هوادار سعید نوشته:

خاطره از روزی که سعید منو نجات داد

ی روز که کارآگاه پشندی برای دستگیری مارمولک ها به بیابون های کنگو رفته بود انگار دیگه من امنیت سابق رو نداشتم

به دلیل حمایت های دیدنی که از والدز کبیر داشتم و حقایق سعید رو تکرار کردم که شماره یک تیم ملی حق والدسه و بخاطر لابی مادریدی کاسیاس لایی خور شماره یک و کاپیتان تیم ملیه مافیای مادریدی با اسکیت هوایی بل سرعت زیادی به سمتم اومد و منو دزدید

اما جالب اینجاست همون زمان سعید ایمنی افسانه ای داشت با موتورش در شهر جولان میداد و این صحنه رو دید..

سعید ایمنی با اون موتور قرمزش با سرعت زیادی شروع به حرکت کرد

اسکیت هوایی مادریدی رو هوا بود
با رانندش درگیر شدم مشت اول رو زدم دومی رو جاخالی دادم
مافیای مادریدی خنجر دراورد

اما اینحا والدز کبیر با ی شیرجه با ی شیرجه دیدنی با پا زد به یارو و مانور لابی مادرید از اسکیت هوایی پرت شد پایین

از والدز کبیر خیلی تشکر کردم و گفتم ویکتور بازم گل کاشتی

ویکتور: هههههه

بعد والدز کبیر کنترل اسکیت هوایی به دست گرفت

اون یارو ک از اسکیت پرت شد پایین سعید ایمنی افسانه ای با موتور به سمتش حرکت کرد یارو رفت بالای موتور تا سعید رو بزنه اما سعید افسانه ای موتور رو چرخوند و یارو پرت شد

والدز کبیر از بالا به سعید افسانه اس لایک نشون داد

بعد سعید کلاه کاسکتش رو درآورد و برای ویکتور بوس فرستاد منم به سعید دست تکون دادم و از هیجان دیدنش سعید افسانه ای پریدم بالا پایین

اما مشکل بیشتر از جایی شروع شد ک با هلیکوپتر های کبرا از بالا به سمت سعید بمب پرتاب کردن

ولی ویکتور افسانه ای با ی شیرجه دیدنی بمب رو دور کرد

اینجا بود ک ماشین های زیادی به سمت سعید حمله کردن و من با تکنولوژی ویژه اسکیت هوایی به سمتشون نارنجک انداختم متفرق شدن
سعید افسانه ای ناگهان با پنالدو مواجه شد که توپ رو انداخته بود زیرش و
میخواست به سمت موتور سعید پنالتی بزنه


اما بازم ویکتور افسانه ای با ی شیرجه فوق العاده توپ رو دور کرد

بعدش کارآگاه پشندی از ماموریت تو کنگو برگشت و گفت سلام علیکم خوشحال هستیم خوشحال هستیم به به والدز کبیر اینجاست

ساعد دستیار‌کاراگاه: قربان هلیکوپترای کبرا اینجا چیکار میکنن این ماشینا چیه

کاراگاه: هلیکوپتر‌کبرا؟ کو؟

من گفتم که مافیای مادریدی شهر رو داره به تسخیر خودش درمیاره

والدز کبیر هم گفتش آره ولی معرفی میکنم سعید ایمنی افسانه ای ی تنه جلوشون ایستاده

کاراگاه پشندی: خیلی خوشحال هستیم قربان موتورتو آتیش کن که بریم

سعید ایمنی: بزن بریم شهر باید به سعید موتوری عادت کنه

ساعد: این موتور سرعتش خیلی زیاده ها

کاراگاه: حرف نزن تو کدو هلوایی

منو ویکتور: خخخخخخ
این شد ک تیم آپ سعید پشندی تشکیل شد و مافیای مادریدی رو درهم کوبید

هوادار سعید نوشته:

سعید بازم از این خاطره ها و داستانا میگم کاش از قدیم اکانت می‌ساختم خیلی افسوس میخورم اینکارو نکردم شاید تو کارگاه داستان نویسی سایت قهرمان میشدم

یا لثارات الحسن نوشته:


اون کاش رو موافقم ولی قهرمان رو بعید می‌دونم...

بعدم آخرین نفری که همایونی ما رو به اسم کوچیک صدا کرد، استخون‌هاش هنوز پیدا نشده.

هوادار سعید نوشته:




خخخخخ خیله خب سعید اگه دوست داشته باشی این آخرین باره که گفتم سعید هرچی بگی صدا میکنم مثلا آقای ایمنی یا همایونی

درسته خیلی دوست دارم داستان های خودتو بخونم باید بیشتر مطالب کارگاه رو ببینم

حتی اگه هم قهرمان نمی‌شدم دیگه مدال نقره رو تصاحب میکردم

تو طلایی میشدی من نقره ای