به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
در حال دیدن این عنوان: ۱ کاربر مهمان
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
     
پاسخ به: شعر
نام کاربری: MRZ94
پیام: ۴,۸۵۷
عضویت از: ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از: TEHRAN
طرفدار:
- LIONEL MESSI
- Rivaldo - Ronaldinho
- Perspolis
- Argentina - Spain
- PEP
گروه:
- كاربران بلاک شده

خواب خواب خواب




خواب خواب خواب

او غنوده است

روی ماسه های گرم

زیر نور تند آفتاب


از میان پلک های نیمه باز

خسته دل نگاه می کند


جویبار گیسوان خیس من

روی سینه اش روان شده


بوی بومی تنش

در تنم وزان شده


خسته دل نگاه می کند

آسمان به روی صورتش خمیده است


دست او میان ماسه های داغ

با شکسته دانه هایی از صدف


یک خط سپید بی نشان کشیده است

دوست دارمش...

مثل دانه ای که نور را

مثل مزرعی که باد را

مثل زورقی که موج را

یا پرنده ای که اوج را


دوست دارمش...


از میان پلک های نیمه باز

خسته دل نگاه می کنم

کاش با همین سکوت و با همین صفا

در میان بازوان من

خاک می شدی

با همین سکوت و با همین صفا...


در میان بازوان من

زیر سایبان گیسوان من

لحظه ای که می مکد لبان تو

سرزمین تشنه ی تن جوان من

چون لطیف بارشی

یا مه نوازشی

کاش خاک می شدی...

کاش خاک می شدی...

تا دگر تنی

در هجوم روزهای دور

از تن تو رنگ و بو نمی گرفت

با تن تو خو نمی گرفت


تا دگر زنی

در نشیب سینه ات نمی غنود

سوی خانه ات نمی غنود

نغمه ی دل تو را نمی شنود

از میان پلک های نیمه باز

خسته دل نگاه می کنم

مثل موج ها تو از کنار من

دور می شوی...

باز دور می شوی...


روی خط سربی افق

یک شیار نور میشوی


با چه می توان

عشق را به بند جاودان کشید؟

با کدام بوسه با کدام لب؟

در کدام لحظه در کدام شب؟


مثل من که نیست می شوم...

مثل روزها...

مثل فصل ها...

مثل آشیانه ها...

مثل برف روی بام خانه ها...


او هم عاقبت

در میان سایه ها غبار می شود

مثل عکس کهنه ای

تار تار تار می شود

با کدام بال می توان

از زوال روزها و سوزها گریخت!

با کدام اشک می توان

پرده بر نگاه خیره ی زمان کشید؟


با کدام دست می توان

عشق را به بند جاودان کشید؟


با کدام دست؟...

خواب خواب خواب

او غنوده است

روی ماسه های گرم

زیر نور تند آفتاب...



فروغ فرخزاد




۲ شهریور ۱۳۹۱
پاسخ به: شعر
نام کاربری: PARSOA
پیام: ۱,۱۱۲
عضویت از: ۴ فروردین ۱۳۹۱
از: نصف جهان
طرفدار:
- کینگ لئو.....
- ....
- سپاهان
- اسپانیا
- گواردیولا
گروه:
- کاربران عضو
- ناظرين انجمن
پرنده ای در دوزخ


نگفتندش چو بيرون مي كشاند از زادگاهش سر

كه آنجا آتش و دود است

نگفتندش : زبان شعله مي ليسد پر پاك جوانت را

همه درهاي قصر قصه هاي شاد مسدود است

نگفتندش : نوازش نيست ، صحرا نيست ، دريا نيست

همه رنج است و رنجي غربت آلود است

پريد از جان پناهش مرغك معصوم

درين مسموم شهر شوم

پريد ، اما كجا بايد فرود آيد ؟

نشست آنجا كه برجي بود خورده بآسمان پيوند

در آن مردي ، دو چشمش چون دو كاسه ي زهر

به دست اندرش

رودي بود ، و با رودش سرودي چند

خوش آمد گفت درد آلود و با گرمي

به چشمش قطره هاي اشك نيز از درد مي گفتند

ولي زود از لبش جوشيد با لبخندها ، تزوير

تفو بر آن لب و لبخند

پريد ، اما دگر آيا كجا بايد فرود آيد ؟

نشست آنجا كه مرغي بود غمگين بر درختي لخت

سري در زير بال و جلوه اي شوريده رنگ ، اما

چه داند تنگدل مرغك ؟

عقابي پير شايد بود و در خاطر خيال ديگري مي پخت

پريد آنجا ، نشست اينجا ، ولي هر جا كه مي گردد

غبار و آتش و دود است

نگفتندش كجا بايد فرود آيد

همه درهاي قصر قصه هاي شاد مسدود است

دلش مي تركد از شكواي آن

گوهر كه دارد چون صدف با خويش

دلش مي تركد از اين تنگناي شوم پر تشويش

چه گويد با كه گويد ، آه

كز آن پرواز بي حاصل درين ويرانه ي مسموم

چو دوزخ شش جهت را چار عنصر آتش و آتش

همه پرهاي پاكش سوخت

كجا بايد فرود آيد ، پريشان مرغك معصوم ؟


منزلی در دوردست

منزلي در دوردستي هست

بي شك هر مسافر را

اينچنين دانسته بودم ، وين چنين دانم

ليك

اي ندانم چون و چند ! اي دور

تو بسا كاراسته باشي به آييني كه دلخواه ست

دانم اين كه بايدم سوي تو آمد ، ليك

كاش اين را نيز مي دانستم ، اي نشناخته منزل

كه از اين بيغوله تا آنجا كدامين راه

يا كدام است آن كه بيراه ست

اي برايم ، نه برايم ساخته منزل

نيز مي دانستم اين را ، كاش

كه به سوي تو چها مي بايدم آورد

دانم اي دور عزيز !‌ اين نيك مي داني

من پياده ي ناتوان تو دور و ديگر وقت بيگاه ست

كاش مي دانستم اين را نيز

كه براي من تو در آنجا چها داري

گاه كز شور و طرب خاطر شود سرشار

مي توانم ديد

از حريفان نازنيني كه تواند جام زد بر جام

تا از آن شادي به او

سهمي توان بخشيد ؟

شب كه مي آيد چراغي هست ؟

من نمي گويم بهاران ، شاخه اي گل در يكي گلدان

يا چو ابر اندهان باريد ، دل شد تيره و لبريز

ز آشنايي غمگسار آنجا سراغي هست ؟


صبوحی


در اين شبگير

كدامين جام و پيغام صبوحي مستتان كرده ست ؟ اي مرغان

كه چونين بر برهنه شاخه هاي اين درخت برده خوابش دور

غريب افتاده از

اقران بستانش در اين بيغوله ي مهجور

قرار از دست داده ، شاد مي شنگيد و مي خوانيد ؟

خوشا ، ديگر خوشا حال شما ، اما

سپهر پير بد عهد است و بي مهر است ، مي دانيد ؟

كدامين جام و پيغام ؟ اوه

بهار ، آنجا نگه كن ،

با همين آفاق تنگ خانه ي تو باز هم آن كوه ها پيداست

شنل برفينه شان دستار گردن گشته ، جنبد ، جنبش بدرود

زمستان گو بپوشد شهر را در سايه هاي تيره و سردش

بهار آنجاست ، ها ، آنك طلايه ي روشنش ، چون شعله اي در دود

بهار اينجاست ، در دلهاي ما ، آوازهاي ما

و پرواز پرستوها در آن دامان ابرآلود

هزاران كاروان از خوبتر پيغام و

شيرين تر خبرپويان و گوش آشنا جويان

تو چه شنفتي به جز بانگ خروس و خر

در اين دهكور دور افتاده از معبر

چنين غمگين و هاياهاي

كدامين سوگ مي گرياندت اي ابر شبگيران اسفندي ؟

اگر دوريم اگر نزديك

بيا با هم بگرييم اي چو من تاريك




۲ شهریور ۱۳۹۱
پاسخ به: شعر
نام کاربری: MRZ94
پیام: ۴,۸۵۷
عضویت از: ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از: TEHRAN
طرفدار:
- LIONEL MESSI
- Rivaldo - Ronaldinho
- Perspolis
- Argentina - Spain
- PEP
گروه:
- كاربران بلاک شده

از یاد رفته



ياد بگذشته به دل ماند و دريغ

نيست ياري كه مرا ياد كند

ديده ام خيره به ره ماند و نداد

نامه اي تا دل من شاد كند


خود ندانم چه خطائي كردم

كه ز من رشته الفت بگسست

در دلش جائي اگر بود مرا

پس چرا ديده ز ديدارم بست


هر كجا مي نگرم، باز هم اوست

كه بچشمان ترم خيره شده

درد عشقست كه با حسرت و سوز

بر دل پر شررم چيره شده


گفتم از ديده چو دورش سازم

بي گمان زودتر از دل برود

مرگ بايد كه مرا دريابد

ورنه درديست كه مشكل برود



مي كشندم چو در آغوش به مهر

پرسم از خود كه چه شد آغوشش

چه شد آن آتش سوزنده كه بود

شعله ور در نفس خاموشش


شعر گفتم كه ز دل بردارم

بار سنگين غم عشقش را

شعر خود جلوه ئي از رويش شد

با كه گويم ستم عشقش را


مادر، اين شانه ز مويم بردار

سرمه را پاك كن از چشمانم

بكن اين پيرهنم را از تن

زندگي نيست بجز زندانم


تا دو چشمش به رخم حيران نيست

به چكار آيدم اين زيبائي

بشكن اين آينه را اي مادر

حاصلم چيست ز خود آرائي


در ببنديد و بگوئيد كه من

جز او از همه كس بگسستم

كس اگر گفت چرا؟ باكم نيست

فاش گوئيد كه عاشق هستم


قاصدي آمد اگر از ره دور

زود پرسيد كه پيغام از كيست

گر از او نيست، بگوئيد آن زن

ديرگاهيست، در اين منزل نيست




۲ شهریور ۱۳۹۱
پاسخ به: شعر
نام کاربری: PARSOA
پیام: ۱,۱۱۲
عضویت از: ۴ فروردین ۱۳۹۱
از: نصف جهان
طرفدار:
- کینگ لئو.....
- ....
- سپاهان
- اسپانیا
- گواردیولا
گروه:
- کاربران عضو
- ناظرين انجمن
هستان


گفت و گو از پاك و ناپاك است

وز كم وبيش زلال آب و آيينه

وز سبوي گرم و پر خوني

كه هر ناپاك يا هر پاك

دارد اندر پستوي سينه

هر كسي پيمانه اي دارد

كه پرسد چند و چون از وي

گويد اين ناپاك و آن پاك است

اين بسان شبنم خورشيد

وان بسان ليسكي لولنده در خاك است

نيز من پيمانه اي دارم

با سبوي خويش ، كز آن مي تراود زهر

گفت و گو از دردناك افسانه اي دارم

ما اگر چون شبنم از پاكان

يا اگر چون ليسكان ناپاك

گر نگين تاج خورشيديم

ورنگون ژرفناي خاك

هرچه اين ، آلوده ايم ، آلوده ايم ، اي مرد

آه ، مي فهمي چه مي گويم ؟

ما به هست آلوده ايم ، آري

همچنان هستان هست و بودگان بوده ايم ، اي مرد

نه چو آن هستان اينك جاوداني نيست

افسري زروش هلال آسا ، به سر هامان

ز افتخار مرگ پاكي ، در طريق پوك

در جوار رحمت ناراستين آسمان بغنوده ايم ، اي مرد

كه دگر يادي از آنان نيست

ور بود ، جز در فريب شوم ديگر پاكجانان نيست

گفت و گو از پاك و ناپاك است

ما به هست آلوده ايم ، اي پاك! و اي ناپاك

پست و ناپاكيم ما هستان

گر همه غمگين ، اگر بي غم

پاك مي داني كيان بودند ؟

آن كبوترها كه زد در خونشان پرپر

سربي سرد سپيده دم

بي جدال و جنگ

اي به خون خويشتن آغشتگان كوچيده زين تنگ آشيان ننگ

اي كبوترها

كاشكي پر مي زد آنجا مرغ دردم ، اي كبوترها

كه من ارمستم ، اگر هوشيار

گر چه مي دانم

به هست آلوده مردم ، اي كبوترها

در سكوت برج بي كس مانده تان هموار

نيز در برج سكوت و عصمت غمگينتان جاويد

هاي پاكان ! هاي پاكان ! گوي

مي خروشم زار


نغمه همدرد


آينه ي خورشيد از آن اوج بلند

شب رسيد از ره و آن آينه ي خرد شده

شد پراكنده و در دامن افلاك نشست

تشنه ام امشب ، اگر باز خيال لب تو

خواب نفرستد و از راه سرابم نبرد

كاش از عمر شبي تا به سحر چون مهتاب

شبنم زلف تو را نوشم و خوابم نبرد

روح من در گرو زمزمه اي شيرين است

من دگر نيستم ، اي خواب برو ، حلقه مزن

اين سكوتي كه تو را مي طلبد نيست عميق

وه كه غافل شده اي از دل غوغايي من

مي رسد نغمه اي از دور به گوشم ، اي خواب

مكن ، اين نعمه ي جادو را خاموش مكن

زلف چون دوش ، رها تا به سر دوش مكن

اي مه امروز پريشان ترم از دوش مكن

در هياهوي شب غمزده با اختركان

سيل از راه دراز آمده را همهمه اي ست

برو اي خواب ، برو عيش مرا تيره مكن

خاطرم دستخوش زير و بم زمزمه اي ست

چشم بر دامن البرز سيه دوخته ام

روح من منتظر آمدن مرغ شب است

عشق در پنجه ي غم قلب مرا مي فشرد

با تو اي خواب ، نبرد من و دل زينت سبب است

مرغ شب آمد و در لانه ي تاريك خزيد

نغمه اش را به دلم هديه كند بال نسيم

آه . . . بگذار كه داغ دل من تازه شود

روح را نغمه ي همدرد فتوحي ست عظيم




۴ شهریور ۱۳۹۱
پاسخ به: شعر
نام کاربری: Beauty.Dream
پیام: ۱,۱۱۰
عضویت از: ۲۹ تیر ۱۳۹۰
از: shiraz
طرفدار:
- all of them...
- only pep...
گروه:
- کاربران عضو

شيشه ى پنجره را باران شست،
از دل من اما چه كسى نقش تورا خواهد شست؟
آسمان سربى رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ،
ميپرد مرغ نگاهم تا دور،
واى باران، باران!
پر مرغان نگاهم را شست.
خواب روياى فراموشى هاست،
خواب را دريابم،
كه درآن دولت خاموشى هاست،
من شكوفايى گل هاى اميدم را،
در رويا ميبينم،
وندايى كه به من ميگويد:
گرچه شب تاريك است،
دل قوى دار! سحر نزديك است،
در ميان من و تو فاصله هاست.
گاه مى انديشم:
ميتوانى تو به لبخندى اين فاصله را بردارى،
تو توانايى بخشش دارى،
دست هاى تو توانايى آن دارد،
كه مرا زندگانى بخشد،
چشم هاى تو به من، آرامش ميبخشد،
و تو چون مصرع شعرى زيبا سطر برجسته اى از زندگى من هستى،
دفتر عمر مرا با وجود تو شكوهى ديگر،
رونقى ديگر هست!
ميتوانى تو به من،
زندگانى بخشى،
يا بگيرى از من،
آن چه را ميبخشى،
گاه مى انديشم:
خبر مرگ مرا با تو چه كس خواهد گفت،
آن زمان كه خبر مرگ مرا،
از كسى ميشنوى روى تورا كاشكى ميديدم!
شانه بالا زدنت را،
بى قيد،
و تكان دادن دستت:
"كه مهم نيست زياد"،
و تكاه دادن سر را:
"كه عجب!
عاقبت مرد؟
افسوس!"
كاشكى ميديدم!
من به خود ميگويم:
چه كسى باور كرد،
جنگل جان مرا آتش عشق تو خاكستر كرد؟







TesTimo bArcA
نمایش امضا ...
مخفی کردن امضا ...
۵ شهریور ۱۳۹۱
پاسخ به: شعر
نام کاربری: neda1010
پیام: ۵۶۸
عضویت از: ۴ شهریور ۱۳۹۱
از: ایران
طرفدار:
- مسی و سسک
- کرایف
- پرسپولیس
- اسپانیا
- کریمی
- گواردیولا
گروه:
- کاربران عضو
زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پُر شور است
دو صد بیم از سفر دارد
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست
زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست؟
زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟

سيمين بهبهانی




بعد از حمله ی اعراب به ایران، عربی از مرد پارسی پرسید: چرا زنان شما حجاب ندارند؟! مرد پارسی گفت: حجاب زنان ما پلک چشمان مردان ماست...
۶ شهریور ۱۳۹۱
پاسخ به: شعر
نام کاربری: tilva75
پیام: ۱۰
عضویت از: ۵ شهریور ۱۳۹۱
از: ناکجا آباد
طرفدار:
- مسی...ژاوی...پویول...اینیستا...داوید ویلا
- استقلال
- اسپانیا
- فرهاد مجیدی
- جوزپ گواردیولا
- هیچکدوووم
گروه:
- کاربران عضو
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق٬آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیلاست٬آنم میزنی
خسته ام زین عشق٬دل خونم نکن
من که مجنونم٬تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو٬من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم ونشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره ی صحرا٬نشد
گفتم آقل میشوی اما٬نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام سر میزنی
حال٬این لیلا که خارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
مولانا




آرامش آن است که بدانی در هر قدم دست تو در دست خداست.......
لحظه هایت ارام.......
۸ شهریور ۱۳۹۱
پاسخ به: شعر
نام کاربری: PARSOA
پیام: ۱,۱۱۲
عضویت از: ۴ فروردین ۱۳۹۱
از: نصف جهان
طرفدار:
- کینگ لئو.....
- ....
- سپاهان
- اسپانیا
- گواردیولا
گروه:
- کاربران عضو
- ناظرين انجمن
بخوان، دوباره بخوان

بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
كه باغ‌ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا كبوتران سپید
به آشیانه خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ در رواق سكوت
كه موج و اوج طنینش ز دشت‌ها گذرد
پیام روشن باران
ز بام نیلی شب
كه رهگذار نسیمش به هر كرانه برد
ز خشك سال چه ترسی
كه سد بسی بستند
نه در برابر آب
كه در برابر نور
و در برابر آواز
و در برابر شور
در این زمانه عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
كه از معاشقه سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب
تو خامشی كه بخواند؟
تو می‌روی كه بماند؟
كه بر نهالك بی‌برگ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور
در آن كرانه ببین
بهار آمده
از سیم خاردار
گذشته
حریق شعله گوگردی بنفشه چه زیباست
هزار آینه جاری ست
هزار آینه
به همسرایی قلب تو می‌تپد با شوق
زمین تهی دست ز رندان
همین تویی تنها
كه عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان
حدیث عشق بیان كن بدان زبان كه تو دانی

از بودن و سرودن

صبح آمده ست برخیز
بانگ خروس گوید
وینخواب و خستگی را
در شط شب رها کن
مستان نیم شب را
رندان تشنه لب را
بار دگر به فریاد
در کوچه‌ها صدا کن
خواب دریچه‌ها را
با نعره ی سنگ بشکن
بار دگر به شادی
دروازه های شب را
رو بر سپیده
وا کن
بانگ خروس گوید
فریاد شوق بفکن
زندان واژه‌ها را دیوار و باره بشکن
و آواز
عاشقان را
مهمان کوچه‌ها کن
زین بر نسیم بگذار
تا بگذری از این بحر
وز آن دو روزن صبح
در کوچه باغ مستی
باران صبحدم را
بر شاخه ی اقاقی
آیینه ی خدا کن
بنگر جوانه‌ها را آن ارجمند‌ها را
کان تار و پود چرکین
باغ عقیم دیروز
اینک جوانه
آورد
بنگر به نسترن ها
بر شانه های دیوار
خواب بنفشگان را
با نغمه ای در آمیز
و اشراق صبحدم را
در شعر جویباران
از بودن و سرودن
تفسیری آشنا کن
بیداری زمان را
با من بخوان به فریاد
ور مرد خواب و خفتی
رو سر بنه به
بالین تنها مرا رها کن


صدای بال ققنوسان


پس از چندین فراموشی و خاموشی
صبور پیرم
ای خنیاگر پایرن و پیرارین
چه وحشتناك خواهد بود آوازی كه از چنگ تو برخیزد
چه وحشتناك خواهد بود
آن آواز
كه از حلقوم این صبر هزاران ساله برخیزد
نمی دانم در این چنگ غبار آگین
تمام سوكوارانت
كه در تعبید تاریخ اند
دوباره باز هم آوای غمگین شان
طنین شوق خواهد داشت؟
شنیدی یا نه آن آواز خونین را؟
نه آواز پر جبریل
صدای بال ققنوسان صحراهای شبگیر است
كه بال افشان مرگی دیگر
اندر آرزوی زادنی دیگر
حریقی دودنك افروخته
در این شب تاریك
در آن سوی بهار و آن سوی پاییز
نه چندان دور
همین نزدیك
بهار عشق سرخ است این و عقل سبز




۱۳ شهریور ۱۳۹۱
پاسخ به: شعر
نام کاربری: Ree.raa
پیام: ۳,۲۵۷
عضویت از: ۱۴ شهریور ۱۳۹۱
طرفدار:
- مسی،ویا،اینیستا
- pep
- اسپانیا
- pep
-
گروه:
- کاربران عضو
شعری از خودم :به یاد سلام تو لبانم همیشه تر است
و نگاهم را در امتداد کوچه ها وجب به وجب کاشته ام
ای زیبا ترین پندار از کدامین کوچه عبور میکنی
به یاد تو سبز مانده ام.....





لطف تو
ناگفته ی ما
میشنود
۱۵ شهریور ۱۳۹۱
پاسخ به: شعر
نام کاربری: Ree.raa
پیام: ۳,۲۵۷
عضویت از: ۱۴ شهریور ۱۳۹۱
طرفدار:
- مسی،ویا،اینیستا
- pep
- اسپانیا
- pep
-
گروه:
- کاربران عضو
شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن :تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت
بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:
من به تو خندیدم
چون كه می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیك
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تكرار كنان
می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
و از اونا جالب تر واسه من جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده
که خیلی جالبه بخونید :
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت






لطف تو
ناگفته ی ما
میشنود
۱۵ شهریور ۱۳۹۱
     
برو به صفحه
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!

اختیارات
شما می‌توانید مطالب را بخوانید.
شما نمی‌توانید عنوان جدید باز کنید.
شما نمی‌توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید.
شما نمی‌توانید نظرسنجی اضافه کنید.
شما نمی‌توانید در نظرسنجی‌ها شرکت کنید.
شما نمی‌توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید.
شما نمی‌توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۳۴
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۲۹۷
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۱۹۹ پاسخ
۸,۳۹۶,۲۸۲ بازدید
۲ روز قبل
Salehm
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۳۷,۲۶۳ بازدید
۴ روز قبل
javibarca
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۴ پاسخ
۵۴۷,۶۸۱ بازدید
۸ روز قبل
یا لثارات الحسن
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۱ پاسخ
۱۱,۶۵۵,۰۱۷ بازدید
۸ روز قبل
یا لثارات الحسن
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۷,۹۵۰ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۰۶,۸۳۳ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۲ پاسخ
۱,۲۴۰,۸۳۵ بازدید
۶ ماه قبل
مهسا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۶,۱۹۸ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۲ پاسخ
۱,۹۹۸ بازدید
۱۰ ماه قبل
phaidyme
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۷,۵۷۵ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۲۲۹ کاربر آنلاین است. (۱۱۹ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۲۲۹

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!