در حال دیدن این عنوان: |
۴ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: سکانس های به یاد ماندنی | ||
نام کاربری: Karabeseydi
پیام:
۳,۵۲۲
عضویت از: ۱۷ آذر ۱۳۹۰
طرفدار:
- داوید ویا -آندرس اینیستا - یوردی آلبا - سسک - سپاهان - اسپانیا - محرم نوید کیا - منصور ابراهیم زاده گروه:
- کاربران عضو |
« مایکل کورلئونه ( ال پاچینو) به همراه تام هیگن(رابرت دووال) و چند نفر دیگر وارد میشوند» مایک: باید جوابگوی مرگ سانتیاگو باشی کارلو. کارلو ( جیانی روسو) : مایک تو عوضی فهمیدی. - سانی رو به افراد بارزینی فروختی. اَه. دعوات با خواهرم الکی بود. فک میکنی میتونی به کورلئونه ها کلک بزنی؟ - مایک! من بی گناهم! قسم میخورم! خواهش میکنم این کارو نکن. - بشین. - باور کن من بی گناهم. « و می نشیند. مایک صندلی چوبی را بر میدارد و کنار کارلو می نشیند» - بارزینی مرده. همینطور فیلیپ تاتاگلیا. بالگری. تاچی. و کانیو! امروز تمام حساب ها رو پاک کردم. به من نگو که بی گناهی کارلو! « کارلو گریه میکند» - بهتره اعتراف کنی. یه چیزی بهش بدین بخوره. آروم باش. نمیخواد بترسی کارلو. فکر کردی من خواهرمو بیوه میکنم؟من پدرخونده ی پسرتم کارلو. «شیشه را به او می دهد» - بخور.... بخور...بخور. تو از خانواده اخراج میشی. مجازاتت همینه. « کارلو با نگاهی پر از التماس نگاهش میکند و خوشحال از اینکه زنده می ماند» - کارت تمومه. با هواپیما می فرستیمت لاس وگاس. ها؟ « در حالی که مقداری اسکناس به او می دهد» - میخوام اون جا بمونی. می فهمی؟ - اوهوم. - فقط بهم نگو که بی گناهی چو به شعورم توهین میکنی و این خیلی عصبانیم میکنه. خب کی ازت خواست؟ تاتاگلیا یا بارزینی؟ - بارزینی بود. - خوبه. یه اتومبیل بیرون منتظره تا تو رو ببره به فرودگاه. به مسرت تلفن میکنم و میگم که رفتی. - مایک خواهش میکنم. - از جلوی چشمام دور شو. « از خانه خارج می شوند و کارلو وارد ماشین می شود. سلام کارلو! « و مایک و بقیه خفه شدن کارلو را تماشا میکنند...» |
||
و با هر سنگریزه رازی به نارضایی گفتن زمزمه ی رود چه شیرین است! احمد شاملو
|
|||
۳۱ تیر ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: سکانس های به یاد ماندنی | ||
نام کاربری: ROMAK70
پیام:
۱۱,۸۶۵
عضویت از: ۳ خرداد ۱۳۸۹
طرفدار:
- مسی - کرایوف-پویول - نساجي مازندران - هلند گروه:
- کاربران عضو |
شاعر زباله ها-محمد احمدی (مرحله سوم استخدام در شهرداری ; سیاسی) مصاحبه کننده : طرفدار چپی یا راست ؟ رفتگر(فرزین محدث):وسط آقا... مصاحبه کننده :وسط دیگه کدومه ؟! بی تفاوتی ؟ رفتگر: نه آقا ! من طرفدار کارم ، می خوام زندگی بکنم ، هر کی هم که خوب باشه من دوسش دارم... مصاحبه کننده : چپ یا راست ؟ رفتگر: ولله آقا من نمی دونم ! این چپ و راست هی جاشون عوض میشه ! اونایی که دیروز چپ بودن امروز راستن! فردا دوباره چپ می شن ، اونایی که امروز راستن ، فردا چپ می شن ، آقا من نمی دونم!!! راست ؟ نه آقا چپ ! آقا من بخدا نمی دونم کدوم درسته ؟! راست درسته چپ درسته ! گیج می شم ! مصاحبه کننده : ما اینجا احتیاج به آدمای گیج نداریم ! رفوزه شدی ! برو بیرون ! . . رفتگر: معذرت می خوام آقا ! هر وقت چپ خوب بود من چپم ، هر وقت راست خوب بود من راستم ... میشه الان بهم بگین الان راست خوبه یا چپ ؟ |
||
۱ مرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: سکانس های به یاد ماندنی | ||
نام کاربری: پرچم-دار
پیام:
۱,۶۰۰
عضویت از: ۵ خرداد ۱۳۸۷
طرفدار:
- ژنرال ژاوی - یوهان کرایف - فرانک ریکارد گروه:
- کاربران عضو |
رستگاری شاوشنگ [ رِد (مورگان فریمن) بعد از رسیدن به دیوار سنگی و کنار زدن چند تکه سنگ جعبه کوچک دوستش اندی (تیم رابینس) رو پیدا میکنه. بعد از باز کردنش مقداری پول و نامه ای رو میبینه و شروع به خوندن نامه میکنه ] - صدای اندی: رِد عزیز اگه داری این نامه رو میخونی پس آزاد شدی واگه این همه راه رو تا اینجا اومدی شاید بخوای که یخورده بیشتر هم بیای اسم اون شهر رو یادت میاد. درسته؟ - رِد: زواتانئو - صدای اندی: گفتم شاید بتونم از یه آدم قابل قبول برای همکاری تو پروژه ام کمک بگیرم. من منتظرت میمونم و صفحه شطرنج رو هم آماده میکنم. یادت باشه رِد امید چیز خوبیه شاید بشه گفت بهترین چیزها و چیزهای خوب هیچ وقت نمیمیرن آرزو میکنم این نامه تو رو پیدا کنه و سالم پیدات کنه دوست تو .. اندی |
||
❤ تا ابد بارسا ❤ | |||
۲ مرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: سکانس های به یاد ماندنی | ||
نام کاربری: پرچم-دار
پیام:
۱,۶۰۰
عضویت از: ۵ خرداد ۱۳۸۷
طرفدار:
- ژنرال ژاوی - یوهان کرایف - فرانک ریکارد گروه:
- کاربران عضو |
[ کریس گاردنر (ویل اسمیت) و پسرش کریستوفر (کریستوفر سیر اسمیت) در شب روی صندلیه ایستگاه مترو نشسته بودند و یک دستگاه پزشکی در کنارشان بود ] - کریستوفر: اون آقاهه میگفت این ماشین زمانه .. اون اشتباه میکرد. کریس: کدوم آقاهه؟ کریستوفر: همونی که تو پارک بود. اونی که میگفت این ماشین زمانه کریس: آره این درسته کریستوفر: نه نیست کریس: چرا هست کریستوفر: نه نیست کریس: ما باید دکمه سیاه رو فشار بدیم .. میخوای امتحان کنی؟ کریستوفر: باشه کریس: بیا ... بیا پسر کریس: اینجا رو فشار بده .. وایستا کجا میخوای بری؟ کریستوفر: نمیدونم یه جایی اون قدیما کریس: چشماتو ببند کریستوفر: تو ببند من میخوام ببینم کریس: باشه پسر بیا باهم فشارش بدیم ... چشاتو ببند ... چند لحظه صبر کن .. اوه خدایا .. باز کن باز کن کریستوفر: این چیه؟ کریس: دایناسورها کریستوفر: کجان کریس: نمیبینیشون دور و برتو نگاه کن ... میتونی ببینی؟ کریستوفر: آره کریس: زودباش زودباش باید فرار کنیم ... پاتو نذار تو آتیش ما غار نشینیم. ما به آتیش نیاز داریم چون برق نداریم. تازه اینجا هم سرده کریستوفر: نگاه کن بابا عجب دایناسوری!!! کریس: چیزاتو بردار زود چیزاتو بردار ... باید یه جای امن پیدا کنیم کریستوفر: مثل چی؟ کریس: یه غار [ درحالی که آروم آروم طرف دستشویی ایستگاه مترو میرن] کریس: ما یه غار پیدا میکنیم پشتت رو ببین زود باش اونجا یه غاره .. مستقیم برو .. عجله کن .. برو تو [ وارد سرویس بهداشتی ایستگاه مترو شدند] کریستوفر: جامون امنه؟ کریس: آره فک کنم. [ کریستوفر تو بغل پدرش خوابش میبره و کریس از داخل در رو قفل میکنه تا کسی نتونه بیاد تو. تا صبح اونجا میمونن ] ................................... داستان این فیلم واقعیه و این کریس گاردنر که شب جا برای خوابیدن نداشته آخر صاحب یه شرکت بزرگ میشه و با فروشش میلیونر میشه. یکی از بهترین فیلم هایی که دیدم بود. |
||
❤ تا ابد بارسا ❤ | |||
۲ مرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: سکانس های به یاد ماندنی | ||
نام کاربری: Karabeseydi
پیام:
۳,۵۲۲
عضویت از: ۱۷ آذر ۱۳۹۰
طرفدار:
- داوید ویا -آندرس اینیستا - یوردی آلبا - سسک - سپاهان - اسپانیا - محرم نوید کیا - منصور ابراهیم زاده گروه:
- کاربران عضو |
«امین ( شهاب حسینی) در اتاقی که خودش را درون آن حبس کرده باز میکند و با همان وضع روحی بد بیرون می آید و چشمش به استادش ( مسعود رایگان) می افتد» رویا( لیلا حاتمی)، همسر امیر: سلام. امین: سلام. استاد: چطوری؟ امین: بد نیستم. قلبت خوبه استاد؟ استاد: ای بد نیست. تحت درمانه. امین: خوبه. خوبه تحت درمان خوبه. « همان طور که با باندپیچی دستش بازی میکند جلو می رود و می نشیند.» امین رو به رویا: تو خوبی؟ رویا: آره. امین: چقدر بهت پول قرض داد؟ بهش گفتی وضعم خراب و پخش و پلاس.هان؟ آره دیگه. « رو میکند به استادش» - برای همین اومدین دیگه درسته؟ استاد: من اگه کمکی هم میکنم قرض نیس. موسیقی ای رو که می نوسیش میندازیش دور. ازت میخرم. امین: چی رو می خری؟یه مشت خط خطی روی در و دیوار رو میخری؟از شما بعیده استاد. پولتو داری می ریزی دور.هه... این کله دیگه چیزی ازش در نمیاد که به درد شما بخوره. فقط سوت... استاد: ببین تو شاید در آینده چیزای خوبی بنویسی. امین: پس مخ پیش خرید میکنید.شما از کجا میدونین تو مغز من چی میگذره؟ «اشکش را پاک میکند» - مگه شما جز خودت کس دیگه ای رو هم میبینی؟به کس دیگه ای هم مگه فکر میکنی؟! رویا: امین! امین: نه دیگه... ما که از ایشون تا حالا جز این چیزی ندیدیم. یه آدمی که از نظر عاطفی ناقصه. خودشو حبس میکنه ولی نه برای نوشتن. چون چیزایی که مینویسه یه مشت سیاه مشق بی خاصیت و بی ربطه. پس خودشو حبس میکنه چون از بقیه بدش میاد. نه استاد؟ داری خودتو گول میزنی. میشینی کنار پیانوت قهوه ت رو هم میذاری دلنگ دیلینگ... چی؟ این نتای مرده و احساسات پوسیده هیچی از دلش در نمیاد. رویا: بس کن. استاد: مهم نیس. بذار بگه. امین: آره.مهم نیس. ولی برای من مهمه.فرق من و ایشون با هم همینه. که برای من مهمه که چی میخوام بنویسم... |
