در حال دیدن این عنوان: |
۹ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
چون این جملات همشون از سخن بزرگا نیست من پیشنهاد میکنم اسم این تاپیکو بذاریم جمله های از زندگی!! بازم میتونی از بچه های دیگه هم نظر بخوای |
||
|
|||
۱۸ دی ۱۳۸۵
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
مهمان_
|
اسم نوشته اندره زيد رو روش بذاريم چطوره؟((مائده هاي زميني))يا برگي از يك نوشته همگي نظر بديد ببينيم كدوم بهتره""رزا جون ممنونم ازت بازم بيا نگاهي به بقيه اسم ها بنداز تا بهترينشو انتخاب كنيم"" |
||
۱۸ دی ۱۳۸۵
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
شنیده بودم که عشق با شعف همراه است اما، از شنیدن اینکه فرهادها از عشق شیرین ها خود را می کشتند و مجنون ها بخاطر عشق لیلی ها از کار و زندگی می افتادند هیچ گاه به شعف نمی رسیدم و در هیچ یک از این ها عشق الهی را نمی دیدم. هرچند که اطرافیانم همواره، خواهانِ عشق بودند اما همیشه با افتخار می گفتم : «اگر این اسارت ،عشق است، من هیچ گاه خواهانِ عشق نیستم.» عشق در نگاهِ آنها اینگونه بود ، که معشوق را همچون قناری در قفسی حبس می کردند تا بتوانند از وجود او در نزدیکی ? خود لذت ببرند. شنیدم که عاشقی به معشوقش می گفت :«عزیزم تو مالِ منی !!!!» چندین سال برایم اینگونه گذشت. در این مدت از اطرافیانم می پرسیدم عشق چیست؟ در اکثر پاسخ ها عشق همان اسارتی بود که من از آن می گریختم. تا این که توانستم با عارفی صحبت کنم و با یک برداشت ذهنیِ عالی که قدرت توان بخش عشق را بیان می کرد آشنا شوم. از او پرسیدم: عشق چیست؟ گفت : عشق نیرویی است که اگر بخواهی در وجودِ تو غرق می شود . نیاز به جاری شدن دارد تا تو آن را حس کنی پس تو معشوقی بر می گزینی تا با جاری کردنِ عشقِ درونی ات به او به شعف برسی. پرسیدم: چرا خیلی ها، با عشق اسارت می سازند؟ گفت: عاشق گل هیچگاه بخاطرِ علاقه زیادش به گل آن را از بوته جدا نمی کند تا در لیوانِ آبی آن را در کنج خانه حبس کند . عاشق حقیقیِ گل آن را در بوته باقی می گذارد تا از رشدِ گل به شعف درآید. گفتم : اینگونه خیلی سخت است و خیلی از انسانها نمی توانند دوری از معشوق را تحمل کنند. اوگفت: عاشقانِ گل همه گل پرورند، زحمتِ گل پروری برخود خرند.اگر عشق مادرت به تو باعث می شود که همواره او تو را در خانه حبس می کرد تا نکند که از دست بروی تو هیچ گاه رشد نمی کردی.هرچند که برای خودِ او رنجی بزرگ بود. او به من گفت: من شوقِ عشق را به تو خواهم آموخت . اعمالِ ما به ما وابسته اند همچون درخشندگی به فسفر . درست است که اعمالِ ما، ما را می سوزانند ولی تابندگی ما از همین است و اگر روح ما ارزش چیزی را داشته دلیل به آن است که سخت تر از دیگران سوخته است. سنگ سیاه زمانی به مجسمه ای زیبا مبدل می شود که ضرباتِ چکش مجسمه ساز را تحمل کند . و این گونه است که تو لایق عشق الهی خواهی شد. گفتم: هرچند که پذیرش این نوع عشق سخت است، بااین حال من با تمامِ وجود آن را می پذیرم. و او گفت: برایِ من شنیدنِ این که شن ساحل، نرم است کافی نیست می خواهم پاهای برهنه ام این نرمی را حس کند . معرفتی که قبل از آن احساس نباشد برای من بیهوده است. واین عارف کسی نبود جز پروردگارم. |
||
۱۸ دی ۱۳۸۵
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
مهمان_
|
مائده هاي زميني ناتانائيل,ارزو مكن كه خدا را در جايي جز همه جا بيابي.هر مخلوقي نشاني از خداست و هيچ مخلوقي او را هويدا نمي سازد.همان دم كه مخلوقي نظر ما را به خويشتن منحصر كند,ما را از خدا بر مي گرداند. ما همگي اعتقاد داريم كه بايد خدا را كشف كرد.دريغا كه نمي دانيم هم چنان كه در انتظار او به سر مي بريم به كدام درگاه نيز اوريم.سر انجام اين طور نيز مي گويم كه او در همه جا هست,هر جا و نايافتني است. به هر كجا بروي جز خدا چيزي را ديدار نمي تواني كرد.خدا همان است كه پيش روي ماست.ناتانائيل,اي كاش "عظمت"در نگاه تو باشد نه در چيزي كه به ان مي نگري. ناتانائيل,من شوق را به تو خواهم اموخت.اعمال ما به ما وابسته است,همچنان كه درخشندگي به فسفر.درست است كه اعمال ما ما را مي سوزانند ولي تابندگي ما از همين است و اگر روح ما ارزش چيزي را داشته دليل بر ان است كه سخت تر از ديگران سوخته است. براي من "خواندن"اين كه شن ساحل ها نرم است كافي نيست:مي خواهم پاي برهنه ام اين نرمي را حس كند.معرفتي كه قبل از ان احساسي نباشد,براي من بيهوده است.هرگز در اين جهان چيزي نديده ام كه حتي اندكي زيبا باشد,مگر ان كه فورا ارزو كرده ام تا همه مهر من ان را در برگيرد. |
||
۱۸ دی ۱۳۸۵
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
فکر میکنم برگی از یک نوشته اسم جالبتریه ------------------------------------------------------------------------- پدر روزنامه مي خواند، اما پسر كوچكش مدام مزاحمش مي شد. حوصله پدر سر رفت و صفحه اي از روزنامه را ( كه نقشه جهان را نمايش مي داد ) جدا و قطعه قطعه كرد و به پسرش داد. - "بيا! كاري برايت دارم. يك نقشه دنيا به تو مي دهم. ببينم مي تواني آن را دقيقا همان طور كه هست بچيني؟" و دوباره سراغ روزنامه اش رفت. مي دانست پسرش تمام روز گرفتار اين كار است. اما يك ربع ساعت بعد پسرك با نقشه كامل برگشت. پدر با تعجب پرسيد: "مادرت به تو جغرافي ياد داده؟" پسرجواب داد: "جغرافي ديگر چيست؟" پدر پرسيد: "پس چگونه توانستي اين نقشه دنيا را بچيني؟" پسر گفت: "اتفاقا پشت همين صفحه تصويري از يك آدم بود. وقتي توانستم آن (( آدم )) را دوباره بسازم ، (( دنيا )) را هم دوباره ساختم." ------------------------------------------------------------------------- به افلاطون گفتند: منظره ای عجیب و وهمناک ترسیم کن با زندانیانی عجیب تر. در پاسخ گفتم: مردمانی بسیار شبیه به خودمان خواهم کشید ... |
||
|
|||
۱۹ دی ۱۳۸۵
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
سلام من اومدم |
||
۱۹ دی ۱۳۸۵
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
مهمان_
|
از شما هم ممنونم بقيه هم اگه لطف كنن نظرشونو بگن ممنون ميشم!
|
||
۱۹ دی ۱۳۸۵
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
نام کاربری: amir_007b
پیام:
۱,۸۶۵
عضویت از: ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
از: رئال مادرید و چلسی متنفرم!
گروه:
- كاربران بلاک شده |
نقل قول Hossein نوشته: سلام من اومدم خوش اومدي عزيزم دلم واست انقد شده بود |
||
|
|||
۱۹ دی ۱۳۸۵
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
مهمان_
|
منظورت از انقد چه قدره؟ |
||
۱۹ دی ۱۳۸۵
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
والا این شکلکه که دستاشو باز کرده نشانی از کوچولو شدن دل نمیده که هیچ برعکس هم هست تازه
|
||
برنده ی همیشگی، به عشق تو من زنده ام... به افتخار عشق تو همیشه بازنده منم... |
|||
۱۹ دی ۱۳۸۵
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |