در حال دیدن این عنوان: |
۳ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: شعر | ||
|
من و این دانه را نمی بینی؟ آی آهسته تر قدم بردار من و این دانه را نمی بینی؟ اندکی بیش از این مواظب باش بهتر از این چرا نمی بینی؟ دانه ای در دهان خود دارم دانه ام توشه زمستان است می برم دانه را به لانه خود فکر کردی که کارم آسان است؟ من و این دانه را نمی بینی؟ بی خبر فکر کار خود هستی زیر پایت اگر بمیرم باز در غم روزگار خود هستی گرچه من مور کوچکی هستم مثل تو جان و آرزو دارم زنده بودن چقدر شیرین است از غم و درد و رنج بیزارم شهر من گرچه زیر خانه توست شهر با نظم و خوب وزیبائیست توی آن شهر خانه ای دارم که کم از خانه تو اصلا نیست بچه هائی که مثل گل هستند توی خانه در انتظار منند آشنایان پرتلاشم نیز همه چشم انتظار کار منند حرفهای دلم فراوان است اندکی را شنیدی از بسیار پس کمی فکر زیر پایت باش یعنی آرامتر قدم بردار مصطفی رحمان دوست |
||
|
|||
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Carles.Luis.Suárez
پیام:
۱۱,۸۱۳
عضویت از: ۸ بهمن ۱۳۹۰
از: همدان
طرفدار:
- همه **** - ronaldinho - هیچ کدام - آرژانتين -اسپانيا - آرش برهاني - آرسن ونگر - ***** گروه:
- کاربران عضو |
تو به من خندیدی و نمیدانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان میدهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت |
||
گاه رنگها برای تو بیرنگ می شود . گاه خاطری به یاد تو خشنود و دلخوش است ، گاهی لبی برای تو لبخند میزند . گاهی نفس ز سینه نمی آید از غمت ، گاهی ز شوق بودنت ، نفسی بند می شود |
|||
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Barsa_L
پیام:
۱۶۶
عضویت از: ۱۷ اسفند ۱۳۹۰
از: تهران
طرفدار:
- lionel messi - استقلال - بارسلونا - ارش برهانی - Pep گروه:
- کاربران عضو |
من به تو خنديدم چون كه مي دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي پدرم از پي تو تند دويد و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه پدر پير من است من به تو خنديدم تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك دل من گفت: برو چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را ... و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام حيرت و بغض تو تكرار كنان مي دهد آزارم و من انديشه كنان غرق در اين پندارم كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت |
||
تجربی |
|||
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: ~Voro0JaK~
پیام:
۱,۴۷۶
عضویت از: ۲۱ دی ۱۳۸۹
از: TehRaN
طرفدار:
- ×LeO× - :O - ×SpaiN× - :O - ×TiTo , PeP× - :O گروه:
- كاربران بلاک شده |
باز باران با ترانه،میخورد بر بام خانه خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روز های کودکی کو؟فصل خوب سادگی کو؟ یادت آید روز باران،گردش یک روز دیرین؟ پس چه شد؟دیگر کجا رفت؟ خاطرات خوب و شیرین... در دل آن کوی بن بست،در دل تو آرزو هست؟ کودک خوشحال دیروز،غرق در غمهای امروز... یاد باران رفته از یاد...آرزوها رفته بر باد... باز باران،باز باران...میخورد بر بام خانه بی ترانه... بی بهانه... شایدم گم کرده خانه.... |
||
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
|
تفاوت پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند آری اگر بسیار اگر کم فرق دارند شادم تصور میکنی وقتی ندانی لبخند های شادی و غم فرق دارند برعکس میگردم طواف خانه ات را دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند من با یقین کافر جهان با شک مسلمان با این حساب اهل جهنم فرق دارند بر من به چشم کشته ی عشقت نظر کن پروانه های مرده با هم فرق دارند .... فاضل نظری ... |
||
|
|||
۳ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: Xavi_TheBest
پیام:
۱,۱۲۷
عضویت از: ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰
از: Shiraz
طرفدار:
- Cesc fabregas-Xavi Hernandez - Ronaldinho - Esteghlal - Spain - milad meydavoodi-shahab gordan - Arsen Wenger-Pep Guardiola گروه:
- کاربران عضو |
هیچ جز یاد تو رویای دل آویزم نیست هیچ جز نام تو حرف طرب انگیزم نیست عشق می ورزم و می سوزم فریادم نه دوست می دارم و می خواهم و پرهیزم نیست نور می بینم و می رویم و می بالم شاد شاخه می گسترم و بیم ز پاییزم نیست تا به گیتی دل از مهر تو لبریزم هست کار با هستی از دغدغه لبریزم نیست بخت آن را که شبی پاکتر از باد سحر با تو ای غنچه ی نشکفته بیامیزم نیست تو به دادم برس ای عشق که با این همه شوق چاره جز آنکه به آغوش تو بگریزم نیست فریدون مشیری |
