه امروز، در باغ گيتي چون درختي همه برگ و بارم رنجهاي گران پدر را با كدامين زبان پاس دارم سر به پاي پدر ميگذارم جان به راه پدر ميسپارم ياد جان سوختنهاي مادر لحظهاي از وجودم جدا نيست پيش پايش چه ريزم؟ كه جان را قدر يك موي مادر بها نيست او خدا نيست، اما وفايش كمتر از لطف و مهر خدا نيست..... فریدون مشیری |
||
۱۸ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
چقدر همه شاعر میشن یه دفعه ! من تو عمرم فقط یه شعر بلد بودم اونم این بود : تو را با نبرد دلیران چه کار ------- یکی مرد جنگی به از صد هزار اینو وقتی تخته بازی میکنم برا رقیبانم میخونم و اونا هم اینجوری ====> میشن ! |
||
۱۸ آبان ۱۳۸۶
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |