همه پیامها (HADIAN)
|
پاسخ به: مشاعره! | ||
|
رشته ای بر گردن افکنده دوست میبرد هر جا که خاطر خواه اوست |
||
حسرت نبرم به خواب آن مرداب که آرام میان دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر خوابش آشفته است |
|||
۹ مهر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: مشاعره! | ||
|
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم محصول دعا در راه جانانه نهادیم ------------------------------------ حافظ |
||
حسرت نبرم به خواب آن مرداب که آرام میان دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر خوابش آشفته است |
|||
۹ مهر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: مشاعره! | ||
|
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز نقشش به حرام ار خود صورت گر چین باشد |
||
حسرت نبرم به خواب آن مرداب که آرام میان دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر خوابش آشفته است |
|||
۸ مهر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: مشاعره! | ||
|
نسیم صبح کز بویش مشام جان شود شیرین مگر هر شب گذر دارد بر آن گیسوی مشگ آگین |
||
حسرت نبرم به خواب آن مرداب که آرام میان دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر خوابش آشفته است |
|||
۸ مهر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: مشاعره! | ||
|
من از روییدن خار بر سر دیوار دانستم که ناکس کس نمی گردد ز این بالا نشینی ها |
||
حسرت نبرم به خواب آن مرداب که آرام میان دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر خوابش آشفته است |
|||
۷ مهر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: مشاعره! | ||
|
دوش در حلقه ی ما قصه گیسوی تو بود تا خود شب سخن از سلسله ی موی تو بود |
||
حسرت نبرم به خواب آن مرداب که آرام میان دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر خوابش آشفته است |
|||
۶ مهر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: مشاعره! | ||
|
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی این ره که تو میروی به ترکستان است |
||
حسرت نبرم به خواب آن مرداب که آرام میان دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر خوابش آشفته است |
|||
۵ مهر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: مشاعره! | ||
|
تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز |
||
حسرت نبرم به خواب آن مرداب که آرام میان دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر خوابش آشفته است |
|||
۵ مهر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: مشاعره! | ||
|
تاب بنفشه میدهد طره ی مشک سای تو پرده غنچه میدرد خنده ی دل گشای تو |
||
حسرت نبرم به خواب آن مرداب که آرام میان دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر خوابش آشفته است |
|||
۴ مهر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: مشاعره! | ||
|
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است در بند سر زلف نگاری بوده است این دسته که بر گردن او میبینی دستی است که بر گردن یاری بوده است |
||
حسرت نبرم به خواب آن مرداب که آرام میان دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر خوابش آشفته است |
|||
۱ مهر ۱۳۸۸
|