||
وای که این واژه ها لالند در پیش تو آه چه بد زخمی که فردا کیست هم آغوش تو ... |
|||
۱۷ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
جنون دل گمراه من چه خواهد کرد با بهاری که می رسد از راه؟ یا نيازی که رنگ می گيرد در تن شاخه های خشک و سياه دل گمراه من چه خواهد کرد؟ با نسيمی که می تراود از آن بوی عشق کبوتر وحشی نفس عطرهای سرگردان لب من از ترانه می سوزد سينه ام عاشقانه می سوزد پوستم می شکافد از هيجان پيکرم از جوانه می سوزد هر زمان موج می زنم در خويش می روم، می روم به جائی دور بوتهء گر گرفتهء خورشيد سر راهم نشسته در تب نور من ز شرم شکوفه لبريزم يار من کيست ، ای بهار سپيد؟ گر نبوسد در اين بهار مرا يار من نيست، ای بهار سپيد دشت بی تاب شبنم آلوده چه کسی را بخويش می خواند؟ سبزه ها، لحظه ای خموش، خموش آنکه يار منست می داند! آسمان می دود ز خويش برون ديگر او در جهان نمی گنجد آه، گوئی که اینهمه «آبی» در دل آسمان نمی گنجد در بهار او ز ياد خواهد برد سردی و ظلمت زمستان را می نهد روی گيسوانم باز تاج گلپونه های سوزان را ای بهار، ای بهار افسونگر من سراپا خيال او شده ام در جنون تو رفته ام از خويش شعر و فرياد و آرزو شده ام می خزم همچو مار تبداری بر علفهای خيس تازهء سرد آه با اين خروش و اين طغيان دل گمراه من چه خواهد کرد؟ فروغ فرخزاد |
||
۱۹ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
شبها که سکوت است و سکوت است و سیاهی آوای تو میخواندم از لایتناهی آوای تو میآردم از شوق به پرواز شبها که سکوت است و سکوت و سیاهی امواج نوای تو ، به من میرسد از دور دریایی و من تشنهی مهر تو ، چو ماهی وین شعله که با هر نفسم میجهد از جان خوش میدهد از گرمی این شوق گواهی دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست من سرخوشم از لذت این چشم به راهی ای عشق ، تو را دارم و دارای جهانم همواره تویی ، هرچه تو گویی و تو خواهی « فریدون مشیری » |
||
۲۱ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
ندای آغاز کفش هایم کو چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟ آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ مادرم در خواب است و منوچهر و پروانه و شاید همه مردم شهر شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد ونسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا می روبد بوی هجرت می اید بالش من پر آواز پر چلچله ها ست صبح خواهد شد و به این کاسه آب آسمان هجرت خواهد کرد باید امشب بروم من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت من به اندازه یک ابر دلم میگیرد وقتی از پنجره می بینم حوری دختر بالغ همسایه پای کمیابترین نارون روی زمین فقه می خواند چیزهایی هم هست لحظه هایی پر اوج مثلا شاعره ای را دیدم آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش آسمان تخم گذاشت و شبی از شب ها مردی از من پرسید تا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟ باید امشب بروم باید امشب چمدانی را که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند یک نفر باز صدا زد : سهراب کفش هایم کو؟ سهراب سپهری |
||
۲۱ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: شعر | ||
نام کاربری: FCB.Fabregas
پیام:
۷۰۰
عضویت از: ۱۶ بهمن ۱۳۹۰
از: تنکابن
طرفدار:
- FaBrEgAs،MeSsI،.. - پرسپولیس - اسپانیا-آلمان - فرهاد مجیدی - گواردیولا - علی دایی گروه:
- کاربران عضو |
شعر زیبای تو را دوست میدارم از احمد شاملو تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم برای خاطر برفی که آب میشود، برای خاطر نخستین گل برای خاطر جانوران پاکی که آدمینمیرماندشان تو را برای خاطر دوست داشتن دوست میدارم تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم دوست میدارم. . جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک میبینم. بی تو جز گستره بی کرانه نمیبینم میان گذشته و امروز. از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند. . تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست تو را برای خاطر سلامت به رغم همه آن چیزها که به جز وهمینیست دوست میدارم برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم تو میپنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم. . اثر پل الوار و ترجمه احمد شاملو |
||
صفر باش !!! همان دایره ی ساده و خالی که با حضورش روبروی هر عددی ، آن را تا ده ها و صدها برابر ارزش میبخشد … |
|||
۲۱ خرداد ۱۳۹۱
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |