به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
در حال دیدن این عنوان: ۱ کاربر مهمان
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
     
پاسخ به: داستانک!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
نقل قول
سید محمد نوشته:

نقل قول
beautiful queen نوشته:

نقل قول
ZĪßΛ نوشته:

زود قضاوت نکنید!!

مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد اوفرستادند..
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید.
نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که
مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟ زود قضاوت کردید؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟زود قضاوت کردید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار
دارد؟ زود قضاوت کردید؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم اینهمه گرفتاری
دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار دارید
به خیریه شما کمک کنم؟

باز هم زود قضاوت کردید؟؟؟؟

نتیجه اخلاقی: زود قضاوت نکنید

نتیجه اخلاقی: زود قضاوت کنید
هر چه زودتر چه بهتر
نقل قول
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟


خخخخخ اگه از این دید نگاه کنیم بعله. لطفا زود قضاوت کنید ااه




گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۲۸ فروردین ۱۳۹۶
پاسخ به: داستانک!
نام کاربری: Montazer_59
پیام: ۴,۲۷۷
عضویت از: ۱۷ شهریور ۱۳۹۲
از: جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷
طرفدار:
- لیونل مسی
- کرایف، ریوالدو، رونالدینیو، پویول، ژاوی و اینیستا
- پرسپولیس
- آلمان
- انریکه، یورگن کلوپ
- یحیی گل محمدی، برانکو، افشین قطبی
گروه:
- کاربران عضو

ماجراهای جالب آقوی همساده : “داستان زندگی در کتاب فارسی !”


آقو دو روز پیش آموزش و پرورش تصمیم گرفت داستان زندگی مارو بذاره تو کتاب فارسی!ما هم با داستانهای ای کتاب قاطی شدیم…همو روز اول گفتیم بریم خونه کوکب خانوم بخور بخور…آقو ای کوکب خانوم همه پولاشو داده بود پرادو دو در خریده بود هیچی غذا تو خونه نداشت!مهمونا هم گرسنگی بهشون فشار آورد ریختن سر ما مارو تا حد مرگ زدن!ها ها ها…از زدن ما که خسته شدن گفتن باید بری تو چنگل دنبال حسنک بگردی…وسط جنگل که بودیم دیدیم گله چوپان دروغگو اوجاس…روانی پیر چشمی گرفته بود تا ما رو دید داد زد:گرگ!گرگ!گفتیم خدارو شکر سابقش خرابه هیشکی به حرفاش گوش نمیده نگو دو سال بود توبه کرده بود شده بود معتمد روستا!آقو یهو 2000نفر با چوب و چماق ریختن سر ما…بعد از نیم ساعت به زور خودمونو نجات دادیم داشتیم بر میگشتیم دیدیم کوه ریزش کرده رو ریل قطار قطارم داره میاد خبری هم از دهقان فداکار نیس گفتیم ها الآن ای لباسو رو آتیش میزنیم نجاتشون میدیم معروف میشیم…آقو لباسمونو آتیش زدیم راننده مارو دید قطارو وایسوند…ای مسافرا پیاده شدن داشتن میومدن از ما تشکر کنن که نوک آتیش گرفت به ساک یکی از ای مسافرا…از شانس ما طرف قاچاقچی دینامیت بود!آقو کل ناحیه منفجر شد 800تا کشته و زخمی داشت ای حادثه…400میلیون دیه باید بدیم!ها ها ها…تازه فردا قراره بریم پیش”آن مرد که داس دارد!!!”واسم دعا کنین !




اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج بِدَمِ المَقتُولِ بِکَربَلا
۲۸ فروردین ۱۳۹۶
پاسخ به: داستانک!
نام کاربری: Carles.Luis.Suárez
پیام: ۱۱,۸۱۳
عضویت از: ۸ بهمن ۱۳۹۰
از: همدان
طرفدار:
- همه ****
- ronaldinho
- هیچ کدام
- آرژانتين -اسپانيا
- آرش برهاني
- آرسن ونگر
- *****
گروه:
- کاربران عضو
نقل قول
Montazer_59 نوشته:


ماجراهای جالب آقوی همساده : “داستان زندگی در کتاب فارسی !”


آقو دو روز پیش آموزش و پرورش تصمیم گرفت داستان زندگی مارو بذاره تو کتاب فارسی!ما هم با داستانهای ای کتاب قاطی شدیم…همو روز اول گفتیم بریم خونه کوکب خانوم بخور بخور…آقو ای کوکب خانوم همه پولاشو داده بود پرادو دو در خریده بود هیچی غذا تو خونه نداشت!مهمونا هم گرسنگی بهشون فشار آورد ریختن سر ما مارو تا حد مرگ زدن!ها ها ها…از زدن ما که خسته شدن گفتن باید بری تو چنگل دنبال حسنک بگردی…وسط جنگل که بودیم دیدیم گله چوپان دروغگو اوجاس…روانی پیر چشمی گرفته بود تا ما رو دید داد زد:گرگ!گرگ!گفتیم خدارو شکر سابقش خرابه هیشکی به حرفاش گوش نمیده نگو دو سال بود توبه کرده بود شده بود معتمد روستا!آقو یهو 2000نفر با چوب و چماق ریختن سر ما…بعد از نیم ساعت به زور خودمونو نجات دادیم داشتیم بر میگشتیم دیدیم کوه ریزش کرده رو ریل قطار قطارم داره میاد خبری هم از دهقان فداکار نیس گفتیم ها الآن ای لباسو رو آتیش میزنیم نجاتشون میدیم معروف میشیم…آقو لباسمونو آتیش زدیم راننده مارو دید قطارو وایسوند…ای مسافرا پیاده شدن داشتن میومدن از ما تشکر کنن که نوک آتیش گرفت به ساک یکی از ای مسافرا…از شانس ما طرف قاچاقچی دینامیت بود!آقو کل ناحیه منفجر شد 800تا کشته و زخمی داشت ای حادثه…400میلیون دیه باید بدیم!ها ها ها…تازه فردا قراره بریم پیش”آن مرد که داس دارد!!!”واسم دعا کنین !






گاهی دلی برای تو دلتنگ می شود،
گاه رنگها برای تو بیرنگ می شود .
گاه خاطری به یاد تو خشنود و دلخوش است ،
گاهی لبی برای تو لبخند میزند .
گاهی نفس ز سینه نمی آید از غمت ،
گاهی ز شوق بودنت ، نفسی بند می شود
۲۸ فروردین ۱۳۹۶
پاسخ به: داستانک!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
نقل قول
Montazer_59 نوشته:


ماجراهای جالب آقوی همساده : “داستان زندگی در کتاب فارسی !”


آقو دو روز پیش آموزش و پرورش تصمیم گرفت داستان زندگی مارو بذاره تو کتاب فارسی!ما هم با داستانهای ای کتاب قاطی شدیم…همو روز اول گفتیم بریم خونه کوکب خانوم بخور بخور…آقو ای کوکب خانوم همه پولاشو داده بود پرادو دو در خریده بود هیچی غذا تو خونه نداشت!مهمونا هم گرسنگی بهشون فشار آورد ریختن سر ما مارو تا حد مرگ زدن!ها ها ها…از زدن ما که خسته شدن گفتن باید بری تو چنگل دنبال حسنک بگردی…وسط جنگل که بودیم دیدیم گله چوپان دروغگو اوجاس…روانی پیر چشمی گرفته بود تا ما رو دید داد زد:گرگ!گرگ!گفتیم خدارو شکر سابقش خرابه هیشکی به حرفاش گوش نمیده نگو دو سال بود توبه کرده بود شده بود معتمد روستا!آقو یهو 2000نفر با چوب و چماق ریختن سر ما…بعد از نیم ساعت به زور خودمونو نجات دادیم داشتیم بر میگشتیم دیدیم کوه ریزش کرده رو ریل قطار قطارم داره میاد خبری هم از دهقان فداکار نیس گفتیم ها الآن ای لباسو رو آتیش میزنیم نجاتشون میدیم معروف میشیم…آقو لباسمونو آتیش زدیم راننده مارو دید قطارو وایسوند…ای مسافرا پیاده شدن داشتن میومدن از ما تشکر کنن که نوک آتیش گرفت به ساک یکی از ای مسافرا…از شانس ما طرف قاچاقچی دینامیت بود!آقو کل ناحیه منفجر شد 800تا کشته و زخمی داشت ای حادثه…400میلیون دیه باید بدیم!ها ها ها…تازه فردا قراره بریم پیش”آن مرد که داس دارد!!!”واسم دعا کنین !

واااای خداااا، خیلییی خووب بووود کلییی خندیدم.
من تو خوابگاه به آقو همساده معروف بودم بسکه بدبختیام رو با خنده تعریف میکردم و بقیه ریسه میرفتن




گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۲۹ فروردین ۱۳۹۶
پاسخ به: داستانک!
نام کاربری: mahsagh
پیام: ۱,۸۵۹
عضویت از: ۳۰ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
- کاربران عضو
- مترجمین اخبار
- ناظرين انجمن
پیرمرد از صدای خروپف پیرزن شکایت داشت ولی پیرزن هرگز نمی پذیرفت....
شبی پیرمرد آن صدا را ضبط کرد که صبح حرفش را ثابت کند، اما صبح پیرزن هرگز بیدار نشد و آن صدای ضبط شده لالایی هر شب پیرمرد شد...
قدر همدیگر را بدانیم...




۱ اردیبهشت ۱۳۹۶
پاسخ به: داستانک!
نام کاربری: Carles.Luis.Suárez
پیام: ۱۱,۸۱۳
عضویت از: ۸ بهمن ۱۳۹۰
از: همدان
طرفدار:
- همه ****
- ronaldinho
- هیچ کدام
- آرژانتين -اسپانيا
- آرش برهاني
- آرسن ونگر
- *****
گروه:
- کاربران عضو
آرزو

همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟" گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!....

سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد!حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود!







گاهی دلی برای تو دلتنگ می شود،
گاه رنگها برای تو بیرنگ می شود .
گاه خاطری به یاد تو خشنود و دلخوش است ،
گاهی لبی برای تو لبخند میزند .
گاهی نفس ز سینه نمی آید از غمت ،
گاهی ز شوق بودنت ، نفسی بند می شود
۴ اردیبهشت ۱۳۹۶
پاسخ به: داستانک!
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
دلش گرفته بود.
برای پنجاهمین بار شماره اش را گرفت. هنوز مشغول بود. چطور ممکن بود یک ساعت مدام حرف بزند؟ حتما کسی را زیر سر داشت.
دلش بیشتر گرفت. برای 51 امین بار تماس گرفت. باز هم اشغال.
از یک ساعت هم رد شده بود. تازه فهمید چه اتفاقی افتاده است.
سیاهی اقبالش به تلفن هم رسوخ کرده بود. شماره اش در لیست سیاه قرار داشت!!!.
آرزو کرد ای کاش مرده بودم و اینچنین نادیده گرفته نمیشدم.
زمانی این مرد قسم خورده بود سایه بانش باشد... چطور ممکن بود فراموشش کرده باشد!!!

سالها بعد...
دخترم آنهایی که قول میدهند می مانند، رفتنی ترین ها هستند.
کسی که می خواهد بماند نیاز به قول دادن ندارد.
تنها روباه ها برای اثبات حرفشان قسم میخورند.




گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
پاسخ به: داستانک!
نام کاربری: mahsagh
پیام: ۱,۸۵۹
عضویت از: ۳۰ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
- کاربران عضو
- مترجمین اخبار
- ناظرين انجمن
داستان کوتاه ششمین دختر:

معلم مدرسه‌ای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت هنوز ازدواج نکرده بود. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟»معلم گفت: «ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ یک بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنیا بیاورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد. ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد. ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ می‌کرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ می‌آمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا می‌کرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ می‌سپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند.








۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
پاسخ به: داستانک!
The Emperor
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام: ۶۱,۶۱۵
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ
- یوهان کرویف
- پرسپولیس
- اسپانیا، آرژانتین
- احمد عابدزاده، کریم باقری
- فرانک ریکارد
- افشین امپراطور
گروه:
- لیگ فانتزی
- کاربران عضو
- مدیران کل
افتخارات
نقل قول
MAHSA نوشته:

داستان کوتاه ششمین دختر:

معلم مدرسه‌ای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت هنوز ازدواج نکرده بود. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟»معلم گفت: «ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ یک بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنیا بیاورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد. ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد. ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ می‌کرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ می‌آمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا می‌کرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ می‌سپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند.




داستان پایان بازه؟






عمری است دخیلم به ضریحی که نداری...


۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
پاسخ به: داستانک!
نام کاربری: mahsagh
پیام: ۱,۸۵۹
عضویت از: ۳۰ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
- کاربران عضو
- مترجمین اخبار
- ناظرين انجمن
نقل قول
فدای نام علی نوشته:

نقل قول
MAHSA نوشته:

داستان کوتاه ششمین دختر:

معلم مدرسه‌ای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت هنوز ازدواج نکرده بود. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟»معلم گفت: «ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ یک بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنیا بیاورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد. ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد. ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ می‌کرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ می‌آمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا می‌کرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ می‌سپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند.




داستان پایان بازه؟


بله...




۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
     
برو به صفحه
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!

اختیارات
شما می‌توانید مطالب را بخوانید.
شما نمی‌توانید عنوان جدید باز کنید.
شما نمی‌توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید.
شما نمی‌توانید نظرسنجی اضافه کنید.
شما نمی‌توانید در نظرسنجی‌ها شرکت کنید.
شما نمی‌توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید.
شما نمی‌توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۴۲
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۳۰۵
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۲۰۲ پاسخ
۸,۴۰۸,۸۰۳ بازدید
۹ ساعت قبل
یا لثارات الحسن
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۴ پاسخ
۱۱,۶۷۱,۳۸۶ بازدید
۹ ساعت قبل
یا لثارات الحسن
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۳ پاسخ
۱,۲۴۳,۳۲۷ بازدید
۱۷ ساعت قبل
Activated PC
آموزش و ترفندهای فتوشاپ
انجمن علمی و کاربردی
۱۳۵ پاسخ
۴۴,۹۱۹ بازدید
۱۸ ساعت قبل
RealSoftPC
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۳ پاسخ
۲,۰۷۷ بازدید
۱ روز قبل
Crack Hints
موسیقی
انجمن هنر و ادبیات
۵,۱۰۱ پاسخ
۱,۰۲۲,۲۹۲ بازدید
۲ روز قبل
Activated soft
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۳۷,۷۹۶ بازدید
۹ روز قبل
javibarca
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۴ پاسخ
۵۴۸,۱۴۱ بازدید
۱۳ روز قبل
یا لثارات الحسن
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۸,۶۹۱ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۰۸,۳۷۲ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۶,۴۱۷ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۷,۷۹۴ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۱۴۸ کاربر آنلاین است. (۹۴ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۱۴۸

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!