به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
در حال دیدن این عنوان: ۱ کاربر مهمان
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
     
پاسخ به: داستان آزاد!!!
نام کاربری: R.MESSI
نام تیم: پورتو
پیام: ۵,۴۱۸
عضویت از: ۱۲ اسفند ۱۳۹۱
از: قزوین - الوند
طرفدار:
- Messi
- Ronaldinho
- پرسپولیس
- آرژانتین
- خلعتبری،قوچان نژاد و دژاگه
- گواردیولا،لوئیز انریکه،تیتو،کلوپ
- علی دایی
گروه:
- کاربران عضو
داستان نیاز



لوئيز رفدفن ، زني بود با لباسهاي كهنه و مندرس ، و نگاهي مغموم . وارد خواربار فروشي محله شد و با فروتني از صاحب مغازه خواست كمي خواروبار به او بدهد. به نرمي گفت شوهرش بيمار است و نميتواند كار كند و شش بچه شان بي غذا مانده اند.
جان لانگ هاوس، صاحب مغازه، با بي اعتنايي محلش نگذاشت و با حالت بدي خواست او را بيرون كند.
زن نيازمند در حالي كه اصرار ميكرد گفت: «آقا شما را به خدا به محض اينكه بتوانم پولتان را ميآورم .»
جان گفت نسيه نميدهد. مشتري ديگري كه كنار پيشخوان ايستاده بود و گفت و گوي آن دو را ميشنيد به مغازه دار گفت : «ببين اين خانم چه ميخواهد خريد اين خانم با من .»
خواربار فروش گفت: لازم نيست خودم ميدهم ليست خريدت كو ؟
لوئيز گفت : اينجاست.
- « ليستات را بگذار روي ترازو به اندازه ي وزنش هر چه خواستي ببر . » !!
لوئيز با خجالت يك لحظه مكث كرد، از كيفش تكه كاغذي درآورد و چيزي رويش نوشت و آن را روي كفه ترازو گذاشت. همه با تعجب ديدند كفه ي ترازو پايين رفت.
خواربارفروش باورش نميشد.
مشتري از سر رضايت خنديد.
مغازهدار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در كفه ي ديگر ترازو كرد كفه ي ترازو برابر نشد، آن قدر چيز گذاشت تا كفهها برابر شدند.
در اين وقت ، خواربار فروش با تعجب و دلخوري تكه كاغذ را برداشت ببيند روي آن چه نوشته است.
كاغذ ليست خريد نبود ، دعاي زن بود كه نوشته بود :
« اي خداي عزيزم تو از نياز من با خبري، خودت آن را برآورده كن »




MSN




نمایش امضا ...
مخفی کردن امضا ...
۲۸ تیر ۱۳۹۲
پاسخ به: داستان آزاد!!!
نام کاربری: aammiinn
پیام: ۸,۳۵۶
عضویت از: ۲۱ دی ۱۳۸۹
از: ı̴̴̡ ̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı
طرفدار:
- داوید ویا - ژاوی - مسی - پویول
- رونالدینیو
- پرسپولیس - پدیده
- آرژانتین
- کریم باقری - علی کریمی
- سر الکس - یورگن کلوپ
- یحیی گل محمدی
گروه:
- کاربران عضو
افتخارات



آنگاه که غرور کسی را له می کنی
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
میخواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان درازمیکنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند؟

طریقت بجز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست





...Unstoppable




ذاتاً دلم پیر،
رفتم جلو بدون پلن B،
که یعنی یا باید بگندی،
یا بری جلو دهنا رو ببندی!!
نمایش امضا ...
مخفی کردن امضا ...
۲ مرداد ۱۳۹۲
پاسخ به: داستان آزاد!!!
نام کاربری: aammiinn
پیام: ۸,۳۵۶
عضویت از: ۲۱ دی ۱۳۸۹
از: ı̴̴̡ ̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı
طرفدار:
- داوید ویا - ژاوی - مسی - پویول
- رونالدینیو
- پرسپولیس - پدیده
- آرژانتین
- کریم باقری - علی کریمی
- سر الکس - یورگن کلوپ
- یحیی گل محمدی
گروه:
- کاربران عضو
افتخارات





...Unstoppable




ذاتاً دلم پیر،
رفتم جلو بدون پلن B،
که یعنی یا باید بگندی،
یا بری جلو دهنا رو ببندی!!
نمایش امضا ...
مخفی کردن امضا ...
۲ مرداد ۱۳۹۲
پاسخ به: داستان آزاد!!!
نام کاربری: aammiinn
پیام: ۸,۳۵۶
عضویت از: ۲۱ دی ۱۳۸۹
از: ı̴̴̡ ̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı
طرفدار:
- داوید ویا - ژاوی - مسی - پویول
- رونالدینیو
- پرسپولیس - پدیده
- آرژانتین
- کریم باقری - علی کریمی
- سر الکس - یورگن کلوپ
- یحیی گل محمدی
گروه:
- کاربران عضو
افتخارات
باز فردایی گذشت...




به خود گويم که فردا

چون ز خواب صبح برخيزم

زندگي را با همه زيبايي و زشتي رونقي ديگر زنم

شوري برانگيزم

باز فردايي گذشت

ومن هنوز اندر خم يک کوچه ام

با همان تکرار نافرجام ديروزم

با صدايي کز گذشت عمر

همچون ناله اي از قعر چاهي ميرسد بر گوش

باز ميگويم به خود

که فردا.....





...Unstoppable




ذاتاً دلم پیر،
رفتم جلو بدون پلن B،
که یعنی یا باید بگندی،
یا بری جلو دهنا رو ببندی!!
نمایش امضا ...
مخفی کردن امضا ...
۹ مرداد ۱۳۹۲
پاسخ به: داستان آزاد!!!
نام کاربری: aammiinn
پیام: ۸,۳۵۶
عضویت از: ۲۱ دی ۱۳۸۹
از: ı̴̴̡ ̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı
طرفدار:
- داوید ویا - ژاوی - مسی - پویول
- رونالدینیو
- پرسپولیس - پدیده
- آرژانتین
- کریم باقری - علی کریمی
- سر الکس - یورگن کلوپ
- یحیی گل محمدی
گروه:
- کاربران عضو
افتخارات
ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ "ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺗﻨﻬﺎ"


ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺐ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﺎ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺗﺮﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﻣﻤﮑﻦ ﺩﺍﺭﻩ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ ...

ﻭﻗﺘﯽ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﺵ ﺗﺎ ﺗﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻏﺮﻕ ﺗﻮ ﺩﻭﺩ ﺳﯿﮕﺎﺭﺵِ ...

ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﻏﺮﻕ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﭼﺮﺍﻍ ﻗﺮﻣﺰ ﭼﺸﻤﮏ ﺯﻥ ﭼﻬﺎﺭ ﺭﺍﻩ ، ﭘﻨﺞ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ ...

ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻮﺯﯾﮏ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﻬﻢ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ

ﻭﻗﺘﯽ ﭼﺸﺎﺵ ﭘﺮ ﺍﺷﮏ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺑﺮﻑ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﻭ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎ ﻣﯿﺰﻧﻪ ، ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯿﭙﯿﭽﻪ ...

ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻨﺎ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻦ ، ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ "یک ﻣﺮﺩ ﺗﻨﻬﺎ" ﺭﻭ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ.





...Unstoppable




ذاتاً دلم پیر،
رفتم جلو بدون پلن B،
که یعنی یا باید بگندی،
یا بری جلو دهنا رو ببندی!!
نمایش امضا ...
مخفی کردن امضا ...
۹ مرداد ۱۳۹۲
پاسخ به: داستان آزاد!!!
نام کاربری: Ayhan-10
پیام: ۶۰۰
عضویت از: ۷ بهمن ۱۳۹۱
از: ı̴̴̡̡̡ ̡͌l̡̡̡ ̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲͡
طرفدار:
- Messi
- Johan Cruyff
- تراختور
- آلمان,آرژانتین
- علی دایی
- پپ،ونگر،فرگوسن
- علی دایی
گروه:
- کاربران عضو
نوشته ای از زبان یک دختر....

یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد.
هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید.
هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند.
هیچ انجمنی با پسوند"... مردان" خاص نمی شود.
مردها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند.
این روزها همه یک بلندگو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند.
در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است.
یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند.
وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان مردهایی که دوستمان داشتند ولی رفتند...
یکی از همین مردهای همیشه خسته.
از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند.
مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند.
سربازی، کار، در آمد، تحصیل... همه از مردها همه توقعی دارند.
باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی... و خدا نکند یکی از این ها نباشند...
ما هم برای خودمان خوشیم! مثلا از مردی که صبح تا شب دارد برای درآمد بیشتر و برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویولون بزند و از مردی که زیر پنجره مان ویولون می زند توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد.
توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دل داریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بد مزه ما را با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردی شان را فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن زیباتری را اصلا نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند!
مردها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است.
وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چک شان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمی دهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفش شان کثیف است تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین.
و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد، نکند من را برای شب هایش میخواهد؟ نکند من را برای چال روی لپم میخواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی... مردها همه دنیای شان همین طوری است. ساده و منطقی... درست بر عکس دنیای ما.
یایید بس کنیم. بیایید میکروفون ها و تابلوهای اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر میکنم مردها، واقعا مردها، آنقدرها که داریم نشان می دهیم بد نیستند.

مردها احتمالا دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش داشته باشند. فقط همین.
کمی آرامش در ازای همه فشارها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند.
کمی آرامش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم ...
بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است.




۱۴ مرداد ۱۳۹۲
پاسخ به: داستان آزاد!!!
نام کاربری: Sólo_Barca
پیام: ۸۹۱
عضویت از: ۱۴ فروردین ۱۳۹۲
از: tehran
طرفدار:
- Fabregas.Messi.Alba
- Ronaldinho
- Spain.Germany.Argentina.Brazil
- Reza Ghoochannejhad.Ashkan Dejagah
- Pep Guardiola
گروه:
- کاربران عضو
نگاه مثبت



نقل قولی از یکی از اساتید دانشگاه:
چندين سال قبل براي تحصيل در دانشگاه سانتا کلارا کاليفرنيا، وارد ايالات متحده شده بودم
سه چهار ماه از شروع سال تحصيلي گذشته بود كه يك كار گروهي براي دانشجويان تعيين شد كه در گروه هاي پنج شش نفري با برنامه زماني مشخصي بايد انجام ميشد.
دقيقا يادمه از دختر آمريكايي كه درست توي نيمكت بغليم مينشست و اسمش كاترينا بود پرسيدم كه براي اين كار گروهي تصميمش چيه؟
گفت اول بايد برنامه زماني رو ببينه، ظاهرا برنامه دست يكي از دانشجوها به اسم فيليپ بود.
پرسيدم فيليپ رو ميشناسي؟
كاترينا گفت آره، همون پسري كه موهاي بلوند قشنگي داره و رديف جلو ميشينه!
گفتم نميدونم كيو ميگي!
گفت همون پسر خوش تيپ كه معمولا پيراهن و شلوار روشن شيكي تنش ميكنه!
گفتم نميدونم منظورت كيه؟
گفت همون پسري كه كيف وكفشش هميشه ست هست باهم!
بازم نفهميدم منظورش كي بود!
اونجا بود كه كاترينا تون صداشو يكم پايين آورد و گفت فيليپ ديگه، همون پسر مهربوني كه روي ويلچير ميشينه…
اين بار دقيقا فهميدم كيو ميگه ولي به طرز غير قابل باوري رفتم تو فكر،
آدم چقدر بايد نگاهش به اطراف مثبت باشه كه بتونه از ويژگي هاي منفي و نقص ها چشم پوشي كنه…
چقدر خوبه مثبت ديدن…
يك لحظه خودمو جاي كاترينا گذاشتم ، اگر از من در مورد فيليپ ميپرسيدن و فيليپو ميشناختم، چي ميگفتم؟
حتما سريع ميگفتم همون معلوله ديگه!!
وقتي نگاه كاترينا رو با ديد خودم مقايسه كردم خيلي خجالت كشيدم…
شما چي فكر ميكنيد؟
چقد عالي ميشه اگه ويژگي هاي مثبت افراد رو بيشتر ببينيم و بتونيم از نقص هاشون چشم پوشي كنيم...




Adiós Puyol!¡

Gracias por todas las cosas
۲۸ مرداد ۱۳۹۲
پاسخ به: داستان آزاد!!!
نام کاربری: reyhanehfcb
پیام: ۵۴۵
عضویت از: ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۲
از: tehran
طرفدار:
- ژاوی اینیستا مسی نیمار
- گواردیولا
- پرسپولیس
- اسپانیا
- رضا قوچان نژاد
- یورگن کلوب
گروه:
- کاربران عضو
چشمه

استاد شاگردانش را به یک گردش علمی به کوهستان برد.بعد از یک پیاده روی طولانی همه خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند.
استاد به هر یک از آنها لیوان آبی داد و از آنها خواست قبلاز نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند.شگردان هم همین کار را کردند ولی هیچ یک نتوانستند آب را بنوشند چون خیلی شور بود.
بعد استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آنها خواست از آب چشمه بنوشند و همه از آب گوارای چشمه نوشیدند.
استاد پرسید:آیا آّب چشمه هم شور بود؟گفتند:نه.آب بسیار خوش طعمی بود. استاد گفت:رنج هایی که در این دنیا برای شما در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه بیشتر و نه کمتر.این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید یا چشمه که بتوانید رنج ها در خود حل کنید.پس سعی کنید چشمه باشید تابر رنج ها فائق بیایید.




۳ شهریور ۱۳۹۲
پاسخ به: داستان آزاد!!!
نام کاربری: aammiinn
پیام: ۸,۳۵۶
عضویت از: ۲۱ دی ۱۳۸۹
از: ı̴̴̡ ̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı
طرفدار:
- داوید ویا - ژاوی - مسی - پویول
- رونالدینیو
- پرسپولیس - پدیده
- آرژانتین
- کریم باقری - علی کریمی
- سر الکس - یورگن کلوپ
- یحیی گل محمدی
گروه:
- کاربران عضو
افتخارات
مرگ


یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش …

مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت …

طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد …

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه …

اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر …

مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره …

توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت …

مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت …

مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه …

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!

بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!


نتيجه اخلاقي :مرگ گول نميخورد!




...Unstoppable




ذاتاً دلم پیر،
رفتم جلو بدون پلن B،
که یعنی یا باید بگندی،
یا بری جلو دهنا رو ببندی!!
نمایش امضا ...
مخفی کردن امضا ...
۱۳ شهریور ۱۳۹۲
پاسخ به: داستان آزاد!!!
نام کاربری: aammiinn
پیام: ۸,۳۵۶
عضویت از: ۲۱ دی ۱۳۸۹
از: ı̴̴̡ ̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı
طرفدار:
- داوید ویا - ژاوی - مسی - پویول
- رونالدینیو
- پرسپولیس - پدیده
- آرژانتین
- کریم باقری - علی کریمی
- سر الکس - یورگن کلوپ
- یحیی گل محمدی
گروه:
- کاربران عضو
افتخارات
چهار زن


روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت . زن چهارم را از همه بيشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قيمت و غذاهای خوشمزه پذيرايی می کرد. بسيار مراقبش بود و تنها بهترين چيزها را به او می داد.
زن سومش را هم خيلی دوست داشت و به او افتخار ميکرد . پيش دوستهانش او را برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شديدی داشت که روزی او با مردی ديگر برود و تنهايش بگذارد
واقعيت اين است که او زن دومش را هم بسيار دوست می داشت . او زنی بسيار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نيز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشايد و از مخمصه بيرون بيايد.
اما زن اول مرد ، زنی بسيار وفادار و توانا که در حقيقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود . با اينکه از صميم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهايش با او بود حس می کرد و تقريبا هيچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس مريضی کرد و قبل از آنکه دير شود فهميد که به زودی خواهد مرد. به دارايی زياد و زندگی مرفه خود انديشيد و با خود گفت :
" من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بميرم ديگر هيچ کسی را نخواهم داشت ، چه تنها و بيچاره خواهم شد !"
بنابراين تصميم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهائيش فکری بکند . اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :
" من تورا از همه بيشتر دوست دارم و از همه بيشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برايت فراهم آورده ام ، حالا در برابر اين همه محبت من آيا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟"
زن به سرعت گفت :" هرگز" همين يک کلمه و مرد را رها کرد.
ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت :
" من در زندگی ترا بسيار دوست داشتم آيا در اين سفر همراه من خواهی آمد؟"
زن گفت :" البته که نه! زندگی در اينجا بسيار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بيشتر خوش باشم " قلب مرد يخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :
" تو هميشه به من کمک کرده ای . اين بار هم به کمکت نياز شديدی دارم شايد از هميشه بيشتر ، می توانی در مرگ همراه من باشی؟"
زن گفت :" اين بار با دفعات ديگر فرق دارد . من نهايتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بيايم اما در مرگ ،...متاسفم!" گويی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همين حين صدايی او را به خود آورد :
" من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذيه بيمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را تيره و ناخوش کرده بود و هيچ زيبايی و نشاطی برايش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زير انداخت و آرام گفت :" بايد آن روزهايی که می توانستم به تو توجه ميکردم و مراقبت بودم ..."
در حقيقت همه ما چهار زن داريم !
الف : زن چهارم که بدن ماست . مهم نيست چقدر زمان و پول صرف زيبا کردن او بکنی وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک می کند.
ب: زن سوم که دارايی های ماست . هرچقدر هم برايت عزيز باشند وقتی بميری به دست ديگران خواهد افتاد.
ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر هم صميمی و عزيز باشند ، وقت مردن نهايتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهيم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنيم . او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعيف و درمانده رهايش کرده ايم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما ديگر هيچ قدرت و توانی برايش باقی نمانده است.




...Unstoppable




ذاتاً دلم پیر،
رفتم جلو بدون پلن B،
که یعنی یا باید بگندی،
یا بری جلو دهنا رو ببندی!!
نمایش امضا ...
مخفی کردن امضا ...
۱۶ شهریور ۱۳۹۲
< ۱ ... ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ... ۹۱ >
     
برو به صفحه
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!

اختیارات
شما می‌توانید مطالب را بخوانید.
شما نمی‌توانید عنوان جدید باز کنید.
شما نمی‌توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید.
شما نمی‌توانید نظرسنجی اضافه کنید.
شما نمی‌توانید در نظرسنجی‌ها شرکت کنید.
شما نمی‌توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید.
شما نمی‌توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۳۴
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۲۹۷
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۱۹۹ پاسخ
۸,۳۹۷,۳۳۲ بازدید
۳ روز قبل
Salehm
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۳۷,۳۰۸ بازدید
۴ روز قبل
javibarca
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۴ پاسخ
۵۴۷,۷۱۰ بازدید
۸ روز قبل
یا لثارات الحسن
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۱ پاسخ
۱۱,۶۵۷,۳۸۳ بازدید
۸ روز قبل
یا لثارات الحسن
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۷,۹۹۱ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۰۶,۹۴۲ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۲ پاسخ
۱,۲۴۱,۰۶۴ بازدید
۶ ماه قبل
مهسا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۶,۲۲۱ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۲ پاسخ
۲,۰۰۰ بازدید
۱۰ ماه قبل
phaidyme
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۷,۵۹۴ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۲۲۲ کاربر آنلاین است. (۱۱۷ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۲۲۲

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!