||
و با هر سنگریزه رازی به نارضایی گفتن زمزمه ی رود چه شیرین است! احمد شاملو
|
|||
۲ مرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: سکانس های به یاد ماندنی | ||
نام کاربری: ROMAK70
پیام:
۱۱,۸۶۵
عضویت از: ۳ خرداد ۱۳۸۹
طرفدار:
- مسی - کرایوف-پویول - نساجي مازندران - هلند گروه:
- کاربران عضو |
پرویز پرستویی در فیلم مارمولک : شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد اما درهای رحمت خداوند همیشه به روی شما باز است ... و این قدر به فكر راه های دررو نباشید ... !! خدا كه فقط متعلق به آدم های خوب نیست خدا، خدای آدم های خلافكار هم هست فقط خود خداست كه بین بندگانش فرقی نمیگذارد او: اِند ِ لطافت اِند ِ بخشش اِند ِ بیخیال شدن اِند ِ چشم پوشی و رفاقت است ... |
||
۵ مرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: سکانس های به یاد ماندنی | ||
نام کاربری: پرچم-دار
پیام:
۱,۶۰۰
عضویت از: ۵ خرداد ۱۳۸۷
طرفدار:
- ژنرال ژاوی - یوهان کرایف - فرانک ریکارد گروه:
- کاربران عضو |
[ راوی(ادوارد نورتون) در اتاق رئیسش رو میزنه. بعد از نگاه کردن رئیسش بهش میگه باید با هم حرف بزنیم و داخل میاد و میشینه.] رئیس: باشه .. باید از کجا شروع کنیم. از غیبت های همیشگیت؟ .. از ظاهر نامناسبت؟ میخوای راجب به تو تجدید نظر کنم. راوی: من دیگه واقعا جزئی از جک هستم. رئیس: چی!؟ راوی: بیا یه تصوری بکنیم .. فکر کن تو تو بخش حمل و نقل هستی باشه؟ یکی به تو بگه که قلاب های تعبیه شده روی صندلی های جلوی ماشین های این شرکت توی تست تصادف قبول نشدن و لنت های ترمزش بعد از هزار مایل خراب میشن. انژکتور های موتورش منفجر میشن و آدم ها رو زنده زنده می سوزونند. اون وقت تو چی کار میکنی؟ رئیس: داری منو تهدید میکنی؟ راوی: نه رئیس: گمشو بیرون تو اخراجی راوی: ولی من یه راه حل بهتر دارم. اسم منو بعنوان یه مشاور خارج از شرکت توی لیست کارکنان بذار. تو به من حقوق میدی و منم به کسی حرفی نمیزنم. احتیاج هم نیست بیام سر کار همین کارو توی خونه انجام میدم. رئیس: احمق عوضی فکر کردی کی هستی؟ [ بلند میشه و تلفن رو بر میداره ] رئیس: الو حراست راوی: من انتقام خندان جک هستم. [ شروع میکنه به کتک زدن خودش ] و خطاب به رئیسش میگه: چه غلطی داری میکنی .. دردم اومد .. وای خدای من نه خواهش میکنم بس کن. [ خودشو خفه میکنه و میزنه. رئیس هم با تعجب فقط نگاه میکنه.] راوی: چیکار می کنی. لطفا دیگه نزن. نه نه [درحالی که داغون و خون آلود شده پیش رئیسش زانو میزنه و میگه: ببین اون چک هایی رو که ازت خواستم رو بده اونوقت دیگه منو نمیبینی. توی دردسر هم نمی افتی. درحالی که با سر و وضع خون آلود جلوی رئیسش زانو زده ماموران حراست از راه میرسند و راوی میگه: خدا رو شکر. خواهش میکنم دیگه منو نزن. آخر سر هم تلفن ، کامپیوتر ، 52 تا چک هفتگی و 48 تا بلیط خطوط هوایی رو برای خودش میگیره و میره.] ___________________________________________ ادوارد نورتون اسمش رو نمیگه شاید من یادم نباشه اما آخر فیلم مینویسه راوی. شاید اینجا نوشتم بی مزه باشه اما اگه تو فیلم ببینید خیلی قشنگه این سکانسش. |
