مسعود نوشته:



شايد افتخار دادم
ميترسم تلفات بديم تو سايت

هر بار که کتاب رو باز میکردم گریه م میگرفت برا همین یه کتاب دیگه گرفتم و تو نوروز تکمیلش کردم .

† † † † sidarta † † † † نوشته:

هرچیزی که فکرشو بکنین وحشت دارم

توی جامدادیم حداقل باید 20 تا خودکار آبی ، 2 تا پاک کن ، 4 تا مداد و گونیا و خط کش و نقاله و 2 تا پرگار باشه . برای همین جامدادی جواب نمیده و مجبورا از کیف لوازم آرایشی مامانم استفاده میکنم .

Montazer_59 نوشته:


از سوسک چی؟!

† † † † sidarta † † † † نوشته:

سیدارتا رشیدی
در شهر گرم و زیبای اصفهان و در روز چهارشنبه سوری به دنیا اومدم . اون سال چهرشنبه سوری افتاده بود 22 اسفند ...
قدم کوتاهه ولی نه خیلی کوتاه ، حداقل میتونم از بارفیکس اتاقم آویزون بشم ( البته با زور !!!) چشمای سبز و پوست خیلی سفید و رنگ پریده و موهای قهوه ای رو از مادر بزرگ روسَم به ارث بردم . کارتون و انیمیشن زیاد نگاه میکنم . کلا وقتی بیکارم دوست دارم یا تلویزیون نگاه کنم یا کتاب بخونم . کتاب هایی که میخونم اکثرا ترسناکن . البته نه از اون ترسناکهایی که نشه خوند ، در حد نوجوانان . نمیدونم چرا اینقدر از این کتابا خوشم میاد . چون من خیلی ترسو هستم . از ارتفاع ، تنهایی ، تاریکی ، آب ، خون و هرچیزی که فکرشو بکنین وحشت دارم . از حیوانات خزنده و دریایی بیش از حد میترسم ، حتی اگه کرم خاکی باشه . از بچگی دوست داشتم گرگنما باشم . برای همین فیلم و کتاب درمورد گرگنماها زیاد دارم . چند وقت پیش رفتم پیش یه روانشناس فهمیدم "بیماری قرینه " هم دارم . از همون بیماری که زن دکتر نیما افشار داشت !
آهنگ خیلی گوش میدم . توی جامدادیم حداقل باید 20 تا خودکار آبی ، 2 تا پاک کن ، 4 تا مداد و گونیا و خط کش و نقاله و 2 تا پرگار باشه . برای همین جامدادی جواب نمیده و مجبورا از کیف لوازم آرایشی مامانم استفاده میکنم .
اگه همه کتونی های دنیا رو داشته باشم باز هم به ویترین کفش فروشی ها خیره میشم . از زیورآلات و جواهرات متنفرم . از دستبندهای اسپورت استفاده میکنم . عاشق موهای کوتاه هستم ولی چون موهای خودم فره نمیتونم بیشتر از یه اندازه ای کوتاهش کنم .
اعتماد به نفس خیلی پایینی دارم . خجالتی ام . خیلی تو خودم میریزم . خیلی سخت بتونم حقم رو بگیرم . نوشتن رو دوست دارم . با نوشتن خالی میشم . همیشه سرزنشم میکنن و میگن احساسات ندارم و یک روبات به تمام معنا هستم . ولی با این حال اشکم دم مشکمه و واسه هر چیزی زود گریه میکنم .
به کتابام خیلی حساسم . مخصوصا اگه کتاب مدرسه باشه . یادم میاد دو سال پیش یه بار دستم خورد یه خط کوچولو با خودکار روی آخرین صفحه کتاب فارسیم کشیدم ( آخرین صفحه یعنی فهرست منابع ! ) هر بار که کتاب رو باز میکردم گریه م میگرفت برا همین یه کتاب دیگه گرفتم و تو نوروز تکمیلش کردم .
این بود اتوپرتره من

Montazer_59 نوشته:

سید شایان (علیرضا) ابراهیمی
توی شهر جنوبی و گرم کرمان،4 روز بعد از سالگرد به آتش کشیدن مسجد جامع کرمان که میشه 28 مهر به دنیا اومدم.
موهای بور و پوست سفیدم به علت آب و هوا و آفتاب اینجا به موهای مشکی و پوست سبزه تبدیل شده...چشم هام قهوه ای سوخته ست...قدم متوسطه نه خیلی بلند نه خیلی کوتاه...از راهنمایی موهای سرم شروع کردن به سفید شدن...الان دیگه خیلی زیاد شدن.اوایل فقط موهای سرم بود جدیدا محاسنم هم اضافه شده.به شدت آدم منضبطی هستم...تقریبا وسواسیم سر این موضوع...اگه کسی از توی اتاق من چیزی برداره یا جابجا کنه و سر جاش نذاره عصبانی میشم...وقتی عصبانی میشم اتفاق خاصی نمی افته فقط صدام بلند میشه...نه از الفاظ رکیک استفاده میکنم نه چیز میز پرت میکنم.اگه ببینم تقصیر من بوده برای آشتی پیش قدم میشم...از دعوا بدم میاد منظور زد و خورده و سعی میکنم مشکل رو دوستانه حل کنم ولی اگه دیگه پاش بیوفته دعوا هم میکنم. از چیز خاصی نمیترسم الا مرگ.کتاب میخونم البته بیشتر رمان...برام فرقی نمیکنه که یه نویسنده مشهور نوشته باشدش یا یه آدم معمولی مثل خودم.قوه تخیل به شدت قوی دارم به طوری که میتونم سر یه موضوع چندین ساعت فکر کنم و بهش پر و بال بدم.فیلم و انیمیشن هم زیاد نگاه میکنم.
زیاد اهل مد و اینجور چیزا نیستم که حتما باید یه مارک خاصی بپوشم با داشته باشم ولی همون چیزایی که انتخاب میکنم شیک ان...به ظاهر اهمیت میدم...کفش هم اسپرت میپوشم هم مردونه....شلوار فقط کتونی...هم پیراهن هم تی شرت میپوشم...اغلب مواقع اسپرت میپوشم ولی اگه جای باشه که تیپ رسمی بخواد رسمی میپوشم.به شدت به کلاه شاپو علاقه دارم و اگه رنگی ازش ببینم که من نداشته باشم میرم میگیرمش البته اگه بهم بیاد.رنگ هم آبی و مشکی دوست دارم.
به شدت از دو رویی بدم میاد...از آدمایی که از پشت خنجر میزنن هم همینطور...همیشه سعی میکنم که کسی ازم ناراحت نشه یعنی جزو خط قرمز هامه البته نه هرکسی...کسی که برام ارزش داره.
اعتماد به نفسم متوسطه ولی بعضی مواقق به شدت افت میکنه و باعث میشه من از اون موقعیتی که توش هستم فرار کنم...آدم تنبلی نیستم ولی بعضی مواقع این هم اوت میکنه و تنبل میشم.آدم احساسی ای هستم...احساساتم از 100%، 200%...یعنی اگه قرار باشه بخندم حتی سر یه موضعو الکی از ته دل میخندم برای گریه هم همینطوره البته این خاصیت اغلب مهر ماهی هاست.
اگه کار خاصی نداشتم باشم که بکنم قدم میزنم...کلا قدم زدن بهم آرامش میده.وقتی ناراحتم یا آهنگ گوش میدم یا مداحی یا میرم قدم میزنم...
توی فامیل من رو به عنوان یه پسر مظلوم ساکت میشناسن...دلیلش هم اینه که هم سن و سال من اصلا نیست و نزدیک ترین کس به من 3 سال از من بزرگتره...آدم گوشه گیری نیستم ولی بیشتر سعی میکنم بشنوم تا حرف بزنم ولی بعضی مواقع فقط حرف میزنم و حرف میزنم.
همین

پ.ن:بیشتر شبیه انشاء شد تا اتوپرتره...امیدوارم قابل قبول باشه