||
❤ تا ابد بارسا ❤ | |||
۸ مرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: سکانس های به یاد ماندنی | ||
نام کاربری: HO3INR
نام تیم: والنسیا
پیام:
۴,۳۹۱
عضویت از: ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
از: Winterfell
طرفدار:
- Carles Puyol گروه:
- کاربران عضو |
شب، خارجی: سرهنگ دو پسر بچه (برادر) که از میدان جنگ فرار کرده اند را از آسیاب کهنه بیرون می آورد. نگاه پسر بزرگتر با سرهنگ تلاقی می کند. - سرهنگ: یک اشتباه؟ - برادر بزرگتر: یک قول. [نمای باز از پشت پره های آسیاب] دو برادر را برای اعدام آماده می کنند، سرباز ها برای اجرای تیرباران به خط ایستاده اند، سرهنگ کمی دورتر از بقیه برای صدور فرمان آتش ایستاده. پره های آسیاب می چرخد و از مقابل دوربین عبور میکند، صدای صدور فرمان آتش و صدای شلیک شنیده می شود. پره های آسیاب که کنار می روند، جنازه دو پسر روی زمین افتاده است. یک: مجازات فرار از میدان جنگ اعدامه. دو: اهمیت این سکانس برای من فقط در نمای باز، از پشت پره آسیابه. کارگردان بخوبی پیش از رسیدن به این صحنه، حس ترحم رو برای بیننده تحریک کرده. وقتی پره آسیاب از مقابل دوربین عبور میکنه، پیش از اینکه پره تمام صحنه رو بپوشونه شما از قصد کارگردان مطلع میشید و دوست دارید که کاری بکنید، اما در کثری از ثانیه کاری از هیچکس برنمیاد. واقعا یکی از تاثیرگذار ترین صحنه هایی بود که از فیلم های اسپیلبرگ دیدم. |
||
۲۹ مرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: سکانس های به یاد ماندنی | ||
نام کاربری: MRZ94
پیام:
۴,۸۵۷
عضویت از: ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از: TEHRAN
طرفدار:
- LIONEL MESSI - Rivaldo - Ronaldinho - Perspolis - Argentina - Spain - PEP گروه:
- كاربران بلاک شده |
ولی از سکانس آخر فیلم سیزده و 59 خیلی خوشم اومد اونجایی که پرویز پرستویی یا صدای قشنگش می گه: ساکنان دریا پس از مدتی دیگر صدای امواج را نمی شنوند چه تلخ است روایت غم بار عادت... وقتی اینو می شنوم ....../ |
||
۲ شهریور ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: سکانس های به یاد ماندنی | ||
نام کاربری: مازیار
پیام:
۵,۱۱۸
عضویت از: ۵ شهریور ۱۳۸۹
از: محله ی کاتالونیایی نشینهای تهران
طرفدار:
- همه بازیکنهای بارسا - کرایف - رونالدینهو - مارادونا - استویچکوف - پرسپولیس - آرژانتین - پپ گواردیولا - گروه:
- کاربران عضو |
حجت به قاضي: من همه زندگي مو باختم. منو از حبس ميترسوني؟ برو از خدا بترس .. جدایی نادر از سیمین |
||
۸ شهریور ۱۳۹۱
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |